شعر - روانشناسی آوا
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه گرفتاری اش را به نامهربان شکوه کند، حکیم نیست . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 
طبس مسینا ، سیل ، مقالات کامپیوتری ، ویندوز ، قیصر امین پور ، عشق ، عکس ، فوتسال ، فرش ، مادرزن ، شعر ، شهادت ، بیرجند ، آرمیون ، ترجمه ، ترجمه انگلیسی ، ترجمه فارسی ، تغذیه ، تلاشگران ، چشم ، چله ، حاج علی جان ، حاملگی ، حجاج ، خانوار ، خداوند ، خط ، خوسف ، داماد ، داور ، دختر ، درمان علایم ، درمیان ، دستگاه قضایی ، دکتر شریعتی ، دلتنگی ، دیر شکوفایی زبان ، ذهن ، رشد ، رمضان ، روانگردان ، ریه ، زارع ، زخم زبان ، زعفران ، زمستان ، سالن ورزشی وحدت طبس مسینا ، سرطان ، سرطان بینی ، سن ازدواج ، سنتوری ، سولفور ، سیر ، سیگار ، آسیاب جان محمد ، آل عمران ، آلعمران ، آمار ، آنفولانزای پرندگان ، آیدی ، اختلال یادگیری ، اختلالات زبانی ، ازدواج ، ازدواج هوشیارانه ، اس ام اس ، اس ام اس با ترجمه ، استقلال ، اسکرین سیور ، اسلام ، اصغری ، اطلاع رسانی ، انتخابات ریاست جمهوری ، اوتیسم ، ایرانیان باستان ، باران ، باطری ، بهار ، بیجار ، بیش فعالی ، بیماری ، پارکینسون ، پدر ، پرستش ، پسر ، پویا ، پیتزا ، پیتزاء سبزیجات ، پیتزای سبزی ، پیروزی ، تاریحچه فرش ایران ، تالاسمی ، تخریب ، شهر طبس مسینا ، طاووس ، طبیعت ، عارفانه ، عزت ، عشایر ، مجلس ، فرماندار ، قالیچه ، قرآن کریم ، قضاوت ، قلب ، عناب ، عید قربان ، فارسی کردن اعداد در ورد ، فاطمه نظری ، فجر ، عشقی نژاد ، عصب شناختی ، 13 آبان ، Truth حقیقت Trust اعتماد Trash آشغال Thrush برفک دهان ، آبی آرام ، کارت گرافیک ، کامژیوتر ، کردستان ، کشیدن حروف ، کلیه ، کوچ ، کوچه های خراسان ، کودکان عقب مانده ذهنی ، گاز ، گزیک ، گفتگو با خدا ، گل کلم ، گلبولهای قرمز ، گلدون ، گلو ، گیاه ، لب تاب ، لوزالمعده ، یلدا ، یونانی ، مقدسات ، مهارتهای ادراکی در کودکان ، موسیقی درمانی ، میخ ، میرمحرابی ، ناحیه حرکتی تکلم : یا برکا ، نارساخوانی ، نقاشی ، نوروپسیکولوژی ، نوروز ، هفته های اول بارداری ، هنر درمانی ، وحدت ، وحید شمسایی ، وقت زیارت ، ویتامینها ، ویرانی ،

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :80
بازدید دیروز :208
کل بازدید :712689
تعداد کل یاداشته ها : 1346
103/2/17
9:45 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
سلمان هدایت[300]

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

سبز نیست،انگار دیروقتی است شاه توت باغچه مان پیر شده

 

دیوارهای گچی اتاق از رطوبت دیروز زرد گشته

 

سقف سوراخ بود و نگهبان من غمگین......

 

از آن پس باران نباریدورد پایش بر دیوار اتاقم خشک شد

 

بی تحرک همانند مترسکی کاغذهای آفت زده ی اطراف اتاق را می نگرم

 

وپرندگان حضور دارند،پرندگان افکار پوچ بر دیواره ی ذهنم
86/9/28::: 10:30 ع
نظر()
  
  

هر وقت خواستی بدونی کسی دوستت داره تو چشماش زول بزن تا عشق رو تو چشماش ببینی:

              اگه نگات کرد عاشقته .

              اگه خجالت کشید بدون برات میمیره

              اگه سرشو انداخت پایین و یه لحظه رفت تو فکر بدون بدونه تو میمیره

                و اگر هم خندید بدون اصلا دوست نداره


86/9/27::: 6:48 ع
نظر()
  
  

شاید روزی برسد که تمام آروزهایمان برآورده شود...

شاید آن روز نزدیک باشد ...

شاید خیلی نزدیک باشد ...

شاید به آنچه که میخواهیم برسیم...

شاید یکی مرا فراموش نکرده باشد...

شاید هنوز هم جای امیدواری باشد ...

شاید  آنچه که از او خواستیم زیاد بوده که مرا فراموش کرده...

شاید ... شاید ... شاید ...


