لطیفه و اس ام اس - روانشناسی آوا
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه دانش انسان افزون شود، بر ادبش افزوده و بیم وی از پرودگارش، دوچندان شود . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 
طبس مسینا ، سیل ، مقالات کامپیوتری ، ویندوز ، قیصر امین پور ، عشق ، عکس ، فوتسال ، فرش ، مادرزن ، شعر ، شهادت ، بیرجند ، آرمیون ، ترجمه ، ترجمه انگلیسی ، ترجمه فارسی ، تغذیه ، تلاشگران ، چشم ، چله ، حاج علی جان ، حاملگی ، حجاج ، خانوار ، خداوند ، خط ، خوسف ، داماد ، داور ، دختر ، درمان علایم ، درمیان ، دستگاه قضایی ، دکتر شریعتی ، دلتنگی ، دیر شکوفایی زبان ، ذهن ، رشد ، رمضان ، روانگردان ، ریه ، زارع ، زخم زبان ، زعفران ، زمستان ، سالن ورزشی وحدت طبس مسینا ، سرطان ، سرطان بینی ، سن ازدواج ، سنتوری ، سولفور ، سیر ، سیگار ، آسیاب جان محمد ، آل عمران ، آلعمران ، آمار ، آنفولانزای پرندگان ، آیدی ، اختلال یادگیری ، اختلالات زبانی ، ازدواج ، ازدواج هوشیارانه ، اس ام اس ، اس ام اس با ترجمه ، استقلال ، اسکرین سیور ، اسلام ، اصغری ، اطلاع رسانی ، انتخابات ریاست جمهوری ، اوتیسم ، ایرانیان باستان ، باران ، باطری ، بهار ، بیجار ، بیش فعالی ، بیماری ، پارکینسون ، پدر ، پرستش ، پسر ، پویا ، پیتزا ، پیتزاء سبزیجات ، پیتزای سبزی ، پیروزی ، تاریحچه فرش ایران ، تالاسمی ، تخریب ، شهر طبس مسینا ، طاووس ، طبیعت ، عارفانه ، عزت ، عشایر ، مجلس ، فرماندار ، قالیچه ، قرآن کریم ، قضاوت ، قلب ، عناب ، عید قربان ، فارسی کردن اعداد در ورد ، فاطمه نظری ، فجر ، عشقی نژاد ، عصب شناختی ، 13 آبان ، Truth حقیقت Trust اعتماد Trash آشغال Thrush برفک دهان ، آبی آرام ، کارت گرافیک ، کامژیوتر ، کردستان ، کشیدن حروف ، کلیه ، کوچ ، کوچه های خراسان ، کودکان عقب مانده ذهنی ، گاز ، گزیک ، گفتگو با خدا ، گل کلم ، گلبولهای قرمز ، گلدون ، گلو ، گیاه ، لب تاب ، لوزالمعده ، یلدا ، یونانی ، مقدسات ، مهارتهای ادراکی در کودکان ، موسیقی درمانی ، میخ ، میرمحرابی ، ناحیه حرکتی تکلم : یا برکا ، نارساخوانی ، نقاشی ، نوروپسیکولوژی ، نوروز ، هفته های اول بارداری ، هنر درمانی ، وحدت ، وحید شمسایی ، وقت زیارت ، ویتامینها ، ویرانی ،

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :50
بازدید دیروز :58
کل بازدید :710075
تعداد کل یاداشته ها : 1346
103/2/1
1:22 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
سلمان هدایت[300]

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

منسوبات متولدین بهمن

1.سیاره:اورانوس    2.عنصر:باد   3.عددموافق:4    4.سنگهای موافق:یاقوت کبود،عقیق،فیروزه   5.سنگهای مخالف:یاقوت اصغر،لاجورد،الماس   6.فلزات موافق:پلاتین،نقره واورانیوم    7.رنگهای موافق:سبز،آبی    8.حروف موافق:ث،س،ش،ص   9.روزهای موافق:شنبه وپنج شنبه    10.سمت موافق:مغرب وجنوب   11.رابطه بین متولدین ماه های دیگر:باخرداد ومهر،خیلی خوب،بافروردین وآذر،خوب،با اردیبهشت ومردادو آبان،بد،با تیر،شهریور،دی واسفند،دشمن    12.بیماریها:امراض دستگاه هاضمه،اختلال دردستگاه گوارش،بی نظمی درگردش خون،امراض قلبی وعصبی،بیماریهای ادراری وتناسلی  13.عضوحساس:ساق وقوزک پا  14.طبع:گرم وتر  15.سوره های موافق:الصف،الشمس    16.مشاغل مناسب:نویسنده،مهندس نکنولوژی،محقق درنجوم،متخصص دراموراقتصادی،تعمیرکار لوازم صوتی وتصویری ،شاغل درامورصنعتی

