قسمت 25 افسانه جومونگ بخش 2 - روانشناسی آوا
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند ـ تبارک و تعالی ـ، شخصی را دوست دارد که در میان جمعیّت، بی آن که هرزه درایی کند و ناسزایی گوید، شوخ باشد، با تفکّرش تنها شود، با عبرت ها خلوت گزیند، و با نماز، شب زنده داری کند . [امام باقر علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 
طبس مسینا ، سیل ، مقالات کامپیوتری ، ویندوز ، قیصر امین پور ، عشق ، عکس ، فوتسال ، فرش ، مادرزن ، شعر ، شهادت ، بیرجند ، آرمیون ، ترجمه ، ترجمه انگلیسی ، ترجمه فارسی ، تغذیه ، تلاشگران ، چشم ، چله ، حاج علی جان ، حاملگی ، حجاج ، خانوار ، خداوند ، خط ، خوسف ، داماد ، داور ، دختر ، درمان علایم ، درمیان ، دستگاه قضایی ، دکتر شریعتی ، دلتنگی ، دیر شکوفایی زبان ، ذهن ، رشد ، رمضان ، روانگردان ، ریه ، زارع ، زخم زبان ، زعفران ، زمستان ، سالن ورزشی وحدت طبس مسینا ، سرطان ، سرطان بینی ، سن ازدواج ، سنتوری ، سولفور ، سیر ، سیگار ، آسیاب جان محمد ، آل عمران ، آلعمران ، آمار ، آنفولانزای پرندگان ، آیدی ، اختلال یادگیری ، اختلالات زبانی ، ازدواج ، ازدواج هوشیارانه ، اس ام اس ، اس ام اس با ترجمه ، استقلال ، اسکرین سیور ، اسلام ، اصغری ، اطلاع رسانی ، انتخابات ریاست جمهوری ، اوتیسم ، ایرانیان باستان ، باران ، باطری ، بهار ، بیجار ، بیش فعالی ، بیماری ، پارکینسون ، پدر ، پرستش ، پسر ، پویا ، پیتزا ، پیتزاء سبزیجات ، پیتزای سبزی ، پیروزی ، تاریحچه فرش ایران ، تالاسمی ، تخریب ، شهر طبس مسینا ، طاووس ، طبیعت ، عارفانه ، عزت ، عشایر ، مجلس ، فرماندار ، قالیچه ، قرآن کریم ، قضاوت ، قلب ، عناب ، عید قربان ، فارسی کردن اعداد در ورد ، فاطمه نظری ، فجر ، عشقی نژاد ، عصب شناختی ، 13 آبان ، Truth حقیقت Trust اعتماد Trash آشغال Thrush برفک دهان ، آبی آرام ، کارت گرافیک ، کامژیوتر ، کردستان ، کشیدن حروف ، کلیه ، کوچ ، کوچه های خراسان ، کودکان عقب مانده ذهنی ، گاز ، گزیک ، گفتگو با خدا ، گل کلم ، گلبولهای قرمز ، گلدون ، گلو ، گیاه ، لب تاب ، لوزالمعده ، یلدا ، یونانی ، مقدسات ، مهارتهای ادراکی در کودکان ، موسیقی درمانی ، میخ ، میرمحرابی ، ناحیه حرکتی تکلم : یا برکا ، نارساخوانی ، نقاشی ، نوروپسیکولوژی ، نوروز ، هفته های اول بارداری ، هنر درمانی ، وحدت ، وحید شمسایی ، وقت زیارت ، ویتامینها ، ویرانی ،

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :107
بازدید دیروز :129
کل بازدید :710709
تعداد کل یاداشته ها : 1346
103/2/6
2:15 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
سلمان هدایت[300]

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

 

