سلمان هدایت - روانشناسی آوا
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نیک بخت نشود آن که برادرانش شوربخت اند . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 
طبس مسینا ، سیل ، مقالات کامپیوتری ، ویندوز ، قیصر امین پور ، عشق ، عکس ، فوتسال ، فرش ، مادرزن ، شعر ، شهادت ، بیرجند ، آرمیون ، ترجمه ، ترجمه انگلیسی ، ترجمه فارسی ، تغذیه ، تلاشگران ، چشم ، چله ، حاج علی جان ، حاملگی ، حجاج ، خانوار ، خداوند ، خط ، خوسف ، داماد ، داور ، دختر ، درمان علایم ، درمیان ، دستگاه قضایی ، دکتر شریعتی ، دلتنگی ، دیر شکوفایی زبان ، ذهن ، رشد ، رمضان ، روانگردان ، ریه ، زارع ، زخم زبان ، زعفران ، زمستان ، سالن ورزشی وحدت طبس مسینا ، سرطان ، سرطان بینی ، سن ازدواج ، سنتوری ، سولفور ، سیر ، سیگار ، آسیاب جان محمد ، آل عمران ، آلعمران ، آمار ، آنفولانزای پرندگان ، آیدی ، اختلال یادگیری ، اختلالات زبانی ، ازدواج ، ازدواج هوشیارانه ، اس ام اس ، اس ام اس با ترجمه ، استقلال ، اسکرین سیور ، اسلام ، اصغری ، اطلاع رسانی ، انتخابات ریاست جمهوری ، اوتیسم ، ایرانیان باستان ، باران ، باطری ، بهار ، بیجار ، بیش فعالی ، بیماری ، پارکینسون ، پدر ، پرستش ، پسر ، پویا ، پیتزا ، پیتزاء سبزیجات ، پیتزای سبزی ، پیروزی ، تاریحچه فرش ایران ، تالاسمی ، تخریب ، شهر طبس مسینا ، طاووس ، طبیعت ، عارفانه ، عزت ، عشایر ، مجلس ، فرماندار ، قالیچه ، قرآن کریم ، قضاوت ، قلب ، عناب ، عید قربان ، فارسی کردن اعداد در ورد ، فاطمه نظری ، فجر ، عشقی نژاد ، عصب شناختی ، 13 آبان ، Truth حقیقت Trust اعتماد Trash آشغال Thrush برفک دهان ، آبی آرام ، کارت گرافیک ، کامژیوتر ، کردستان ، کشیدن حروف ، کلیه ، کوچ ، کوچه های خراسان ، کودکان عقب مانده ذهنی ، گاز ، گزیک ، گفتگو با خدا ، گل کلم ، گلبولهای قرمز ، گلدون ، گلو ، گیاه ، لب تاب ، لوزالمعده ، یلدا ، یونانی ، مقدسات ، مهارتهای ادراکی در کودکان ، موسیقی درمانی ، میخ ، میرمحرابی ، ناحیه حرکتی تکلم : یا برکا ، نارساخوانی ، نقاشی ، نوروپسیکولوژی ، نوروز ، هفته های اول بارداری ، هنر درمانی ، وحدت ، وحید شمسایی ، وقت زیارت ، ویتامینها ، ویرانی ،

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :34
بازدید دیروز :194
کل بازدید :737745
تعداد کل یاداشته ها : 1346
04/2/10
8:56 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
سلمان هدایت[300]

