وقتی احساس کردم کمرم حسابی درد گرفته ، فهمیدم که از سه ساعت بیشتره که پشت کامپیوتر نشستم . ساعتمو که نگاه کردم دیدم آره ! وقتشه یه سری به آبدارخونه بزنم . از اتاقم که بیرون اومدم زمزمه ی دوستانم راجع به ثروت میلیاردی شنیدم .
دوزاریم افتاد که بحث مربوط به اون بنده ی خداییه که تونسته توی مدت کوتاه ده سال ، صفرای پولشو به میلیارد برسونه . تعارفی با دوستام کردم و رفتم تو آبدارخونه . یه چای ریختم و تا سرد شدنش شروع کردم به ماساژ دادن پایین کمرم . صفرای این مبلغ میلیاردی مرتب از جلو چیشام رد میشد و حسابی گیج و منگم کرده بود . کم پولی نیست . باهاش میشه خیلی کارا کرد ! دمش گرم . خیلی زرنگ بوده . چه جوری این همه پول رو جمع کروه ؟ مگه چیکاره بوده ؟ برجی چند حقوق میگرفته ؟
ده سال میشه 120 ماه و اگه هر ماه 3 میلیون تومن هم که بیشترین حقوق تو مملکته براش مینوشتند 360 میلیون تومن بیشتر نمیشه . پس بقیه شو از کجا آورده ؟
یه هورت از چاییمو بالا کشیدم و به خودم جواب دادم : خوب لابد کار آزاد میکرده . یه کار نون و آبدار اقتصادی . اما کودوم کار اقتصادی اینقدر زیاد منفـعت داره ؟ بحث داشت برام جالب میشد . به خودم گفتم کسی که در انتظار ظهور آغا امام زمان دعا میخونه و لحظه شماری میکنه و مدام توی پست های حساس مملکت اسلامی انجام وظیفه میکرده ، حتما خمس پولشو میده . حالا اگه یک پنجم این مبلغ میلیاردی رو به اصل پول اضافه کنیم خیلی بیشتر میشه. یه همچی آدمی که اینقد نیت خیر داره تا حالا خیلی مدرسه و مسجد و یتیم خونه و ... هم محض رضای خدا ساخته ! کلی بچه ی یتیم هم زیر پر و بالش گرفته ! بسیاری از نیازمندانی که می شناخته رو بی نیاز کرده و با یه تخمین ساده میشه فهمید که این آغا خیلی بیشتر از اینها عرق ریخته و کار کرده و مزدش هم قبل از اینکه عرقش خشک بشه دریافت کرده . پس باید توی ده سال بیشتر از اینا در آمد کسب کرده باشه ! داشتم حساب می کردم که اگه فرضا یه پونصد میلیونی هم بذاریم پای ریخت و پاش خیرات و برکاتش ، جمع درآمد ده ساله ی این شازده باید چقدر بشه ؟ که دیگه مغزم یارای درک ارقام بعد از میلیارد رو نداد و مانیتور چشمم مرتب ارور داد !
چای حسابی سرد شده بود اما بدنم خیس عرق . دلم به حال خودم و این مردم نجیب سوخت . وقتی می بینم سر و ته مواد پروتئینی یه خانواده ی پنج نفره در طول یک ماه فقط با سه کیلو گوشت به هم میاد ! وقتی از ابتدا تا انتهای یک برج سی روزه پنج کیلو میوه مصرف نمیکنیم ! وقتی بچه ی کوچیکتره مجبوره کاپشن نیمه پاره ی داداش بزرگترش بپوشه !
وقتی سر برج حقوقمو می گیرم و وقت پرداخت اقساط سرسام آور آلونکی به نام خونه میرسه ! اول هر ترمی که میخوام هشتصد هزار تومن شهریه ی دانشگاه آزاد بدم !
وقتی از رفتن مهمونی بخاطر امتناع از پذیرش مهمون امساک می کنم ! وقتی بچه ام میخواد کلاس زبان بره و شهریه اش ندارم ! وقتی بخاطر 4 تا لاستیک مجبورم ابوغرازه ام رو بخوابونم ! وقتی بخاط عدم پرداخت پول برق جلوی چیشای همسایه از تیر برق در خونمون بالا میرن و برق خونمون رو قطع می کنن !
اون وقتی که هر چی بچه ی راه دوری ام تلفن خونه رو میگیره و با صدای لطیف یه خانوم مواجه میشه که : شماره ی مورد نظر تا اطلاع ثانوی مسدود می باشد ! وقتی بعد از 10 سال نمیتونم 4 تا سطل رنگ بگیرم و خودم خونه مو نقاشی کنم تا بچه هام دچار روان پریشی و افسردگی نشن !
وقتی بخاطر گرونی هزینه ی پر کردن دندون ترجیح میدم اونو بکشم و دور بیندازم ! وقتی آبگرمکن تو آشپزخونه میتونه کار آبیاری قطره ای رو انجام بده و پول تعویضشو ندارم ! با خودم فکر می کنم چه جوری پشت بام خونه رو ایزوگام کنم ؟
راستی راستی اگه امام زمان ظهور کنه و سراغ قلک بزرگ این دوستمون بگیره پولاشو بین مردم نیازمند تقسیم نمیکنه ؟ حالا اگه این شازده همین حالا این کارو میکرد که امام زمان شاید ....... ؟ هیچ فکر نکرده آغا اگه ازش پرسید اینها را از کجا آورده ای ؟ دیگه در محضر اون بزرگوار ، آغایون رفقا نمیتونن زبان توجیه رو بجنبونند و هواشو داشته باشند ؟
با خودم فکر کردم راستی تعداد این قماش بنده های خدا که ثروت های عظیم رو جمع میکنند توی این مملکت اسلامی که برای ثباتش نزدیک به یه میلیون مرد خدای از جون گذشته خون خودشون رو تقدیم خالقشون کردند چقدره ؟ اگه این جماعت این همه پول بی زبون رو توی حسابای بانکیشون بلوکه نمی کردند شاید مشکل ایزوگام ما و .... هم حل میشد .
خواستم چای دیگری بریزم که نوای دل انگیزی از اطاق دوستم که در حال تدوین فیلم کوتاهی بود بلند شد و مرا سخت مجذوب ابیات زیبای مولانا نمود که :
کجایید ای شهیدان الهی
بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبک روحان عاشق
پرنده تر ز مرغان هوایی
.....