مأوریونگ هم برای دفع خطر احتمالی بلاها که ممکنه سر کشور بیاد مراسمی روحانی با حضور ملکه برگزار میکنه .بعد از مراسم مأوریونگ به ملکه میگه من زومو زدم ولی باید یکی رو پیدا کنیم که بتونه اوضاع رو کنترل کنه مثل یومی یول که تجربه این کارها رو داره

 

ملکه دوباره افکار شیطانیش می گله و فرصت سوزی نیمکنه به چونگ گو (ندیمه اش که توی قسمتهای قبلی اسمشو گفتیم ) میگه برو اون دادستان گو بیارش که الان خیلی وجودش احساس میشه میخوام ماموریت جدید بهش بدم باید این بلاها رو بندازم توی پاچه جومونگ و ننه اش .اونهم میره دنبالش و برمیگرده میگه شاه اون بدبخت رو کشته

ملکه هم ترس برش میداره که نکنه گوموا جریان شایع پراکنی رو فهمیده باشه بلند میکنه میره پیش گوموا که داره نامه می نویسه و میگه یادتونه شایعاتی در مورد هئ موسو بچه اش بود الان شاایعات آپدیت شده و میگند که یوهوا از هئ موسو بادار بوده وجومونگ یچه هئ موسوه گوموا هم تا اسم یوهوا میاد قلمو میزاره زمین میگه عجب شایعاتی حتماً منبع موثقش تو و دادشته جومونگ پسرمه و هر کی در این مورد حرف بزنه میکشمش .ملکه هم برداشت مورد نظرشو میکنه

 

سوریونگ هم بی یورها رو میبره پیش یوهوا میگه و میگه یومی یول این بچه رو خیلی قبولش داشت گوش کن ببین چی میخواد بهت بگه یوهوا میگه چی میخوای بگی دخترم بی یورها هم میگه هیچی خواستم عرض کنم که جومونگ باید بویو رو ترک کنه و اگه بمونه داغش رو دلت میمونه

 

جومونگ هم میخواد پناهندها رو از هیون ببره بیرون که میبنه اگه اینطوری میت وار برن سربازها بهشون میرسند و به هیوبو میگه تو پناهندها رو ببر من و بچه ها جلوی سربازها رو مییگرم بعداً توی هیون تو همدیگه رو میبینیم

 

یون تابال میره پیش یانگ جو و میگه من مسئول روابط تجاری بویو و هانم یانک جو هم میگه برای چی الان اومدی اون موقع که معامله بع بمب بست خورده بود باید میومدی حالا برامون کادو اوردی که چی یون تابال میگه اون تصمیم گوموا بود من چه کار بودم الان هم اومدم عرض خواهی و میخواستم اگه محبت کنی رییس اسلحه خونه رو ببینم و  عرض ادبی باهاش بکنیم

تو حیاط سولان ، سوسونو (رقیب دلربایی نامزدش) رو میبنیه و میره همین موقع اوته میاد اونجا میگه تسو اومده هیون تو .میگند اومده تا با هانیها معامله کنه سوسونو میگه چطور برای معامله اومده اول باید از ما اجازه میگرفت این یه صخره ای به کفشش هست

 

جلسه با رییس اسلحه خونه برگزار میشه و یانگ جو از بون تابال تعریف میکنه یون تابال هم بدون مقدمه به رییسه میگه من میخوام ازتون اسلحه بخرم . یانگ جو رنگش سفید میشه و رییس اسلحه خونه بهش میگه برام جلسه ملاقات گذاشتی یا تجارت و بلند میشه میره

 

یانگ جو  که حسابی غافلگیر شده میگه این چه کار بود آبرمون رو بردی اسحله میخواید برای چی .به خودم چرا اول نگفتی یون تابال میگه داد نزن گوش ببین چی میگم .من تعداد بالا میخوام بخرم که از دو محور براتون سود داره اول اینکه با این کار جولبون قوی میشه و اینطور بهتر میتونید بویو رو زیر نظر داشته باشین و هم جولبون میتونه از خودش در برابر کشورهای همسایه دفاع کنه در ثانی هم ما سود میکنیم هم جولبون که به نفع دولت هان هم هست معامله رو جور کن تا یه چیزی هم گیر تو بیاید این وسط .یانگ جو هم قبول میکنه