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

راههای انتشار ویروس آنفلوانزای خوکی و نشانههای ابتلا به آن
ویروس آنفلوانزای خوکی میتواند به طور مستقیم از خوک به انسان یا برعکس منتقل شوند. سرایتهای تا کنونی به طور مستقیم از خوک به انسان بوده‌اند. بر اساس اخبار منتشر شده، در مکزیک تا کنون احتمالا در 4 مورد، انتقال از انسان به انسان بوده است. انتقال انسان به انسان نیز دقیقا شبیه سرایتهای سرماخوردگی معمولی، از راه قطرات بزاق به عنوان مثال در هنگام عطسه و سرفه صورت میگیرد.
آنفلوآنزای خوکی از راه مواد غذایی مانند گوشت خوک منتقل نمی شود اما از دهان و بینی منتقل می شود و یک بیماری مجاری تنفسی است.
“پاندمی” یا فراگیری گسترده این ویروس در سطح جهانی نیز از خطرهای دیگری است که در مورد آن هشدار داده میشود. ویروس یادشده میتواند از راه مسافران به دیگر کشورها نیز منتقل شود. به گفته مارگارت چان، رئیس سازمان بهداشت جهانی (WHO) «مشاهده بیماری خود میتواند خطر بالقوهای برای انتشار جهانی آن باشد.» این احتمال قوی است که بسیاری از مردم در برابر نوع جدید ویروس ایمن نباشند. اما اینکه این نوع از سرماخوردگی چقدر خطرناک است، به گفته کارشناسان در روزهای آینده مشخص خواهد شد.
بر اساس اعلام مرکز پیشگیری از بیماریهای واگیر ایالات متحده، آنفلوانزای خوکی از راه مواد غذایی منتقل نمیشود. البته برای اطمینان بیشتر میتوان گوشت خوک را تا دمای بیش از 72 درجه رساند. در این صورت ویروس بهطور حتم از بین خواهد رفت.
نشانه ها همچون نشانههای یک سرماخورگی ساده است: تب، احساس خستگی، بیاشتهایی و سرفه. برخی بیماران همچنین آبریزش بینی، گلودرد و حالت تهوع نیز دارند. اسهال همزمان با تهوع در آنفلوانزای خوکی شدیدتر از انواع دیگر سرماخوردگی است.

  
  
پنج نکته مهم برای جلوگیری از ابتلا به آنفولانزای خوکی
1–دستهای خود را بشویید:
ذرات و قطرات کوچک ناشی از سرفه و عطسه بیماری را منتقل می کنند. این ذرات به دستهای ما منتقل می شوند و بعد هر چیزی را که ما لمس کنیم آلوده کننده می شود.
راه صحیح دست شستن : به غیر از پشت و روی دستها و انگشتان ، زیر ناخنها ، بین انگشتان و دور مچها را به مدت کافی با آب گرم یا داغ کف مالی کنید و بشویید و بعد خوب با آب بشویید::: دستهای خود را نه تنها قبل از غذا خوردن و بعد از دستشویی رفتن بلکه بعد از استفاده کردن از حوله یا پوشاندن دهان بعد از سرفه یا عطسه بشویید.درست است تعداد دفعات خیلی زیاد می شود درست مثل تعداد دفعاتی که اگر شما در اورژانش یا اتاق عمل مشغول به کارمی بودید این کار را انجام می دادید.
2- وقتی عطسه یا سرفه می کنید دهان خود را بپوشانید:
اگر دستمال ندارید از شانه یا گودی آرنج خود استفاده کنید.اگر این ذرات به لباس یا یقه شما منتقل شوند خیلی بهتر است از اینکه در هوا و بین افراد دیگر انتشار یابند.بعد دستهای خود را بشویید.ماسکهای جراحی هم خوب هستند ولی در مورد استفاده هر روزه از آنها توافق نظر وجود ندارد و در ضمن دستها را هم پاک نگه نمی دارند
3-در خانه بمانید
اگر بیمار هستید در خانه بمانید و همیشه دستهای خود را بشویید تا دیگران را آلوده نکنید
4-صورت خود را لمس نکنید
دستهای خود را از غشاهای مخاطی ( چشم- دهان – بینی ) دور نگه دارید چون ویروس از این راه ها وارد بدن می شود.
5- از افراد بیمار دوری کنید
در ضمن اجسام صاف مثل سکه بیشتر از اجسام زبر و منفذدار مثل کاغذ ویروس را منتقل می کنند. در مورد ایرانیها، از افراد برگشته از سفر حج و بطور کلی کشورهای عربستان، تایلند، آمریکا، کانادا و مکزیک به مدت یک هفته از برقراری هر گونه تماس از جمله دیده بوسی و دست دادن و... پرهیز گردد