86/9/26::: 6:28 ع
نظر()
  
  
قلب پسرها مانند پارکینگی است که هیچ وقت تابلوی ظرفیت تکمیل بر ان دیده نمی شود و اما قلب دختر ها مانند فرودگاهی است که مدت ماندن یک هواپیما در ان بستگی به فرود هواپیمای بعدی دارد
جای دسته گلی که فردا بر سر قبرم می گذاری امروز با شاخه گلی کوچک یادم کن. به جای سیل اشکی که فردا بر مزارم نثار میکنی امروز با تبسمی شادم کن. به جای متنهای تسلیت گونه که فردا در روزنامه ها مینویسی امروز با پیامی کوچک خوشحالم کن من امروز به تو احتیاج دارم نه فردا
شنبه: با نگاهی عاشقانه مست شدم! یکشنبه: به او گفتم گرفتارت شدم. دوشنبه: همچو لیلی عاشق صحرا شدم! سه شنبه: بی وفایی کرد و من گریان شدم. چهارشنبه: اسیر هجرانش شدم. پنج شنبه: او رفت و من درعاشقی فانی شدم! جمعه: بی او تنها شدم و از تنهایی مردم

تلخی دنیا شیرینی آخرت را به دنبال دارد و شیرینی دنیا تلخی اخرت را در پی دارد

اگر روزی مردم ، تابوتم را سیاه کنید تا همه بدانند سیاه بخت بودم بر روی سینه ام تکه یخی بگذارید تا به جایه معشوقم برایم گریه کند ... چشمانم را باز بگذارید تا همه بدانند چشم انتظار معشوقم بودم ... و آخر اینکه دستانم را ببندید تا همه بدانند خواستم ولی نتوانستم ............

غروب شد گل آفتابگردون به دنبال خورشید می گشت ناگهان ستاره ای چشمک زد گل آفتابگردون سرش و پایین انداخت آری گلها هیچ وقت خیانت نمی کنند

مجنون روزی در دشت سگی بدید، او را بنواخت و بدو شاد گشت، گفتندش: چرا بدین سگ شاد شدی؟ گفت که روزی به کوی لیلی گذشته است. من آ نکس را چو چشم خویش دارم که چشمش دیده باشد روی یارم

به دنبال کسی باش که تو را به خاطر زیبایی های وجودت زیبا خطاب کند نه به خاطر جذابیتهای ظاهریت

عشق چیست؟ چون به دریا رسیدند گفت : طوفانی شدن/ ابر

جوابشان داد : باریدن /تا از درخت پرسیدند گفت : خشکیدن /زمانی که کوه

را دیدند گفت : آتشفشان گشتن /آتش گفت: خاکستر شدن /و انسان گفت : عشق یعنی

طوفانی شدن وباریدن سپس خشکیدن وسوختن ودرنهایت خاکستر شدن

هیچوقت تو این دنیا دل به کسی نبند چون این اینقدر این دنیا کوچیکه که توش 2 تا دل جا نمیشن ولی اگر دل بستی هیچوقت ازش جدا نشو چون این دنیا اینقدر بزرگه که دیگه پیداش نمی کنی
  
  

می شود با یک نگاه عاشق شد


از طلوع شهر رویاها خارج شد


می شود با یک نگاه شکوفا شد


از جاده آرزوها فارغ شد


می شود زندگی را از سر گرفت


با گلهای کوچه رازقی  امید گرفت


می شود با یک نگاه به دل امید داد


از باغ آرزوها زندگی را فرا خواند


می شود با گل آلاله همراه شد


با پرواز پرنده همسفر شد


می شود با آن یک نگاه لبخند گل را دید


آن یک نگاه را در باغچه دل دید


می شود با یک نگاه جادوی عشق شد


از دنیای خیالی خارج شد


می شود آری می شود فقط کافیست پنجره دل را گشود


  
  
می گفت برای کسی گریه کن که برایت تب کن
ایا تو برایم تب می‏کنی؟
اگر نکنی باز هم مهم نیست
چون من برایت تب می‏کنم.
و همین کافیست
  
  

از خاک به آب جستم و به بودن رستم . نامی شدم و آنگاه در

سپیده دم آفرینشم ، در بوته خار خویش پست شدم

و در آغازین لحظه طلوع من بودن فانی شدم .

عشق را بهانه کرده ، هوا را پرستیدم. خویش را وابسته خورشید شبانگاهان

کردم و نایاب ترین لحظات زمان روییدن را قربانی آرمانی ترین

خیال و رویاهای خویش ساختم و واهی ترین

واهمه را پیمودم ،به هوای تنفس بوی تو.


  
  

چشم دل باز کن که آن بینی        آن چه نادیدنی است آن بینی

بدانید امروز همان دیروزی بود که فکرش را می کردید و فردا نیز همان امروز است که در آن به سر می برید(دبیل کارنگی)

بیایید زندگی را بر اساس آنچه هست برنامه ریزی کنیم

 


  
  

نشستن د ر کنار دریا چه دل انگیز است . سالها پیش هنگامی که در کنار دریای نیلگون عمان بودم هرگاه دلم می گرفت . به کنار دریا می رفتم و ساعتها محو تماشای امواج دریا می شدم . گاه با خود فکر می کردم اگر می شد از این آب دریا مقداری را به کویر برد چه میشد . واقعا چه می شد.

آیا تا به حال به آن فکر کرده اید؟

فکر کنید و جوابهایتان را برایم بفرستید  : با تشکر دوستدارتان سلمان


  
  

تا شقایق هست زندگیث باید کرد

 همیشه در قلب منی


  
  
<   <<   6   7   8   9   10      >