*عشق واقعی* - روانشناسی آوا
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
همواره بیندیشید که آن مایه زندگانی دل [امام حسن علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 
طبس مسینا ، سیل ، مقالات کامپیوتری ، ویندوز ، قیصر امین پور ، عشق ، عکس ، فوتسال ، فرش ، مادرزن ، شعر ، شهادت ، بیرجند ، آرمیون ، ترجمه ، ترجمه انگلیسی ، ترجمه فارسی ، تغذیه ، تلاشگران ، چشم ، چله ، حاج علی جان ، حاملگی ، حجاج ، خانوار ، خداوند ، خط ، خوسف ، داماد ، داور ، دختر ، درمان علایم ، درمیان ، دستگاه قضایی ، دکتر شریعتی ، دلتنگی ، دیر شکوفایی زبان ، ذهن ، رشد ، رمضان ، روانگردان ، ریه ، زارع ، زخم زبان ، زعفران ، زمستان ، سالن ورزشی وحدت طبس مسینا ، سرطان ، سرطان بینی ، سن ازدواج ، سنتوری ، سولفور ، سیر ، سیگار ، آسیاب جان محمد ، آل عمران ، آلعمران ، آمار ، آنفولانزای پرندگان ، آیدی ، اختلال یادگیری ، اختلالات زبانی ، ازدواج ، ازدواج هوشیارانه ، اس ام اس ، اس ام اس با ترجمه ، استقلال ، اسکرین سیور ، اسلام ، اصغری ، اطلاع رسانی ، انتخابات ریاست جمهوری ، اوتیسم ، ایرانیان باستان ، باران ، باطری ، بهار ، بیجار ، بیش فعالی ، بیماری ، پارکینسون ، پدر ، پرستش ، پسر ، پویا ، پیتزا ، پیتزاء سبزیجات ، پیتزای سبزی ، پیروزی ، تاریحچه فرش ایران ، تالاسمی ، تخریب ، شهر طبس مسینا ، طاووس ، طبیعت ، عارفانه ، عزت ، عشایر ، مجلس ، فرماندار ، قالیچه ، قرآن کریم ، قضاوت ، قلب ، عناب ، عید قربان ، فارسی کردن اعداد در ورد ، فاطمه نظری ، فجر ، عشقی نژاد ، عصب شناختی ، 13 آبان ، Truth حقیقت Trust اعتماد Trash آشغال Thrush برفک دهان ، آبی آرام ، کارت گرافیک ، کامژیوتر ، کردستان ، کشیدن حروف ، کلیه ، کوچ ، کوچه های خراسان ، کودکان عقب مانده ذهنی ، گاز ، گزیک ، گفتگو با خدا ، گل کلم ، گلبولهای قرمز ، گلدون ، گلو ، گیاه ، لب تاب ، لوزالمعده ، یلدا ، یونانی ، مقدسات ، مهارتهای ادراکی در کودکان ، موسیقی درمانی ، میخ ، میرمحرابی ، ناحیه حرکتی تکلم : یا برکا ، نارساخوانی ، نقاشی ، نوروپسیکولوژی ، نوروز ، هفته های اول بارداری ، هنر درمانی ، وحدت ، وحید شمسایی ، وقت زیارت ، ویتامینها ، ویرانی ،

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :46
بازدید دیروز :190
کل بازدید :722840
تعداد کل یاداشته ها : 1346
103/9/2
3:37 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
سلمان هدایت[300]

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

چشمای مغرورش هیچوقت از یادم نمیره .
رنگ چشاش آبی بود
.
رنگ آسمونی که ظهر تابستون داره . داغ داغ

وقتی موهای طلاییشو شونه می کرد دوست داشتم دستامو زیر موهاش بگیرم

مبادا که یه تار مو از سرش کم بشه
.
دوستش داشتم
.
لباش همیشه سرخ بود
.
مثل گل سرخ حیاط . مثل یه غنچه

وقتی می خندید و دندونای سفیدش بیرون می زد اونقدرمعصوم و دوست داشتنی می شد که اشک توی چشمام جمع میشد
.
دوست داشتم فقط بهش نگاه کنم
.
دیوونم کرده بود
.
اونم دیوونه بود
.
مثل بچه ها هر کاری می خواست می کرد
.
دوست داشت من به لباش روژ لب بمالم
.
می دونست وقتی نگام می کنه دستام می لرزه
.
اونوقت دور لباش هم قرمز می شد
.
بعد می خندید . می خندید و

منم اشک تو چشام جمع میشد
.
صدای خنده اش آهنگ خاصی داشت
.
قدش یه کم از من کوتاه تر بود
.
وقتی می خواست بوسش کنم ?

