معلم . به شاگرد گفت .از هر چیزی میتوانی در سی بیامو زی شاگرد گفت صندلی معلم . تحمل کردن شاگرد . در معلم . به جا باز وبسته شدن
حفا ظت از اسیب ها ی طبیعی غیر طبیعی شاگرد کفت لامب معلم .برطرف نمودن ظلمت . شاگرد به فکر فرو رفت من اینرا نفهمیدم .بسیاری از
اوقات لامب خا مو ش است.معلم گفت بلی در برابر بالاتر از خو د ادعای فضل نمی کند.شاگرد . گفت کفش . معلم راه رفتن نایستا دن خسته
نشدن برای رسیدن شاگرد نگاهی به اطراف کرد و.گفت. شانه معلم .برای هموار کردن نا بسامانیها شاگرد .مداد تراش برا ی دور کردن ودور ریختن
چیز هایی که مانع شکو فایی مداد استدر همین وقت زنگ خوردشاگرد گفت زنگ معلم . بایان و قت کلاس اثر .شیدای اصفهانی