خصوصیات زنان متولد بهمن

زنان متولد این ماه عموما:افرادی قابل پیش بینی،کنجکاو وبرخوردار ازحس ششم،دارای افکار مثبت،رک وصریح ،باثبات،مستقل،اغلب رفتاری تعجب انگیز دارد،علاقه مندبه کسب معلومات وشهرت است،ازدروغ ونیرنگ بیزار است،مادری دلسوز ومهربان است،اغلب حس غریبی دارد ومایل است ازهمه چیز سردر بیاورد،اغلب شیک پوش است وظاهری آراسته دارد.

خصوصیات مردان متولد بهمن

مردان متولد این ماه عموما:افرادی مستقل،روشن فکر،خلاق ، مصمم وبااراده،اجتماعی وطالب دوستی باافراد،علاقه مند به کشف اسرار دیگران،دارای شخصیت دوگانه ودو شخصیتی است،گاه مثبت اندیش است وگاه منفی گرا،ازنظر ظاهر پرکار جلوه میکند،ولی بیشتر شلوغ کاراست تا پرکار،ورزش رادوست دارد،معمولا دیرازدواج میکند،رابطه ای گرم بافرزندان خوددارد،معمولا کم می خندد،اما وقتی می خندد،خنده اش پرسر وصداست.


  
  

مردی دیروقت ‚ خسته از کار به خانه برگشت. دم در پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود.سلام بابا ! یک سئوال از شما بپرسم ؟

- بله حتماً.چه سئوالی؟

- بابا ! شما برای هرساعت کار چقدر پول می گیرید؟

مرد با ناراحتی پاسخ داد: این به تو ارتباطی ندارد. چرا چنین سئوالی میکنی؟

- فقط میخواهم بدانم.

- اگر باید بدانی ‚ بسیار خوب می گویم : 20 دلار

پسر کوچک در حالی که سرش پائین بود آه کشید. بعد به مرد نگاه کرد و گفت : میشود10 دلار به من قرض بدهید ؟

مرد عصبانی شد و گفت : اگر دلیلت برای پرسیدن این سئوال ‚ فقط این بود که پولی برای خریدن یک اسباب بازی مزخرف از من بگیری کاملآ در اشتباهی‚ سریع به اطاقت برگرد و برو فکر کن که چرا اینقدر خودخواه هستی. من هر روز سخت کارمی کنم و برای چنین رفتارهای کودکانه وقت ندارم.

پسر کوچک‚ آرام به اتاقش رفت و در را بست.

مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد: چطور به خودش اجازه می دهد فقط برای

گرفتن پول ازمن چنین سئوالاتی کند؟

بعد از حدود یک ساعت مرد آرام تر شد و فکر کرد که شاید با پسر کوچکش خیلی تند وخشن رفتار کرده است. شاید واقعآ چیزی بوده که او برای خریدنش به 10 دلار نیازداشته است.

به خصوص اینکه خیلی کم پیش می آمد پسرک از پدرش درخواست پول کند.مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد.

- خوابی پسرم ؟

- نه پدر ، بیدارم.

- من فکر کردم شاید با تو خشن رفتار کرده ام. امروز کارم سخت و طولانی بود و همه ناراحتی هایم را سر تو خالی کردم. بیا این 10 دلاری که خواسته بودی.

پسر کوچولو نشست‚ خندید و فریاد زد : متشکرم بابا ! بعد دستش را زیر بالشش بردو از آن زیر چند اسکناس مچاله شده در آورد.

مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش هم پول داشته ‚ دوباره عصبانی شد و با ناراحتی گفت : با این که خودت پول داشتی ‚ چرا دوباره درخواست پول کردی؟

پسر کوچولو پاسخ داد: برای اینکه پولم کافی نبود‚ ولی من حالا 20 دلار دارم. آیامی توانم یک ساعت از کار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟من شام خوردن با شما را خیلی دوست دارم ...!


87/12/10::: 7:31 ع
نظر()
  
  

مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود.اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت.یک روز اومده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره. خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟ به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم وفورا از اونجا دور شدم.

روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت هووو .. مامان تو فقط یک چشم داره.فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم . کاش زمین دهن وا میکرد و منو ..کاش مادرم یه جوری گم و گور میشد...

روز بعد بهش گفتم اگه واقعامیخوای منوشادوخوشحال کنی چرا نمیمیری؟اون هیچ جوابی نداد.... 
حتی یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم ، چون خیلی عصبانی بودم .احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت.

دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم.سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم.اونجا ازدواج کردم ، واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی...از زندگی ، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم.

تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من اومد.اون سالها منو ندیده بود وهمینطور نوه ها شو.
وقتی ایستاده بود دم در،بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا ، اونم بی خبر.

سرش داد زدم ": چطور جرات کردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟
گم شو از اینجا! همین حالا...
اون به آرامی جواب داد : " اوه، خیلی معذرت میخوام مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم " و بعد فورا رفت واز نظر ناپدید شد .
یک روز یک دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شرکت درجشن تجدید دیداردانش آموزان مدرسه.
ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم .
بعد از مراسم ، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی کنجکاوی .
همسایه ها گفتن که اون مرده.ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم.اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدن.نامرو باز کردم.توش نوشته بود:

«ای عزیزترین پسرم ، من همیشه به فکر تو بوده ام ، منو ببخش که به خونت توسنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم ، خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا. ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم.

وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم. آخه میدونی ... وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو ازدست دادی.
به عنوان یک مادر نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم.
بنابراین چشم خودم رو دادم به تو.
برای من اقتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه.
با همه عشق و علاقه من به تو.                             «  مادر »
پسراشک درچشمانش جمع شده بود واز کارخود پشیمان بود.اما چه فایده،پشیمانی دیگر فایده ای نداشت!


  
  

زندگی دلپذیر

مقدمه

هر کس زندگی را از دریچه‌ای می‌بیند و به باور هر کس رسیدن به یک دسته از آرزوها و اهداف و یا فراهم شدن شرایط و موقعیتهای مختلف موجبات دلپذیر بودن زندگی او را فراهم می‌سازد. با اینکه بیم افراد مختلف در مورد اینکه چه چیز زندگی آنها را شیرین تر و مطبوع تر خواهد ساخت تفاوتهای فردی وجود دارد. اما یکسری اصول کلی نیز وجود دارند که می‌توانند به عنوان اصول کلی در آفزینش و خلق یک زندگی سعادتمند مورد کاربرد قرار گیرند.

هدفمن بودن برای داشتن یک زندگی دلپذیر

زندگی بی‌هدف ، یک زندگی شلوغ و بی‌سر و سامان است. افراد بی‌هدف بطور سرسام آوری با انواع مشکلات مواجه می‌شوند که موجب ایجاد استرس و ناراحتی در آنها می‌شود. کسالت ، درماندگی ، تشویش و اضطراب حاصل یک زندگی بی‌هدف هستند. بر این اساس تا می‌توانید شکل واضحی به اهداف خود بدهید. آنها را دسته بندی کنید و برای خود مشخص کنید که کدامیک از اهمیت بیشتری برایتان برخوردار هستند. در این راستا فرق نمی‌کند اهداف شما مالی باشد، یا علمی ، یا مربوط به زندگی روزمره و یا سایر اهداف. داشتن هدف مهم است.

پاک سازی ذهن از افکار منفی

افکار منفی انسان باعث هدر رفتن نیرو و انرژی روانی او می‌شوند و در واقع مثل موانعی هستند که مسیر فرد را برای رسیدن به اهدافش سد می‌کنند و حتی مانع این می‌شوند که فرد بتواند برای خود اهدافی را معین کند. افکار منفی احساس نشاط و شادابی را از زندگی فرد می‌گیرد، موجب کاهش اعتماد به نفس او و اعتقاد به تواناییهایش می‌شود.