  
  
چه داروهایی در برابر این بیماری مؤثرند؟
بر اساس اعلام “CDC”، اداره سلامت ایالات متحده، دو داروی “Tamiflu” و “Relenza” که داروهای رایج برای مقابله با آنفلوانزا هستند، برای مقابله با تمام گونههای کنونی آنفلوانزای خوکی نیز مؤثرند.

البته تا کنون هیچ واکسن مؤثری برای این نوع از آنفلوانزا یافت نشده است. سازمان بهداشت جهانی و مرکز پیشگیری از بیماریهای واگیردار ایالات متحده ویروس “H1N1? را قرنطینه کردهاند تا آنها را برای ساخت واکسن در اختیار داروسازان قرار دهند.

http://yjc.ir/News/Images/Attach/Large/172909_1.jpg


  
  
چگونه از خود و خانواده ام در برابر آنفلوآنزای خوکی محافظت کنم؟
احتیاط های معمول را به کار بندید. آنفلوآنزای خوکی مانند هر نوع سرماخوردگی دیگر از راه تماس سرفه و عطسه منتقل می شود. دست های خود را به طور مرتب بشویید. اگر آب و صابون در دسترس نیست، می توانید از ژل های تمیزکننده دست استفاده کنید.
همان طور که هوشیاری در برابر آلودگی برای پیشگیری از ابتلای شما و خانواده تان به بیماری ضروری است، در صورتی که خود مشکوک به ابتلا به آنفلوآنزا هستید، حتما هنگام عطسه و سرفه جلوی دهان و بینی خود را بگیرید. اگر دستمال به همراه ندارید، هنگام عطسه یا سرفه قسمت داخلی آرنج خود را در برابر دهان و بینی بگیرید تا دستانتان آلوده نشوند.

  
  

بسیج به معنی حضور و آمادگی در همان نقطه‌ای است که اسلام و قرآن و امام زمان (ارواحناه و فداه) و این انقلاب مقدس به آن نیازمند است.

حضرت آیت الله العظمی خامنه‌ای (مدظله العالی)  

 

هفته بسیج بردلاورمردان عرصه شهادت وخون گرامی باد.


  
  

long time, no see

خیلی وقته همدیگه رو ندیدیم

None of your business

به شما ربطی نداره

Mind your own business

سرت تو کار خودت باشه

That"s kind of you

نظر لطف شماست

Say hello to ... for me

سلام منو به ... برسون


  
  

A real friend
is one who walks in
when the rest
of the world walks out

یک دوست واقعی اونی هستش که وقتی میاد
که تموم دنیا از پیشت رفتن

Everyone hears
what you say.
Friends listen to
what you say.
Best friends
listen to what you don"t
say.

هر کسی چیزایی رو که شما می گین می شنوه
ولی دوستان به حرفای شما گوش می دن.
اما بهترین دوستان
حرفایی رو که شما هرگز نمی گین می شنون

If you live to be a hundred,
I want to live to be
a hundred minus one day,
so I never have to live
without you.
Winnie the Pooh

اگر می خوای صد سال زندگی کنی
من می خوام یه روز کمتر از صد سال زندگی کنم
چون من هرگز نمی تونم بدون تو زنده باشم


88/8/28::: 8:0 ع
نظر()
  

