صرف نظر از دیگر توصیفاتی که از هنر ارائه شده، باید اذعان کرد که مقدار زیادی از هنر دارای همین ماهیت تقلیدی یا نمایشی است. این تقلید یا نمایش را نباید مکانیکی محض انگاشت. به نحوی از هنرمند انتظار میرود که طبیعت را بهبود بخشد، آن را به گونهای متفاوت کند و برای جلب توجه ما، جنبههایی را برگزیند.
1. تقلید از پدیدارها و نمودهای طبیعی اشیا
در حالی که استدلالهای عقلانی افلاطون علیه هنر، به طور کلی رد شده است، بحثهای اخلاقیاش همراه با متافیزیک ایدهآلیستی او، اغلب در سخنان کسانی که به دلایل اخلاقی، پیشنهاد سانسور هنرها را میدهند، شنیده میشود. به نظر افلاطون، جوانان به دلایل اخلاقی، نباید در معرض بعضی از موسیقیها، ادبیات، مجسمه سازی و نقاشی قرار گیرند. با توجه به اینکه جوانان در بسیاری از فرهنگها و در تمامی شکلهای زندگی به هنر، موسیقی و ادبیات دسترسی دارند، سانسور هنرها در مدارس، دارای توجیه ضعیفی است. یک دلیل قویتری که میتوان برای آموزش انواع هنرهای تقریبا اصیل ارائه داد، ترویج یک رویکرد دقیق به هنر و به زندگی است. همچنین باید خاطرنشان کرد که افلاطون با مبالغه پیرامون ارزش هنر در تربیت عقلانی و اخلاقی، به ستایش مبهم و دو پهلو از آن پرداخته است. منشأ اجتماعی دیدگاههای ارسطو پیرامون تربیت زیبایی شناختی نیز مهم است. نظریه هنری ارسطو به شرایط اجتماعیای بستگی داشت که در آن کارهای عملی و در نتیجه هنرهای دستی به وسیله بردگان انجام میشد. ارسطو بین هنرهای آزاد و هنرهای بردهای فرق میگذاشت؛ اولی فعالیتهای ذهنی بود و دومی فعالیتهای دستی، به هین دلیل، هنرهای زیبا مانند موسیقی، نقاشی و مجسمهسازی از سوی ارسطو در شمار هنرهای پَست قرار گرفت. پرداختن به این هنرها مستلزم انجام کارهای بدنی، تمرینهای دقیق، و نتایج آشکار است. به نظر ارسطو، جوانان باید موسیقی را فرا بگیرند، اما فقط به خاطر قدردانی از آن، هنگامی که از سوی بردگان و افراد حرفهای نواخته میشود؛ زیرا نواختن موسیقی هم به هنرهای آزاد مربوط است، هم به عمل حرفهای.
به نظر ارسطو میتوان به بچهها آشپزی را هم آموخت. بنابراین، در طرز تفکر ارسطو، هرچه فعالیت ذهنیتر باشد، در مقیاس فعالیتهای انسانی بالاتر است. تنها از طریق فعالیت ذهنی است که افراد مستقل و خودکفا میشوند، در صورتی که فعالیت دستی یا عملی، انسان را برده و فرمانبردار نگه میدارد. چنان که خواهید دید، جان دیویی به سوگیریهای اجتماعی و فلسفی این دیدگاههای ارسطو اشاره کرده است.
ارسطو نیز همچون افلاطون هنرهای زیبا را دارای ماهیت تقلیدی میداند. هرچند ارسطو دیدگاه افلاطون را در زمینه هنر به عنوان رونوشتِ رونوشت (5) نمیپذیرد، اما عقیده دارد که هنرمند به درون عنصر آرمانی یا کلی اشیا نفوذ کرده و آنگاه آن را به شکل عینی مورد تقلید یا نمایش قرار میدهد. علاوه براین، به نظر ارسطو ارزش شعر از ارزش تاریخ بیشتر است؛ زیرا شعر به کلیات میپردازد، در حالی که تاریخ به جزئیات. ارزش تربیتی شعر در این حقیقت است که شاعران با افراد یا رفتارهای عینی سر و کار ندارند، بلکه با انواع افراد و رفتارها سر و کار دارند. لذا یک اثر عینی هنری ما را به یک نوع یا صورت کلی مرتبط میکند. ارسطو همچنین معتقد است که تقلید کردن از طبیعت و نیز لذت بردن از کارهای تقلیدی برای ما امری طبیعی است. بنابراین، التذار و تقلید از هومر واقعا از ما انسانهای بهتری میسازد.
