اهداف تربیت زیبایی شناختی
به طور کلی، هدف از تربیت زیبایی شناختی پرورش تجربیات زیبایی شناختی است. به معنای وسیع کلمه، تجربیات زیبایی شناختی به عنصر لذت در هر تجربه انسانی اشاره دارد. بنابراین، تمامی اشکال تعلیم و تربیت میتوانند جنبههای گوناگون تربیت زیبایی شناختی محسوب شوند. به معنای دقیقتر و روشنتر، تجربیات زیبایی شناختی، تجربیاتی هستند که با آنچه عموما آثار هنری تلّقی میشود، ارتباط دارند. بنابراین، زیباییشناسی به عنوان یک حوزه مطالعاتی با شماری از فعالیتها مرتبط است. اولاً، زیباییشناسی به فعالیتهای آمیخته با مهارتهایی که برای خلق آثار هنری ضروری است، باز میگردد. ثانیا، به راهها و وسایل تأمّل در آثار هنری تأکید میکند. ثالثا، مستلزم درک آثار هنری است. لذا تربیت زیبایی شناختی با انتقال مهارتها، آمادگی برای تأمل و پرروش قوه درک آثار هنری ارتباط دارد. (کلارک، 1964). با توجه به اهداف تربیت زیبایی شناختی، یک مطالعه ملّی در زمینه آموزش هنرها در ایالات متحده موارد ذیل را به عنوان اهداف تربیت هنری پذیرفته است: (1) تمایز بهتر مصرف کنندگان هنر؛ (2) تولید کنندگان یا اجرا کنندگان بهتر؛ (3) فراگیران بهتر؛ (4) انسانهای هماهنگتر یا بهتر؛ (5) یک اجتماع یا جامعه بهتر؛ (راکفلر (51) ، 1977، ص 279).
هدف چهارم، قبلاً در این فصل در اقامه دلایل روان شناختی برای تربیت زیبایی شناختی، مورد بحث قرار گرفت. هدف پنجم نیز در بحث ارزشهای اجتماعی و فرهنگی هنر بررسی شد.
تربیت زیبایی شناختی، با کمک کردن به دانشآموزان در خلق آثار هنری، یا هنرمندانه عمل کردن، به تربیت هنرمند میپردازد. در این نوع تربیت بر عمل کردن تأکید میشود. اعتقاد عمومی بر این است که هنرمند بودن یک امر ذاتی است و نه اکتسابی. شاید بهتر باشد که این را تربیت هنری بنامیم و نه تربیت زیبایی شناختی. تمام نهادهای تربیتی باید کسانی را که دارای این استعدادهای خاص هستند تشویق کنند.
در جامعه ما این نوع تعلیم و تربیت به صورت یک حوزه نسبتا تخصصی کارآموزی، همراه با آموزشهای ابتدایی توسط معلمان و مدارس خصوصی، و نیز کارآموزی پیشرفتهتر در مدارسومؤسسات خصوصی درآمده است.
بهترین کاری که نهادهای آموزشی برای تولید هنرمندان آینده میتوانند انجام دهند این است که خلاقیتهای هنری را در تولید و اجرای هنر پرورش دهند. در حالی که در زمینه خلاقیت اغلب در تعلیم و تربیت با مراجعه به شیوههای اکتشافی در علوم و ریاضیات اظهار نظر شده است، این واژه به نحوی شایسته به توانایی ایجاد چیزهایی بنیادی یا انجام امور به شیوه بنیادی اشاره دارد. برای تعیین اینکه چیزی یا کسی خلاق است، باید درباره آنها یک قضاوت ارزشی داشته باشیم. استفاده صحیح از این واژه مستلزم مراجعه به معیارهای حسی است.
یکی از بحثها درباره خلاقیت، حول و حوش هنر کودکان متمرکز میشود. در حالی که بسیاری اوقات، در تعلیم و تربیت کودکان، به واداشتن آنها به نقاشی کردن و تولید اثر هنری تأکید زیادی میشود، ارزش این نقاشی در میان مربیان، مورد بحث و تردید است. سؤال فلسفی که مطرح میشود این است که آیا واژه خلاّق را میتوان در مورد چنین هنری به کار برد یا خیر. وایت (1971) بحثهای مطرح شده در این زمینه را بررسی کرده است. هرچند وی ارزش نقاشی و نویسندگی خلاّق را انکار نمیکند، اما به نظر او از واژه خلاّق در نهایت بیدقتی استفاده شده است. این تلاشها میتوانند فعالیتهایی ارزشمند باشند، زیرا لذتبخش و حتما شفابخش هستند. او تا حدودی نسبت به ارزش چنین فعالیتهایی شک دارد و مناسب بودن واژه خلاّق را درباره آنها مورد تردید قرار میدهد.