 

تو بازار نارو یون تابال و سوسونو رو میبینه

 

سوسونو به باباش میگه اون رییسه قبول میکنه یون تابال میگه صد در صد اونها الان از خداشونه پول گیرشون بیاید با ابن کار که کردم هم سلاح میخریم هم میتونیم یه روزی راز ساختشون رو یاد بگیریم

 

هان دانگ خبر دید نشده یون تابال و اهل اعیالشو به دوچی میده و میگه فکر کنم بار کردن رفتن گیرو دوچی میگه ما از این شانسها نداریم همین موقع یونگ پو که از مبارزه با تسو ناامید شده میاد مقر فرماندهیش و میگه رقابت با خان دادشم فایده نداره مگه اینکه خدا از رو زمین برش داره شما چی میگید دوچی هم از فرصت استفاده میکنه و میگه تمام بدبختی ما از یون تاباله یون تابال بود که به جومونگ کمک کرد کوه نمکو پیدا کنه رابطه اش هم با دادشت خوبه و همه خبرهایی رو که به گوموا میدن اول تسو ازشون خبردار میشه برای همینه که تسو توی همه امور جلوتره .باید شر یون تابالو کم کنی .اونها مال یه کشور دیگه اند مطمئن باش موندشون اینجا فقط برای تجارت نیست بخوای ، بهونه داری خفتشون کنی یونگ پو با خودش فکر میکنه و میگه باید خودی نشون بدم

 

خلاصه قشونو برمیداره میره خونه یون تابال و تمام اسناد و مدارکشون رو مصادره میکنه چی ریونگ خواهر یون تابال میاد اونجا اعتراض میکنه که یونگ پو بهش میگه گزارش رسیده که برای هانیها جاسوسی میکنید من هم شخصاً اومدم موضوع رو بررسی کنم خودت هم تا با قرار کیفرخواست نفرستام بازداشت برو پی کارت

و میره قصر تمام نامه ها رو میخونه و نامه اومدن رییس اسلحه خونه هان رو پیدا میکنه همین موقع وزیر بالگوئه میاد اونجا میگه دوباره چشم تسو رو دور دیدی سر از خود این کارها رو کردی جواب باباتو چی میدی یونگ پو میگه بلند شو بریم پش شاه تا بهش بگم چه ماری تو آستین پرورش دادیم

و نامه رو میده به باباش و میگه اینها خیانت کردن و سو استفاده کردن و هی براشون میزنه گوموا هم ناراحت میشه و میگه بهش بگید بیاد ببینم که یونگ پو میگه رفته هیون تو

اون طرف جومونگ به بقیه میگه باید جلوی سربازها رو بگیریم تا هیوبو بتونه پناهندها رو فراری بده و بعد تقسیم وظایف میشه و حومونگ که از زدن زره پوشها خوشش اومده بهشون میگه برین بیاردیشون اینجا تا حالیشون کنم من کیه ام . اونها هم زره پوشها میارند و جومونگ هم مثل دفعه قبل به همون روش دوتاشونو میزنه و نظر به اینکه پهلونی این سواره نظام زرهشونه وقتی صحنه رو میبنید سریع گرد میکند و بر میگردن

 

حومونک که دل و جرات پیدا کرده بی خیالشون نمیشه و شب هم بهشون شبیخون میزنه .البته میفهمه که شمشیر خود زره پوشها بهشون کار سازه