ارسطو اظهار میداشت که در هنرها یک ارزش اخلاقی و تربیتی وجود دارد. او توصیه میکرد جوانان نقاشی را بیاموزند تا قضاوت صحیحتری درباره آثار هنرمندان داشته باشند. او همچنین عقیده داشت که موسیقی باید در تعلیم و تربیت جوانان گنجانده شود؛ زیرا میتواند منش را شکل دهد. با این حال، تأکید ارسطو بر ارزش تربیتی هنر موجب نمیشود که وی جنبه تفریحی آن را نادیده بگیرد.
نظریه ارسطو درباره هنر، مفهوم مهم تخلیه هیجانی (6) را شامل میشود، که عده زیادی آن را دارای دلالتهای تربیتی عمیق میدانند. اگرچه درباره این مفهوم مطالب زیادی نوشته شده بود، اما عقیده همگان بر این است که تخلیه به رفع موقتی هیجانات مربوط به ترحم و ترس اشاره دارد (کاپلستون 1953، ص 367). هدف از کارهای هنری غمانگیز، برانگیختن حس دلسوزی و ترحم در ارتباط با رنجهای قهرمان داستان است تا این هیجانات از طریق مفرّی لذتبخش و بیضرر، تسکین یابد. به نظر ارسطو این عواطف حداقل وقتی به صورت افراطی ابراز شوند، خطرناکند. به عقیده ارسطو موسیقی همچون سایر هنرها میتواند در خدمت تربیت، تصفیه، یا التذار عقلانی و نیز آرامش و تفریح بعد از کار بدنی باشد.
در نتیجه، سنت کلاسیک در باب تربیت زیبایی شناختی، نظریه پیچیدهای است. این نظریه، اثرات نیرومند هنرها را در تعلیم و تربیت و فرهنگ تصدیق میکند. توجیهات گوناگونی برای حیات هنرها ارائه شده، که از جمله آنها:
تفریحی، عقلانی، اخلاقی است. هنرها به روح انسان حیات دوباره میبخشند. آنها چیزهایی را درباره این جهان به ما میآموزند.
هم افلاطون و هم ارسطو علاقهمند بودند هنرها به گونهای آموخته شوند که تربیت اخلاقی را ترویج کنند. هنرها نوعی تعلیم و تربیت برای عواطف و هیجانات تدارک میبینند. دیدگاه افلاطون در خصوص سانسور هنرها در تعلیم و تربیت جوانان، گواه اعتقاد وی به توانایی هنرها در شکل دادن به افراد و فرهنگها است.
افلاطون و ارسطو در تأسیس شالودههای هنر، یک نظریه هنری رئالیستی را مطرح کردند. هنر، تقلید یا بازنمایی واقعیت است. در حالی که به نظر افلاطون، هنر تقلید از صور آرمانی است، ارسطو معتقد است هنر تقلید از ماهیت اشیای واقعی است. نظریههای آنها دوبارهسازی مکانیکی واقعیت را موجب نمیشود؛ زیرا آنها تا حدودی به خلاقیت هنرمند اذعان دارند. دست کم به نظر ارسطو، وظیفه یک هنرمند این بود که بدون وارونه جلوه دادن واقعیت، آن را بهتر ارائه دهد.