رضایت شغلی خود را بالا ببرید.

بیشتر ساعات انسان در جریان شغلی‌اش می‌گذرد. بنابراین لذت بردن از این ساعات بسیار بااهمیت خواهد بود. همیشه و در هر شغلی حتما چیزهایی وجود دارد که بتواند برای شما جذاب باشد حتی در شغلی که علاقه چندانی به آن ندارید. با کمی فکر کردن می‌توانید این جنبه‌های لذت بخش را پیدا کرده و برای خود پررنگ نمایید. خواهید داد که چه تغییراتی به این ترتیب در احساسات شما پیدا خواهد شد. سعی کنید به جای وقت گذراندن و احساس نارضایتی کردن مهارتهای مناسب را یاد بگیرید و به دنبال مواردی باشید تا باعث پیشرفت شما در کارتان شود.

توجه به سلامتی جسمی و روحی خود

برخی افراد بیش از حد نگران سلامتی خود هستند و برخی توجه چندانی به سلامتی خود ندارند. این دسته از افراد به کارهایی که انجام می‌دهند و ممکن است سلامتی آنها را تهدید کند ادامه می‌دهند و یا در صورت بروز مسائلی در سلامتی آنها ، آنها را دست کم می‌گیرند. در هر دو حال داشتن یک زندگی لذت بخش برای این افراد به خطر می‌افتد. به دنبال یاد گرفتن اطلاعات و مطالب جدید برای بالا بردن سلامتی خود باشید و آنها را در زندگی پیاده کنید.

گسترش و سالم سازی روابط و ارتباطات خود

برقراری یک ارتباط مناسب بسیار مهم است. در زمینه برقراری چنین روابطی نکات بسیار ریز و دقیقی وجود دارد که ممکن است ارتباطات مختلف شما را خدشه‌دار کند بدون اینکه متوجه باشید. شنونده خوب بودن و محبت کردن در موقع مناسب یکی از اصول برقراری ارتباط صحیح هستند. به مواردی از این قبیل توجه کنید تا بتوانید روابط خود را گسترش دهید. علاوه بر گسترش روابط حفظ روابط را نیز یاد بگیرید. برخی افراد به راحتی روابطی را آغاز می‌کنند اما نمی‌توانند آنها را پایدار نگه دارند.

خلاق باشید.

برای رسیدن به خلاقیت لازم نیست شغل ویژه‌ای داشته باشید، یا در سن خاصی باشید، زن باشید یا مرد. در هر شرایطی و هر سنی و هر جنسی باشید خلاقیت کمکهای زیادی به شما خواهد کرد. افراد خلاق انسانهایی هستند مخاطره پذیر ، اهل ریسک ، مصر ، با انگیزه ، پذیرای افکار نو ، مستقل و دارای اعتماد به نفس. آنها در برخورد با مشکلات زندگی نیز می‌توانند از قدرت خلاقیت خود استفاده کنند و به شیوه‌های جالبتری با مشکلات مواجه شوند.

توجه به فرزندان

فرزندان افراد مهم زندگی والدین هستند. اکثر والدین نگران تربیت فرزندان خود هستند و گاهی این نگرانی زندگی آنها را مغشوش و پر از اضطراب می‌سازد. نگرانی هیچ فایده‌ای ندارد. روشهای برقراری ارتباط با فرزندان ، و تربیت آنها یاد بگیرید و با آرامش و خونسردی آنها را پیاده کنید. به این ترتیب نگران آینده فرزندان خود نیز نخواهید بود، می‌دانید که بهترین کارها را برای او انجام می‌دهید که در توان خود دارید. برای آنها وقت بگذارید، آنها را بشناسید و به آنها احترام بگذارید.

