Mr Robinson never went to a dentist, because he was afraid:"
but then his teeth began hurting a lot, and he went to a dentist. The dentist did a lot of work in his mouth for a long time. On the last day Mr Robinson said to him, "How much is all this work going to cost?" The dentist said, "Twenty-five pounds," but he did not ask him for the money.
After a month Mr Robinson phoned the dentist and said, "You haven"t asked me for any money for your work last month."
"Oh," the dentist answered, "I never ask a gentleman for money."
"Then how do you live?" Mr Robinson asked.
"Most gentlemen pay me quickly," the dentist said, "but some don"t. I wait for my money for two months, and then I say, "That man isn"t a gentleman," and then I ask him for my money.
آقای رابینسون هرگز به دندانپزشکی نرفته بود، برای اینکه میترسید.
اما بعد دندانش شروع به درد کرد، و به دندانپزشکی رفت. دندانپزشک بر روی دهان او وقت زیادی گذاشت و کلی کار کرد. در آخرین روز دکتر رابینسون به او گفت: هزینهی تمام این کارها چقدر میشود؟ دندانپزشک گفت: بیست و پنج پوند. اما از او درخواست پول نکرد.
بعد از یک ماه آقای رابینسون به دندانپزشک زنگ زد و گفت: ماه گذشته شما از من تقاضای هیچ پولی برای کارتان نکردید.
دندانپزشک پاسخ داد: آه، من هرگز از انسانهای نجیب تقاضای پول نمیکنم.
آقای رابینسون پرسید: پس چگونه زندگی میکنید.
دندانپزشک گفت: بیشتر انسانهای شریف به سرعت پول مرا میدهند، اما بعضیها نه. من برای پولم دو ماه صبر میکنم، و بعد میگویم «وی مرد شریفی نیست» و بعد از وی پولم را میخواهم.