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَکَانُوا فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ (??)  وَقَالَ الَّذِی اشْتَرَاهُ مِن مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَکْرِمِی مَثْوَاهُ عَسَى أَن یَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِدَهُ وَلَداً وَکَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الآرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِیلِ الآحَادِیثِ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ (??) وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً وَکَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (??) وَرَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهَا عَن نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الآبَوْابَ وَقَالَتْ هَیْتَ لَکَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ إِنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (??) وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأى بُرْهَانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ (?4) وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِیصَهُ مِن دُبُرٍ وَأَلْفَیَا سَیِّدَهَا لَدَى الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً إلاّ أَن یُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (??) قَالَ هِیَ رَاوَدَتْنِی عَن نَفْسِی وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِن کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِن قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْکَاذِبِینَ (??) وَإِن کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِینَ (??) فَلَمَّا رَأى قَمِیصَهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِن کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ (??) یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذَا وَاسْتَغْفِرِی لِذَنبِکِ إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِینَ (??) وَقَالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ امْرَأَتُ الْعَزِیزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبّاً إِنَّا لَنَرَاهَا فِی ظَلالٍ مُبِینٍ (??) فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَآتَتْ کُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هذَا بَشَراً إِنْ هذَا إلاّ مَلَکٌ کَرِیمٌ (??) قَالَتْ فَذَلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ وَلَقَدْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَلَئِن لَّمْ یَفْعَلَ مَا ءَامُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ وَلَیَکُوناً مِنَ الصَّاغِرِینَ (??) قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ وَإلاّ تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَ وَأَکُن مِنَ الْجَاهِلِینَ (??) فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (?4) ثُمَّ بَدَا لَهُمْ مِن بَعْدِ مَا رَأَوُا الآیَاتِ لَیَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِینٍ (??) وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیَانِ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّی أَرَانِی أَعْصِرُ خَمْراً وَقَالَ الآخَرُ إِنِّی أَرَانِی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزاً تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِیلِهِ إِنَّا نَرَاکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ (??) قَالَ لاَ یَأْتِیکُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إلاّ نَبَّأْتُکُمَا بِتَأْوِیلِهِ قَبْلَ أَن یَأْتِیَکُمَا ذلِکُمَا مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّی إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاَّ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُم بِالآخِرَةِ هُمْ کَافِرُونَ (??) وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائی إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ مَا کَانَ لَنَا أَن نُّشْرِکَ بِاللَّهِ مِن شَیْ‏ءٍ ذلِکَ مِن فَضْلِ اللَّهِ عَلَیْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَشْکُرُونَ (??) یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ (??) مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إلاّ أَسْماءً سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُکُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الْحُکْمُ إلاّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إلاّ إِیَّاهُ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ (4?)