توجه به سرگرمیها و علائق

برخی افراد به دلیل برنامه ریزی خوبی که دارند به بهترین شیوه از برنامه‌ها و فعالیتهای مختلف استفاده می‌کنند. ممکن است فعالیت شغلی گسترده‌ای داشته باشند اما به همان اندازه نیز به علائق و سرگرمیهای خود توجه نشان دهند. مشغله کاری یا سایر مشکلات آنها را از علائق خود دور نمی‌کند. در واقع گذراندن اوقاتی با فعالیتهای مورد علاقه موجب تامین انرژی لازم برای فعالیتهای اساسی زندگی می‌شود. بدون چنین اوقاتی فرد به مرور خسته و خسته‌تر خواهد شد. این سرگرمیها بسته به ویژگیهای خود شما دارد. لازم نیست حتما مواردی را انتخاب کنید که دیگران توصیه می‌کنند. گوش کردن به موسیقی ممکن است برای یک فرد یک فعالیت لذت بخش تلقی شود اما برای فردی دیگر ورزش کردن و ... .

اعمال مدیریت و کنترل بر فعالیتهای خود

بر انجام فعالیتهای خود جدی باشید. آنها را مهم بشمارید و برایشان برنامه ریزی کنید و برنامه‌ها را بطور منظم اجرا کنید و به نتایج برنامه‌ها توجه کنید و در نهایت از نتایج خوب و بد برای برنامه ریزی بعدی درس بگیرید. این روند کامل یک مدیریت خوب است. یک نظاره ‌گر خوب و یک ارزیاب سخت گیر برای امور خود باشید. فعالانه امور زندگی خود را پیگیری کنید و به موفقیتهای خود پاداش دهید مثل یک مدیر خوب در یک سازمان.


87/11/27::: 11:38 ع
نظر()
  
  

داستان : الاغ پیر

کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد. برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و زیاد زجر نکشد.

مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی خاک ها بایستد. روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و بیرون آمد.

نکته: مشکلات، مانند تلی از خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم: اول اینکه اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود.


  
  

اس ام اس جدید

یک کلاغ با یه زرافه عروسی می کنه بچشون کلافه می شه

—————————

با فعال سازی پیام چند رسانه ای (MMS) در صورت نداشتن جوک جدید می توانید عکس خود را برای ما بفرستید تا بخندیم!

—————————

گلی گلی گل رز گل شب بو گل یاس



بنفشه می کاریم، کود می فروشیم

گلیه
گل!

—————————

اددا بابا دد
ای ی ی ی
قاقا
ا ا ا ا ا



ببخشید! گوشیم دست بچه بود!

—————————

میمون چی توز بازنشسته شده، بهتره زودتر برای استخدام اقدام کنی!


  
  

یک حکایت جالب از انیشتین و راننده اش

انیشتین برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه از راننده مورد اطمینان خود کمک می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین او را هدایت می کرد بلکه همیشه در طول سخنرانی ها در میان شنوندگان حضور داشت بطوریکه به مباحث انیشتین تسلط پیدا کرده بود! یک روز انیشتین در حالی که در راه دانشگاه بود با صدای بلند گفت که خیلی احساس خستگی می کند؟ راننده اش پیشنهاد داد که آنها جایشان را عوض کنند و او جای انیشتین سخنرانی کند چرا که انیشتین تنها در یک دانشگاه استاد بود و در دانشگاهی که سخنرانی داشت کسی او را نمی شناخت و طبعا نمی توانستند او را از راننده اصلی تشخیص دهند. انیشتین قبول کرد، اما در مورد اینکه اگر پس از سخنرانی سوالات سختی از وی بپرسند او چه می کند، کمی تردید داشت.

به هر حال سخنرانی راننده به نحوی عالی انجام شد ولی تصور انیشتین درست از آب درامد. دانشجویان در پایان سخنرانی شروع به مطرح کردن سوالات خود کردند. در این حین راننده باهوش گفت: سوالات به قدری ساده هستند که حتی راننده من نیز می تواند به آنها پاسخ دهد. سپس انیشتین از میان حضار برخواست و به راحتی به سوالات پاسخ داد به حدی که باعث شگفتی حضار شد!


  
  

 خدا کجاست

یکی از دوستان ملانصرالدین به کنایه از او پرسید:  اگر بگوئی خدا کجاست یک سکه به تو می دهم .

ملانصرالدین پاسخ داد : اگر بگوئی خدا کجا نیست ، دو سکه به تو می دهم .


  
  

8سال زندگی مشترک.....!!!

