هه مو سو اول کار یه کم به قول ماها کلاس کار را نشون جومانگ می ده و شروع می کنه به اجرای حرکات رزمی با شمشیر که جومانگ زره اش می ره که یه ادم کور این همه با شمشیر کار می کنه
بعد که کلاس اولیه کار را پیاده می کنه به جومانگ می گه بیا بشین روبروی من ببینم پسر جون...و بعد یه دستی به سر و گوشش می کشه و می گه تو خیلی سوسولی بچه جون و دستات مثل دخترا می مونه باید یه کم خودتو قوی کنی و خلاصه کلی تیکه بهش می ندازه
بعد به جومانگ می گه پشتت را بکن به من و با دستاش یه انرژیی به جومانگ منتقل می کنه و یه دفعه جومانگ بیهوش می شه
زندانبان که می یاد می بینه چومانگ بیهوش افتاده رو زمین خیلی هول می کنه و هی می گه چی کارش کردی بچه مردم را
اون ور ماجرا توی قصر این نوکر داسو براش خبر می یاره که جومانگ در زندان قصر مخفی شده و لونجا چند تا سرباز بیشتر نداره و می تونیم بکشیمش و خلاصه برنامه یه حمله به سوی زندان غار و کشتن جومانگ را می ریزن
یو می یول هم به نخست وزیر می گه من طی مکاشفاتی که با خدایان کردم بهم گفتن که باید اجازه بدیم شاه و هه مو سو همدیگر را ببینن !!!!!!!!!!!!!!!! که وزیر عصبی می شه و هی شروع می کنه به چرت و پرت گفتن که یو می یول می گه این خواست خدایانه و ما نمی تونیم کاری کنیم.
جومانگ که برای هواخوری به بیرون زندان اومده با اون 3 تا دزد که حالا دیگه برادر صداش می کنن حال و احوال می کنه و با اون یه دنده هه یه دعوای درست و حسابی هم می کنه در واقع یه مبارزه
وقتی با زندانبان به سلول بر می گرده می گه نمی دونم چی شده که احساس می کنم یه زور اضافی تو بازوهام دارم و هی مشتش را گره می کنه و به در و دیوار می زنه
یوهوا که شبهنگام در قصر به یاد جومانگ با خودش خلوت کرده نظر شاه که داره از اون دور و ور رد می شه را جلب می کنه و شاه به این بهونه هم که شده برای اولین بار بعد از اخراج جومانگ از قصر به اتاق یوهوا می ره
خبر گزاری ها خبر می یارن که شاه به اتاق یوهوا رفته که خون ملکه به جوش می یاد
دو شاهزاده هم با کلی سرباز به محل زندان غار رسیدن و دارن اماده حمله به جومانگ می شن
شاه که قرار بود به زندان غار بره اماده حرکت می شه که یو می یول می گه منم می یام که شاه بهش می گه چطور ممکنه کاهن بزرگ بویو ندونه جایی در بو یو بوده منظورش زندان غاره
این دو تا هم غافل از همه جا مشغول تمرین خودشون هستن که یک دفعه هه مو سو می گه جومانگ 15 نفردارن به اینجا می یان (نابینا به این باحالی دیده بودین دقیقا عدد را می گه)
و مهاجمین برای حمله به غار رسیدن و می خوان جومانگ را بکشن که جومانگ و استادش رزم نمایانی می کنن و موفق به فرار می شن
ولی اون نانجیب ها دنبالشون می کنن و داسو هه مو سو را بد رقم زخمی می کنه ولی دمش گرم هه مو سو هم یه زخم کاری به اون می زنه و فرار می کنه
جومانگ زیر بقل های هه مو سو را می گیره و یه جایی قایم می شن تا اونا برن و خوشبختانه اونا می رن و جومانگ هم استاد را بر می داره تا ببره یه جایی و درمونش کنه.
هه مو سو هم هی بهش می گه تو برو منو رها کن و الا خودت هم گیر می افتی که جومانگ خیلی عصبی می شه و می گه اگه بمیرم هم تو را با خودم می برم
این تنه لش هم داره از درد به خودش می پیچه ولی دستور می ده که محوطه زندان را مرتب کنن و هیچ اثری از کارشون به جا نزارن
شاه که حالا دیگه بعد از کلی کالسکه سواری به محوطه زندان غار رسیده می گم می خام داخل را ببینم که فرمانده ارتش می گه اینجا یه اتفاقی افتاده و خیلی نا امنه ولی شاه داد می زنه و می گه من باید داخل را ببینم
بعععععععععععله می یاد می بینه همه را کشتن و خورد کردن و رفتن انگاری خدایان هوای یو می یول را داشتن و الا الان کارش تموم بود.