به نام خداوند بخشنده‌ی مهربان

20. و «سرانجام‏،» او را به بهای کمی ـ چند درهم‏ ـ فروختند؛ و نسبت به‏ «فروختن‏» او، بی رغبت بودند «؛چرا که می‏ترسیدند رازشان فاش شود».
21. و آن کس که او را از سرزمین مصر خرید [= عزیز مصر]، به همسرش گفت‏: «مقام وی را گرامی دار، شاید برای ما سودمند باشد؛ و یا او را بعنوان فرزند انتخاب کنیم‏.» و اینچنین یوسف را در آن سرزمین متمکّن ساختیم‏. «ما این کار را کردیم‏، تا او را بزرگ داریم‏؛ و» از علم تعبیر خواب به او بیاموزیم‏؛ خداوند بر کار خود پیروز است‏، ولی بیشتر مردم نمی‏دانند.
22. و هنگامی که به بلوغ و قوّت رسید، ما «حکم‏» [= نبوّت‏] و «علم» به او دادیم‏؛ و اینچنین نیکوکاران را پاداش می‏دهیم‏.
23. و آن زن که یوسف در خانه او بود، از او تمنّای کامجویی کرد؛ درها را بست و گفت‏: «بیا (بسوی آنچه برای تو مهیاست‏!)» «یوسف‏» گفت‏: «پناه می‏برم به خدا! او [= عزیز مصر] صاحب نعمت من است‏؛ مقام مرا گرامی داشته‏؛ «آیا ممکن است به او ظلم و خیانت کنم‏؟!» مسلّماً ظالمان رستگار نمی‏شوند.»
24. آن زن قصد او کرد؛ و او نیز- اگر برهان پروردگار را نمی‏دید- قصد وی می‏نمود. اینچنین کردیم تا بدی و فحشا را از او دور سازیم‏؛ چرا که او از بندگان مخلص ما بود.
25. و هر دو به سوی در، دویدند «در حالی که همسر عزیز، یوسف را تعقیب می‏کرد»؛ و پیراهن او را از پشت «کشید و» پاره کرد. و در این هنگام‏، آقای آن زن را دم دریافتند. آن زن گفت‏: «کیفر کسی که بخواهد نسبت به اهل تو خیانت کند، جز زندان و یا عذاب دردناک‏، چه خواهد بود؟!»
26. «یوسف‏» گفت‏: «او مرا با اصرار به سوی خود دعوت کرد!» و در این هنگام‏، شاهدی از خانواده آن زن شهادت داد که‏: «اگر پیراهن او از پیش رو پاره شده‏، آن آن راست می‏گوید، و او از دروغگویان است‏.
27. و اگر پیراهنش از پشت پاره شده‏، آن زن دروغ می‏گوید، و او از راستگویان است‏.»
28. هنگامی که «عزیز مصر» دید پیراهن او [= یوسف‏] از پشت پاره شده‏، گفت‏: «این از مکر و حیله شما زنان است‏؛ که مکر و حیله شما زنان‏، عظیم است.
29. یوسف از این موضوع‏، صرف ‏نظر کن؛ و تو ای زن نیز از گناهت استغفار کن‏، که از خطاکاران بودی.»
30. «این جریان در شهر منعکس شد؛» گروهی از زنان شهر گفتند: «همسر عزیز، جوانش [= غلامش‏] را بسوی خود دعوت می‏کند. عشق این جوان‏، در اعماق قلبش نفوذ کرده‏، ما او را در گمراهی آشکاری می‏بینیم‏.»
31. هنگامی که «همسر عزیز» از فکر آنها باخبر شد، به سراغشان فرستاد «و از آنها دعوت کرد»؛ و برای آنها پشتی «گرانبها، و مجلس باشکوهی‏» فراهم ساخت‏؛ و به دست هر کدام‏، چاقویی «برای بریدن میوه‏» داد؛ و در این موقع «به یوسف‏» گفت‏: «وارد مجلس آنان شو!» هنگامی که چشمشان به او افتاد، او را بسیار بزرگ «و زیبا» شمردند؛ و «بی‏توجه‏» دستهای خود را بریدند؛ و گفتند: «منزّه است خدا! این بشر نیست‏؛ این یک فرشته بزرگوار است‏!»
32. «همسر عزیز» گفت‏: «این همان کسی است که بخاطر «عشق‏» او مرا سرزنش کردید. «آری‏،» من او را به خویشتن دعوت کردم‏؛ و او خودداری کرد. و اگر آنچه را دستور می‏دهم انجام ندهد، به زندان خواهد افتاد؛ و مسلّماً خوار و ذلیل خواهد شد.»
33. «یوسف‏» گفت‏: «پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اینها مرا بسوی آن می‏خوانند؛ و اگر مکر و نیرنگ آنها را از من باز نگردانی‏، بسوی آنان متمایل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود.»
34. پروردگارش دعای او را اجابت کرد؛ و مکر آنان را از او بگردانید؛ چرا که او شنوا و داناست.
35. و بعد از آنکه نشانه ‏های «پاکی یوسف‏» را دیدند، تصمیم گرفتند او را تا مدّتی زندانی کنند.
36. و دو جوان‏، همراه او وارد زندان شدند؛ یکی از آن دو گفت‏: «من در خواب دیدم که «انگور برای‏» شراب می‏فشارم‏.» و دیگری گفت‏: «من در خواب دیدم که نان بر سرم حمل می‏کنم‏؛ و پرندگان از آن می‏خورند؛ ما را از تعبیر این خواب آگاه کن که تو را از نیکوکاران می‏بینیم‏.»
37. «یوسف‏» گفت‏: «پیش از آنکه جیره غذایی شما فرا رسد، شما را از تعبیر خوابتان آگاه خواهم ساخت‏. این‏، از دانشی است که پروردگارم به من آموخته است‏. من آیین قومی را که به خدا ایمان ندارند، و به سرای دیگر کافرند، ترک گفتم «و شایسته چنین موهبتی شدم‏».
38. من از آیین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروی کردم‏. برای ما شایسته نبود چیزی را همتای خدا قرار دهیم‏؛ این از فضل خدا بر ما و بر مردم است‏؛ ولی بیشتر مردم شکرگزاری نمی‏کنند.
39. ای دوستان زندانی من‏! آیا خدایان پراکنده بهترند، یا خداوند یکتای پیروز؟!
40. این معبودهایی که غیر از خدا می‏پرستید، چیزی جز اسمهائی «بی‏مسمّا» که شما و پدرانتان آنها را خدا نامیده‏اید، نیست‏؛ خداوند هیچ دلیلی بر آن نازل نکرده‏؛ حکم تنها از آن خداست‏؛ فرمان داده که غیر از او را نپرستید. این است آیین پابرجا؛ ولی بیشتر مردم نمی‏دانند.