اگرچه سنت کلاسیک در زمینه هنر عموما به وسیله سایر سنتهای نسلهای بعد کنار گذاشته شده، اما سنت کلاسیک، در قرون جدید دیدگاهی را پیدا کرده است. سنت کلاسیک به ویژه در اروپا نیرومند شده است. توجه به صور، اندیشههای جای گرفته در صور، و جنبه بازنمایی بخش عمده هنر جدید، از شاخصهای سنت کلاسیک است. سنتهای کلاسیک به آزادی عمل تخیّل توجهی ندارند. آنها همچنین مدعیاند که کارهای هنری باید با قوانین ثابت یا مطابق الگوهای کلاسیک داوری شوند.
چالشهای سنت کلاسیک
نظریه رئالیستی یا بازنمایانه درباب هنر، دست کم تا آغاز قرن هیجدهم یک نظریه غالب بود. به هرحال، برای مدت زمانی طولانی مشخص شده بود که هنرِ شعر غنایی نمیتواند به آسانی به عنوان یک هنر تقلیدی مطرح باشد. در نوشتههای روسو، اولین معارضه واقعی با سنت کلاسیک به خوبی مشاهده میشود. او به هنر به عنوان توصیفی از جهان نمینگریست، بلکه آن را طغیان عواطف و احساسات میپنداشت. لذا هنر رئالیستی جای خود را به هنر اختصاصی (7) یا هنر اظهاری (8) داد. زیبایی به عنوان تقلید، در دیدگاه رمانتیکی هنر، هدف ثانوی و عرضی هنر شده بود. هنر به عنوان اظهار عواطف از سوی ژرمن هردر (9) و گوته (10) نیز مطرح شد. دیدگاه رمانتیکی هنر به ردّ معیارها و الگوها گرایش داشت. در این دیدگاه، هنر را نه یک امر تقلیدی، که یک الهام میپنداشتند. زیبایی، کار بینظیر و یگانه یک نابغه است.
هرچند بعضی از هنرمندان در این دوران تنها به عنصر اظهاری علاقهمند بودند و نظریه تقلیدی بودن هنر را نمیپذیرفتند، دیگران تأکید میکردند که هنر اظهاری نیز برای تحقق خود به یک عنصر مادی یا تکوینی نیازمند است. شهود (11) هنرمند باید در یک عنصر مادی خاص مجسم شود (کاسیریر (12) 1994، ص 156). لذا آنچه از این دیدگاه استفاده میشود این است که هنر هم اظهاری است و هم بازنما. (13)
فیلسوفی که تلاش کرد تا ذهنیت و عینیّت، ماده و صورت و تقلید واظهار را با هم تلفیق کند امانوئل کانت بود، که بدین منظور هنر را به عنوان قلمروی مستقل مطرح کرد.
کاسیریر مینویسد: تا زمان کانت، یک فلسفه زیبایی، همیشه تلاش میکرد تا هنر را تا حدّ یک قضاوت بیگانه تنزل دهد. کانت اولین کسی بود که در کتاب «نقد قوه حکم» (14) خویش دلیل روشن و متقاعد کنندهای درباره استقلال هنر ارائه داد. تمام نظامهای پیشین یک اصل هنری را در درون قلمرو معرفت عملی یا زندگی اخلاقی دنبال میکردند.
تلاش کانت و سایر اندیشمندان عصر روشنفکری این بود که نشان دهند انسانها به واسطه اعمال نیروی ذهنی خود بر روی اشیای مادی شخصیت خویش را میسازند. این بینش که اشخاص معرفت خویش را میسازند، احساسات خود را کنترل میکنند و تاریخ خود را میسازند، ما را به این نظریه زیبایی شناختی میرساند که هنر، کار خلاّقی است که ماهیت واقعی جدید خود را اظهار میدارد.