ملکه تا می فهمه اونا نتونستن جومانگ را بکشن و به جاش پسر خودش زخم کاری خورده خونش جوش می یاد و جیغ و داد کنان به اتاق داسو می یاد.
رییس ارتش یه شاه خبر می ده که اونا هیچ اثری از خودشون به جا نزاشتن که ما بفهمیم اونا کی هستن و چه قصدی داشتن؟؟ که شاه می گه اگه نفهمی اونا کین می کشمت
اینا هم از خطری که از بیخ گوششون گذشته حرف می زنن و هر دو هم فک می کنن که کشتار کار اون یکی بوده که تا می فهمن کار اونا نیس می گن یعنی کی می تونسته این کار را بکنه
دو چی هم که هوس یه عشق و حال اساسی زده به سرش اون دوس دختر جومانگ که براش کار می کنه را می یاره و می گه تو واقعا پزشکی بلتی؟؟؟ من نمی دونستم و الا تا حالا خیلی ازت استفاده می کردم و خلاصه به بهانه کمر درد اونو می کشه تو بغل خودش و......
دختره از اتاق میی یاد بیرون که یکی جلوی دهنش را می گیره می یاد جیغ بزنه که می بینه جومانگه.
جومانگ بهش می گه من به کمکت احتیاج دارم باید بیای کسی را درمان کنی و.....
و اونو به کلبه ای در یک کوهستان که هه مو سو را اونجا مخفی کرده می بره و لون هم شروع به کار می کنه تا اونو درمون کنه
اول که ملکه و اینا نمی زارن شاه بفهمه و گند کار در بیاد ولی بلاخره شاه می فهمه و به اتق داسو می یاد و می گه چه خبره چی شده چرا به من نگفتین که اونا هم می گن تو شکار اینطوری شده و فک نمی کردن که اینقدر ها حاد باشه شاه هم می گه سریع یو می یول را خبر کنن
از اون طرف اون دختره چن جلسه می یاد و زخم هه مو سو را کمی بهتر می کنه
یو می یول می یاد و با خدایان ارتباط برقرار می کنه و خلاصه زخم را خوب می کنه (خیلی عجیبه ها یه کاهن می تونه این همه کار بکنه کاش ما هم تو ایران از اینا داشتیم)
یو می یول به شاه می گه اون الان هوش می یاد می تونین برین پیشش!!!!!!!!!!
و به وزیر می گه اون زخم مال شکار نیس اون زخم مال شمشیره
اون دو هم شازده کوچیکه را صدا می کنن و می گن جریان را بگو و الا به شاه می گیم و اله می کنیم و بله می کنیم که اونم دست را تو می ره و جریان را کامل می گه
مامور بانو سوسونو هم خبر می یاره که جای جومانگ را پیدا کرده
اینا هم مشغول درست کردن دارو برای هه مو سو هستن و کماکان بین خودشون جنگ و درگیری دارن که با جومانگ بمون براشون سود داره یا برن
سو سو نو به دیدن جومانگ می یاد که اول جومانگ می ترسه ولی اون می گه نترس من فقط اومدم ازت تشکر کنم و اگه بخای به گروه تجاریمون ببرمت که جومانگ کلی کلاس می زاره و درخواستش را رد می کنه
این بار دیگه سوسونو تو دام عشق و عاشقی می افته و دلش می خاد که جومانگ باهاش بیاد ولی می گن گهی پشت به زینو گهی زین به پشت
جومانگ با خودش خلوت کرده و به ماجراهای پیش اومده فک می کنه
که می بینه هه مو سو هوش اومده و می یاد پیش اون و می شینن کلی با هم درد دل می کنن.
جومانگ از نابرادریهاش و دشمنی اونا می گه و اینکه پرنش بویو هست و شاه گیو وا هست و.....
هه مو سو هم از زنی که دوستش داشته می گه و اینکه نتونسته ازش نگهداری کنه و الان عذاب می کشه و.....
و روی این موضوع که آیا هه مو سو می فهمه جومانگ پسرش هست یا نه سریال تموم می شه و باید منتظر بمونیم ببینیم ایا می فهمن که پدر و پسر هستن یا نه!!!!!!!
منبع:http://www.tinsul.com/post-94.aspx