In the name of Allah the merciful and the compassionate

20
YUSUFALI: The (Brethren) sold him for a miserable price, for a few dirhams counted out: in such low estimation did they hold him!
21
YUSUFALI: The man in Egypt who bought him, said to his wife: "Make his stay (among us) honourable: may be he will bring us much good, or we shall adopt him as a son." Thus did We establish Joseph in the land, that We might teach him the interpretation of stories (and events). And Allah hath full power and control over His affairs; but most among mankind know it not.
22
YUSUFALI: When Joseph attained His full manhood, We gave him power and knowledge: thus do We reward those who do right.
23
YUSUFALI: But she in whose house he was, sought to seduce him from his (true) self: she fastened the doors, and said: "Now come, thou (dear one)!" He said: "Allah forbid! truly (thy husband) is my lord! he made my sojourn agreeable! truly to no good come those who do wrong!"
24
YUSUFALI: And (with passion) did she desire him, and he would have desired her, but that he saw the evidence of his Lord: thus (did We order) that We might turn away from him (all) evil and shameful deeds: for he was one of Our servants, sincere and purified.
25
YUSUFALI: So they both raced each other to the door, and she tore his shirt from the back: they both found her lord near the door. She said: "What is the (fitting) punishment for one who formed an evil design against thy wife, but prison or a grievous chastisement?"
26
YUSUFALI: He said: "It was she that sought to seduce me - from my (true) self." And one of her household saw (this) and bore witness, (thus):- "If it be that his shirt is rent from the front, then is her tale true, and he is a liar!
27
YUSUFALI: "But if it be that his shirt is torn from the back, then is she the liar, and he is telling the truth!"
28
YUSUFALI: So when he saw his shirt,- that it was torn at the back,- (her husband) said: "Behold! It is a snare of you women! truly, mighty is your snare!
29
YUSUFALI: "O Joseph, pass this over! (O wife), ask forgiveness for thy sin, for truly thou hast been at fault!"
30
YUSUFALI: Ladies said in the City: "The wife of the (great) "Aziz is seeking to seduce her slave from his (true) self: Truly hath he inspired her with violent love: we see she is evidently going astray."
31
YUSUFALI: When she heard of their malicious talk, she sent for them and prepared a banquet for them: she gave each of them a knife: and she said (to Joseph), "Come out before them." When they saw him, they did extol him, and (in their amazement) cut their hands: they said, "Allah preserve us! no mortal is this! this is none other than a noble angel!"
32
YUSUFALI: She said: "There before you is the man about whom ye did blame me! I did seek to seduce him from his (true) self but he did firmly save himself guiltless!....and now, if he doth not my bidding, he shall certainly be cast into prison, and (what is more) be of the company of the vilest!"
33
YUSUFALI: He said: "O my Lord! the prison is more to my liking than that to which they invite me: Unless Thou turn away their snare from me, I should (in my youthful folly) feel inclined towards them and join the ranks of the ignorant."
34
YUSUFALI: So his Lord hearkened to him (in his prayer), and turned away from him their snare: Verily He heareth and knoweth (all things(.
35
YUSUFALI: Then it occurred to the men, after they had seen the signs, (that it was best) to imprison him for a time.
36
YUSUFALI: Now with him there came into the prison two young men. Said one of them: "I see myself (in a dream) pressing wine." said the other: "I see myself (in a dream) carrying bread on my head, and birds are eating, thereof." "Tell us" (they said) "The truth and meaning thereof: for we see thou art one that doth good (to all)."
37
YUSUFALI: He said: "Before any food comes (in due course) to feed either of you, I will surely reveal to you the truth and meaning of this ere it befall you: that is part of the (duty) which my Lord hath taught me. I have (I assure you) abandoned the ways of a people that believe not in Allah and that (even) deny the Hereafter.
38
YUSUFALI: "And I follow the ways of my fathers,- Abraham, Isaac, and Jacob; and never could we attribute any partners whatever to Allah: that (comes) of the grace of Allah to us and to mankind: yet most men are not grateful.
39
YUSUFALI: "O my two companions of the prison! (I ask you): are many lords differing among themselves better, or the One Allah, Supreme and Irresistible?
40
YUSUFALI: "If not Him, ye worship nothing but names which ye have named,- ye and your fathers,- for which Allah hath sent down no authority: the command is for none but Allah: He hath commanded that ye worship none but Him: that is the right religion, but most men understand not...