چشماشو میبست ?
سرشو بالا می گرفت ?
لباشو غنچه می کرد ?
دستاشو پشت سرش می گرفت و منتظر می موند
.
من نگاش می کردم
.
اونقدر نگاش می کردم تا چشاشو باز می کرد
.
تا می خواست لباشو باز کنه و حرفی بزنه ?

لبامو می ذاشتم روی لبش
.
داغ بود .

?FPRIVATE "TYPE=PICT;ALT="


وقتی می گم داغ بود یعنی خیلی داغ بود .
می سوختم
.
همه تنم می سوخت
.
دوست داشت لباشو گاز بگیرم
.
من دلم نمیومد
.
اون لبامو گاز می گرفت
.
چشاش مثل یه چشمه زلال بود ?صاف و ساده

وقتی در گوشش آروم زمزمه می کردم : دوستت دارم ?

نخودی می خندید و گوشمو لیس می زد
.
شبا سرشو می ذاشت رو سینمو صدای قلبمو گوش می داد
.
من هم موهاشو نوازش میکردم
.
عطر موهاش هیچوقت از یادم نمیره
.
شبای زمستون آغوشش از هر جایی گرم تر بود
.
دوست داشت وقتی بغلش می کردم فشارش بدم ?

لباشو می ذاشت روی بازوم و می مکید?
جاش که قرمز می شد می گفت
:
هر وقت دلت برام تنگ شد? اینجا رو بوس کن
.
منم روزی صد بار بازومو بوس می کردم
.
تا یک هفته جاش می موند
.
معاشقه من و اون همیشه طولانی بود
.
تموم زندگیمون معاشقه بود
.
نقطه نقطه بدنش برام تازه گی داشت
.
همیشه بعد از اینکه کلی برام میرقصید و خسته می شد ?

میومد و روی پام میشست
.
سینه هاش آروم بالا و پایین می رفت
.
دستمو می گرفت و می ذاشت روی قلبش ?

می گفت : میدونی قلبم چی می گه ؟
می گفتم : نه
می گفت : میگه لاو لاو ? لاو لاو

بعد می خندید . می خندید
….
منم اشک تو چشام جمع می شد
.
اندامش اونقدر متناسب بود که هر دختری حسرتشو بخوره
.
وقتی لخت جلوم وامیستاد ? صدای قلبمو می شنیدم
.
با شیطنت نگام می کرد
.
پستی و بلندی های بدنش بی نظیر بود
.
مثل مجسمه مرمر ونوس
.
تا نزدیکش می شدم از دستم فرار می کرد
.
مثل بچه ها
.
قایم می شد ? جیغ می زد ? می پرید ? می خندید

وقتی می گرفتمش گازم می گرفت
.
بعد یهو آروم می شد
.
به چشام نگاه می کرد
.
اصلا حالی به حالیم می کرد
.
دیوونه دیوونه

چشاشو می بست و لباشو میاورد جلو
.
لباش همیشه شیرین بود
.
مثل عسل

بیشتر شبا تا صبح بیدار بودم
.
نمی خواستم این فرصت ها رو از دست بدم
.
می خواستم فقط نگاش کنم
.
هیچ چیزبرام مهم نبود
.
فقط اون

من می دونستم (( بهار )) سرطان داره
.
خودش نمی دونست
.
نمی خواستم شادیشو ازش بگیرم
.
تا اینکه بلاخره بعد از یکسال سرطان علایم خودشو نشون داد
.
بهار پژمرد
.
هیچکس حال منو نمی فهمید
.
دو هفته کنارش بودم و اشک می ریختم
.
یه روز صبح از خواب بیدار شد ?

دستموگرفت ?
آروم برد روی قلبش ?
گفت : می دونی قلبم چی می گه؟
بعد چشاشو بست
.
تنش سرد بود
.
دستمو روی سینه اش فشار دادم
.
هیچ تپشی نبود
.
داد زدم : خدا

بهارمرده بود
.
من هیچی نفهمیدم
.
ولو شدم رو زمین
.
هیچی نفهمیدم
.
هیچکس نمی فهمه من چی میگم
.
هنوز صدای خنده هاش تو گوشم می پیچه ?

هنوزم اشک توی چشام جمع می شه ?
هنوزم دیوونه ام.

احساس شما بعد از خواندن این داستان من چیست ؟ ( مهم )
در قسمت نظرات منتظر حرف های
قلب و دلتون هستم