تربیت زیبایی شناختی سعی دارد تا انتخابگران هنر خوب را که از لحاظ ذوق و سلیقه با یکدیگر فرق دارند، تولید کند. با توجه به نفوذ رسانههای گروهی بر روی جوانان، این وظیفه مهمی است. وظیفه مدرسه در ارتباط با هنر این است که آثار هنری باستانی و مقبول را به جوانان عرضه کند. برای انجام این وظیفه، مدرسه به دانشآموزان کمک میکند تا در زمینه تاریخ و انواع هنر آگاهیهایی کسب کنند. این نوع تعلیم و تربیت باید با معیارهای هنر خوب، که در بالا مورد بحث قرار گرفته بود، مواجه شود.
هدف تربیت زیبایی شناختی پرورش درک کنندگان هنر خوب است. درک کردن، به حالات درونی یا شناخت آثار هنری اشاره دارد و نه صرفا آگاهی از آنها یا درباره آنها. با قرار دادن افراد در معرض آثار هنری، خود به خود تجربه زیبایی شناختی ایجاد نمیشود. معلمان باید دانشآموزان را از طریق آموزش، مطالعات و مباحثات برای این تجربیات آماده سازند.
ماکسین گرین (52) ، بین تربیت زیبایی شناختی و درک هنری، فرق میگذارد. به نظر او، درک هنری مشتمل بر «تلاشهای گوناگون برای آشنا کردن دانشآموزان با ساختارهای اشکال خاص هنری، زبان، تاریخ و مطالعه آنهاست» (1981، ص 120).
درک هنری از آغاز تا نقد هنری، مراحل مختلفی را طی میکند. سوادآموزی زیباییشناختیبهدرکهنری نیازمند است.
به عقیده خانم گرین، تربیت زیبایی شناختی مستلزم آن است که تجربیات زیبایی شناختی در تعلیم و تربیت نقش محوری داشته باشند. این تجربیات، مستلزم نوع معینی از سواد هستند. وظیفه تربیت زیبایی شناختی این است که دانشآموزان را قادر سازد تا در این راه باسواد شوند. باسوادی مستلزم مهارتهای تفسیری مشخصی همچون قوه تمیز، حساسیت، و پاسخ دهندگی است. تربیت زیبایی شناختی باید توانایی فرد را برای درک آثار هنری بالا ببرد. کاملترین تبیین از اهداف عملی تربیت زیباییشناختی از سوی فیلسوف بریتانیایی اف.ای.اسپارشوت (53) (1971) ارائه شده است که دوازده هدف را براساس نقش آنها در پرورش آگاهی ادراکی، یا آگاهی شناختی، و یا خلق آثار هنری، گروهبندی و تحلیل میکند.
اهداف مربوط به آگاهی ادراکی عبارتند از: اول، بالا بردن درک انسان نسبت به هر اثر هنری؛ هدفی که در مراحل مقدماتی درک هنر و موسیقی یافت میشود؛ دوم، حساستر کردن افراد نسبت به زیبایی به طور کلی، و نسبت به زیبایی موجود در طبیعت و هنر؛ سوم، افزایش دادن پاسخ دهندگی، نه نسبت به زیبایی، بلکه نسبت به محیط محسوس، به طور کلی. اهداف مربوط به آگاهیِ شناختی عبارتند از: چهارم، آگاهی دادن به مردم در خصوص رسانههای گروهی که شامل مطالعه شیوههایی است که با استفاده از آنها اطلاعات از تمام محیط به ما میرسد؛ پنجم، آگاهتر کردن مردم در مورد هنرها، با تأکید بر تاریخ هنر؛ ششم، منتقل کردن یک واژگان دقیق که افراد را قادر خواهد ساخت تا پاسخهایشان را در زمینه آثار هنری با فصاحت بیان کنند؛ هفتم، آشنا کردن افراد با شاهکارهای بزرگ جهان؛ هشتم، بهبود بخشیدن قدرت تمییز افراد بین هنر خوب و هنر بد؛ نهم، افراد را در معرض سبکهای هنری جدید و ناآشنا قرار دادن.
اهداف مربوط به حوزه عملی عبارتند از: دهم، خلاّقتر کردن افراد یا دستکم، تشویق آنها به اینکه خلاّقیت فعلی خود را از دست ندهند (حفظ کنند)؛ یازدهم، رساندن عمل تولید هنری به یک یا چند حوزه؛ دوازدهم، انتقال مهارتهایی که میتوانند مورد استفاده قرار گیرند و یا نگیرند. اسپارشوت در تبیین این اهداف، اذعان میکند که ممکن است تنشها و ناسازگاریهایی در بین آنها وجود داشته باشد. او همچنین اذعان میکند که بحث از اهداف بدون بحث از شیوههای دستیابی به آنها تبیین کامل تربیت زیبایی شناختی نیست.