این دیدگاه هنری جدید، به سبب برخورداری از نیروی بالقوه فرهنگی تربیتیاش نیز مورد توجه قرار گرفته است. فردریش شیلر (15) هنرمند و فیلسوف آلمانی در کتاب «مکاتباتی پیرامون تربیت زیبایی شناختی» (16) که در طول سالهای انقلاب فرانسه نوشته شده، نقش هنر را در زندگی و فرهنگ انسان، بررسی کرده است. شیلر در هنر نیرویی یافت که میتواند کششهای طبیعت انسان را با فرامین عقل آزاد ترکیب کند، و بین سائقههای حسی و فرامین اخلاقی تعادل ایجاد کند. او در حالی که متحیّر بود کدامیک از نیروهای جامعه به تحقق حقوق بشر و آزادی کمک میکنند و نه به خشونت و ترور، هنر را همچون نیرویی مطرح کرد که میتواند کششهای گوناگون انسان را با مجموعهای از عقاید مخالف که یک ملّت را در مواجهه با بحرانهای اجتماعی و فرهنگی حفظ میکند، متحد سازد. به نظر او، هنر از عهده این کار برمیآمد؛ زیرا به وسیله رشد میل به نمایش، نمونههایی جاودانی به مردم نشان میدهد. نمایش این توانایی بالقوه را دارد؛ زیرا انسانها را قادر میسازد تا از وجود صرفا جسمی و مادی فراتر بروند، لذا هنر در بینش ایدهآلیستی وی عاملی حیاتی برای شکل دادن یک انقلاب سیاسی است. سؤالی که اغلب پیرامون نظریه شیلر مطرح شده این است که آیا او در تعلیم و تربیت، زیباییشناسی را بر اخلاق ترجیح میدهد یا خیر، آیا قانون اخلاقی باید تابع اقتضائات زیبایی و هنر باشد؟ والتر گراسمن (17) اظهار میدارد که شیلر زیباییشناسی را فوق اخلاق قرار نمیداد. به نظر وی، شیلر معتقد است که:
تربیت زیبایی شناختی از هر شخص یک انسان میسازد، انسانی که تمام مواهب زندگی را در اختیار دارد، اما ذرهای از آنچه حکم عقل ایجاب میکند تخطی نمیورزد. اینگونه تعلیم و تربیت، به خاطر ساختن انسانهای آزاد، از ضروریات است؛ انسانهایی که فرامین این حاکم (عقل) را چنان جذب کردهاند که به صورت طبیعت ثانوی آنها درآورده است (1971، ص 40).برخلاف نقش متعالیای که شیلر برای زیباییشناسی قایل بود، هربرت اسپنسر (18) مربی بریتانیایی قرن نوزدهم در کتاب «تربیت: عقلانی، اخلاقی و جسمانی»، هنر را در زیر پنج سطح برنامه درسی مدارس قرار داده است: تعلیم و تربیت برای صیانت انسان، تعلیم و تربیت برای تأمین نیازمندیهای زندگی انسان، تعلیم و تربیت برای تأدیب و منضبط سازی بچهها، تعلیم و تربیت برای حفظ روابط اجتماعی و سیاسی، تعلیم و تربیت برای اوقات فراغت. در حالی که او به اهمیت هنر به عنوان بخشی از اوقات فراغت زندگی انسان اذعان داشت، اظهار میکرد که آنها (هنرها) باید تنها بخش مربوط به اوقات فراغت تعلیم و تربیت را اشغال کنند.
دستآوردها، هنرهای زیبا، ادبیات مربوط به زیباییشناسی، و تمام چیزهایی که به نظر ما یک تمدن شکوفا را میسازند، باید کاملاً وابسته به دانش و انضباطی باشند که تمدن در آنها قرار میگیرد. آنها همان طور که بخش فراغت زندگی خود را به خود اختصاص میدهند باید بخش اوقات فراغت تعلیم و تربیت را نیز به خود اختصاص دهند (1903، صص 74 ـ 75).
با توجه به این عقیده اسپنسر که علم تجربی به تنهایی ارزندهترین دانش را فراهم میکند، به راحتی میتوان فهمید که چگونه او هنرها را به بخش اوقات فراغت زندگی انسان محدود میکرد. نظرات او از سوی بعضی افراد در هر عصری، مورد استفاده قرار گرفته است.