قبل از ازدواج : خدمات وبلاگ نویسان جوان             www.bahar20.sub.ir
عزیزم من بی تو میمیرم تو این یک ساعتی که نبودی برای من یک سال گذشت دیگه خواهش میکنم ترکم نکن...خدمات وبلاگ نویسان جوان             www.bahar20.sub.ir
دوران نامزدی :

ای تو محبوب ترین محبوبها ای زیبا ترین موهبت الهی ای ادامه حیات من نمیدانم اگر فردا تو نباشی من فردای آن روز را خواهم دید...خدمات وبلاگ نویسان جوان             www.bahar20.sub.ir

دوران ازدواج :خدمات وبلاگ نویسان جوان             www.bahar20.sub.ir

عزیزم شام داریم؟ یا باید برم از همسایه خوبمان رستوران؟؟ غذا بخرم ! لباسام هم که نشستی اشکال نداره اتو شویی هم باید نون بخورهخدمات وبلاگ نویسان جوان             www.bahar20.sub.ir

دوسال بعد از ازدواج :
خانوم من حوصله مهمونهای شما رو ندارم یعنیاز خواهرت با اون شوهر مدعی اش نفرت دارم من میرم خونه مامانم شب هم نمیامخدمات وبلاگ نویسان جوان             www.bahar20.sub.ir

پنج سال بعد از ازدواج :
دیگه از دست تو دیونه شدم اون از دست پختت که همش شفته پلو میپزی این هم وضع خونه زندگیمونه همش پای تلفن میشینی با ابجی جونت از مد لباس و کلاسهای لاغری حرف میزنیدیگه طاقت ندارمخدمات وبلاگ نویسان جوان             www.bahar20.sub.ir

هشت سال بعداز ازدواج:
طلاق !!!!!!!!!!!!!…..خدمات وبلاگ نویسان جوان             www.bahar20.sub.ir

 

 

 

 

  

 

 

 

چرا باید قلبهایمان از سنگ بشود....!!!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                                           وچقدر زندگی زیبا بود

                                         اگر...

      تا وقتی زنده هستیم به هم عشق بورزیم...

                                                                                                                              


  
  

این داستان یکی از تاثیرگذارترین داستان هایی بود که خوندم...گفتم واسه شما هم بنویسم..البته شاید شما هم خونده باشین در پایان دوست دارم نظر شما دوستان  عزیز روهم بدونم...
می خواهم داستان کوهنوردی را بگویم که می خواست از بلندترین کوهها بالا برود.او پس از سالها اماده سازی...ماجراجویی خودرا اغاز کرد ولی از انجا که افتخار کار را فقط برای خود می دانست...تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود.
شب بلندی های کوه را تماما در بر گرفت ومرد هیچ چیز نمی دید...همه جا سیاه بود. اصلا دید نداشت وابر روی ماه و ستاره هارا پوشانده بود.
همانطور که از کوه بالا می رفت..چند قدم مانده به قله کوه پایش لیز خورد و از کوه پرت شد.
در حال سقوط فقط لکه ها سیاهی رادر مقابل چشمانش می دید واحساس وحشتناک مکیده شدن او به وسیله ی قوه جاذبه اورا در خود می گرفت...
همچنان سقوط می کرد ودر ان لحظه ترس عظیم همه رویدادهای خوب وبد زندگی به یادش امد...
اکنون فکر می کرد مرگ چقدر به اونزدیک است.ناگهان احساس کرد که طناب دور کمرش محکم شد. بدنش میان زمین واسمان معلق بود وطناب اورا نگه داشته بود.و در این لحظه سکون برایش چاره ای نماند جز ان که فریاد بکشد:((خدایا کمکم کن!))
ناگهان صدای پرطنینی که از اسمان شنیده می شد جواب داد:((ازمن چه می خواهی؟؟))

- ای خدا  نجاتم بده !
- واقعا باور داری که من می توانم تو را نجات بدهم ؟
- البته که باور دارم .
- اگر باور داری طنابی را که به کمرت بسته است پاره کن .
یک لحظه سکوت...
ومرد تصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسبد !


گروه نجات می گویند روز بعد یک کوهنورد یخ زده را که مرده بود پیدا کردند .بدنش از یک طناب اویزان بود وبا دست هایش محکم طناب را گرفته بود واو فقط یک متر از زمین فاصله داشت...!!!



  
  
<      1   2   3   4   5   >>   >