  

Mr Robinson never went to a dentist, because he was afraid:"

but then his teeth began hurting a lot, and he went to a dentist. The dentist did a lot of work in his mouth for a long time. On the last day Mr Robinson said to him, "How much is all this work going to cost?" The dentist said, "Twenty-five pounds," but he did not ask him for the money.

After a month Mr Robinson phoned the dentist and said, "You haven"t asked me for any money for your work last month."

"Oh," the dentist answered, "I never ask a gentleman for money."

"Then how do you live?" Mr Robinson asked.

"Most gentlemen pay me quickly," the dentist said, "but some don"t. I wait for my money for two months, and then I say, "That man isn"t a gentleman," and then I ask him for my money.


آقای رابینسون هرگز به دندان‌پزشکی نرفته بود، برای اینکه می‌ترسید.
اما بعد دندانش شروع به درد کرد، و به دندان‌پزشکی رفت. دندان‌پزشک بر روی دهان او وقت زیادی گذاشت و کلی کار کرد. در آخرین روز دکتر رابینسون به او گفت: هزینه‌ی تمام این کارها چقدر می‌شود؟ دندان‌پزشک گفت: بیست و پنج پوند. اما از او درخواست پول نکرد.

بعد از یک ماه آقای رابینسون به دندان‌پزشک زنگ زد و گفت: ماه گذشته شما از من تقاضای هیچ پولی برای کارتان نکردید.

دندان‌پزشک پاسخ داد: آه، من هرگز از انسان‌های نجیب تقاضای پول نمی‌کنم.

آقای رابینسون پرسید: پس چگونه‌ زندگی می‌کنید.