یانگ جو و تسو در مورد سولان حرف میزند که یانگ جو میگه دخترم ازت خوشش اومده تسو هم میگه دختر به زیبایی اون تو کشورمون کمه (سوسونو؟) الان خبر اومدن رییس اسلحه خونه تون به بابام رسیده  میترسند که شما بخوایین بیاید جنگ یانگ جو میگه نه بابا این خبرها نیست اون رفته اونجاها سرکشی اگه اینطور نبود که دخترمو به تو نمینداختم .در همین اثنا گونگ سو میاد داخل و میگه یه چند بابا قوی هیکل که یکیشون خارق العاده بوده زره پوشهامون رو کشتن و پناهنده ها رو فراری دادن یانگ جو که کم مونده سکته رو بزنه میگه سواره نظامون چه غلطی میکردن .تسو هم شک میکنه که این چند نفر کی بودن که همچین رشادتی داشتن و نکنه اونها رمز شمشیر فولادی رو داشتن

 

 

هیوبو بر میگرده هیون تو و به جومونگ میگه پناهنده رو از مرز رد کردم فرستادم بویو  و میرند کافه تا باهم چیزی بخورن

 

جومونگ که از دستاوردهای این چند روز خوشش اومده از برنامه های آینده اش برای بقیه میگه و میگه من میتونستم شر دوچی رو کم کنم و بویونگ رو نجات بدم ولی دلیل انصرافم این نبود یویونگ یه بهونه بود چون اگه ولیعهد میشدم نمیدونستم چه غلطی باید بکنم ولی الان هدفم رو پیدا کردم و میدونم چه کار باید بکنم .کلاً لوکیشن هیون تو همون یانگزو توی امپراطور دریاست و گونگنه توی امپراطوری بادهاست مخصوصاً همین کافه

همین موقع سایونگ و رییس پیل میاند اونجا و جومونگ و بقیه میبرند پیش سوسونو .سوسونو هم از دیدن جومونگ بسیار شعف زده میشه

 

 

تسو هم توی فکر اینه که اون آدم خارق العاده کی بوده و یاد جومونگ میوفته و میگه نه بابا اون هر چی خوب باشه تیرش توی زره اونها نمیره همین موقع نارو میاد و میگه سوسونو توی هیون توه . تسو هم بلند میکنه میره سراغش

 

توی حیاط هم یوگی و دوستان قیافه گرفتن و از کار خارق العادی که انجام دادن و تیزرهاشون برای سایونگ و رییس پیل میگند

 

سوسونو هم از کار جومونگ شگفتش میگیره و جومونگ بهش میگه اومدم اینجا هم دوری بزنم هم آمار پناهند ها رو بگیرم  تازه چند شهر دیگه هم باید برم تو برای چی اومدی سوسونو میگه اومدیم اینجا تا از رییس اسلحه خونه هان اسلحه بخریم  و جریان اومدن تسو به هیون تو رو بهش میگه که حتماً با یانگ جو دارند میریزند روهم

 

و همین طور که جومونگ و سوسونو دل میدن و قلوه میگیرند تسو بدون اینکه چیزی بگه میخواد در یه اقدام غافلگیرانه سوسونو رو خوشحال کنه که جومونگ وانجا میبینه بدجور هویج میشه

و بینشون سر اومدن به هیون تو دعواشون میشه و تسو میگه تو با سوسونو از ترس من اومدین اینجا قرار میزارید جومونگ میگه تو هم که هر وقت ممکلت توی مشکل و دردسر یود اینجاها پیدات میشه و یه طوری مسئله رو سر هم میاری تسو کفری میشه و میگه تا چشمتون کور شه من اینجا چه میکنم من اومدم بررسی کنم بیینم اینها میخواستن بیان جنگ یا نه جومونگ هم نگاه معنی داریش میکنه (یعنی اره جون خودت ) و تسو بلند میکنه میره

و در یه اقدام کینه توزانه و تلافی جویانه گونگ سون رو صدا میزنه و جومونگ میفروشه

 

جومونگ هم به سوسونو میگه یه چند ماهی میرم سفر و میاید خداحافظی کنه که با احساسات همراه میشه و صحنه رومانتیکی رقم میخوره

کلیپ مربوطه