دندان‌پزشک گفت: بیشتر انسان‌های شریف به سرعت پول مرا می‌دهند، اما بعضی‌ها نه. من برای پولم دو ماه صبر می‌کنم، و بعد می‌گویم «وی مرد شریفی نیست» و بعد از وی پولم را می‌خواهم.


  
  

 The Peacock and the Tortoise

ONCE upon a time a peacock and a tortoise became great friends. The peacock lived on a tree by the banks of the stream in which the tortoise had his home. Everyday, after he had a drink of water, the peacock will dance near the stream to the amusement of his tortoise friend.
One unfortunate day, a bird-catcher caught the peacock and was about to take him away to the market. The unhappy bird begged his captor to allow him to bid his friend, the tortoise good-bye.
The bird-catcher allowed him his request and took him to the tortoise. The tortoise was greatly disturbed to see his friend a captive.
The tortoise asked the bird-catcher to let the peacock go in return for an expensive present. The bird-catcher agreed. The tortoise then, dived into the water and in a few seconds came up with a handsome pearl, to the great astonishment of the bird-catcher. As this was beyond his exceptions, he let the peacock go immediately.
A short time after, the greedy man came back and told the tortoise that he had not paid enough for the release of his friend, and threatened to catch the peacock again unless an exact match of the pearl is given to him. The tortoise, who had already advised his friend, the peacock, to leave the place to a distant jungle upon being set free, was greatly enraged at the greed of this man.
“Well,” said the tortoise, “if you insist on having another pearl like it, give it to me and I will fish you out an exact match for it.” Due to his greed, the bird-catcher gave the pearl to the tortoise, who swam away with it saying, “I am no fool to take one and give two!” The tortoise then disappeared into the water, leaving the bird-catcher without a single pearl.


طاووس و لاک پشت

روزی روزگاری،طاووس و لاک پشتی بودن که دوستای خوبی برای هم بودن.طاووس نزدیک درخت کنار رودی که لاک پشت زندگی می کرد، خونه داشت.. هر روز پس از اینکه طاووس نزدیک رودخانه آبی می خورد ، برای سرگرم کردن دوستش می رقصید.
یک روز بدشانس، یک شکارچی پرنده، طاووس را به دام انداخت و خواست که اونو به بازار ببره. پرنده غمگین، از شکارچی اش خواهش کرد که بهش اجازه بده  از لاک پشت خداحافظی کنه.
شکارچی خواهش طاووس رو قبول کرد و اونو پیش لاک پشت برد. لاک پشت از این که میدید دوستش اسیر شده خیلی ناراحت شد.اون از شکارچی خواهش کرد که طاووس رو در عوض دادن هدیه ای باارزش رها کنه. شکارچی قبول کرد.بعد، لاکپشت داخل آب شیرجه زد و بعد از لحظه ای با مرواریدی زیبا بیرون اومد. شکارچی که از دیدن این کار لاک پشت متحیر شده بود فوری اجازه داد که طاووس بره. مدت کوتاهی بعد از این ماجرا، مرد حریص برگشت و به لاک پشت گفت که برای آزادی پرنده ، چیز کمی گرفته و تهدید کرد که دوباره طاووس رو اسیر میکنه مگه اینکه مروارید دیگه ای شبیه مروارید قبلی بگیره. لاک پشت که قبلا به دوستش نصیحت کرده بود برای آزاد بودن ، به جنگل دوردستی بره ،خیلی از دست مرد حریص، عصبانی شد.
لاک پشت گفت:بسیار خوب، اگه اصرار داری مروارید دیگه ای شبیه قبلی داشته باشی، مروارید رو به من بده تا عین اونو برات پیدا کنم. شکارچی به خاطر طمعش ،مروارید رو به لاک پشت داد. لاک پشت درحالیکه با شنا کردن از مرد دور می شد گفت: من نادان نیستم که یکی بگیرم و دوتا بدم. بعد بدون اینکه حتی یه مروارید به شکارجی بده، در آب ناپدید شد.


  
  
<   <<   46   47   48   49   50   >>   >