لطیفه و اس ام اس - روانشناسی آوا
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مردم سه گونه اند : دانشمند و دانشجو و بی سر و پایان بیهوده . [امام صادق علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 
طبس مسینا ، سیل ، مقالات کامپیوتری ، ویندوز ، قیصر امین پور ، عشق ، عکس ، فوتسال ، فرش ، مادرزن ، شعر ، شهادت ، بیرجند ، آرمیون ، ترجمه ، ترجمه انگلیسی ، ترجمه فارسی ، تغذیه ، تلاشگران ، چشم ، چله ، حاج علی جان ، حاملگی ، حجاج ، خانوار ، خداوند ، خط ، خوسف ، داماد ، داور ، دختر ، درمان علایم ، درمیان ، دستگاه قضایی ، دکتر شریعتی ، دلتنگی ، دیر شکوفایی زبان ، ذهن ، رشد ، رمضان ، روانگردان ، ریه ، زارع ، زخم زبان ، زعفران ، زمستان ، سالن ورزشی وحدت طبس مسینا ، سرطان ، سرطان بینی ، سن ازدواج ، سنتوری ، سولفور ، سیر ، سیگار ، آسیاب جان محمد ، آل عمران ، آلعمران ، آمار ، آنفولانزای پرندگان ، آیدی ، اختلال یادگیری ، اختلالات زبانی ، ازدواج ، ازدواج هوشیارانه ، اس ام اس ، اس ام اس با ترجمه ، استقلال ، اسکرین سیور ، اسلام ، اصغری ، اطلاع رسانی ، انتخابات ریاست جمهوری ، اوتیسم ، ایرانیان باستان ، باران ، باطری ، بهار ، بیجار ، بیش فعالی ، بیماری ، پارکینسون ، پدر ، پرستش ، پسر ، پویا ، پیتزا ، پیتزاء سبزیجات ، پیتزای سبزی ، پیروزی ، تاریحچه فرش ایران ، تالاسمی ، تخریب ، شهر طبس مسینا ، طاووس ، طبیعت ، عارفانه ، عزت ، عشایر ، مجلس ، فرماندار ، قالیچه ، قرآن کریم ، قضاوت ، قلب ، عناب ، عید قربان ، فارسی کردن اعداد در ورد ، فاطمه نظری ، فجر ، عشقی نژاد ، عصب شناختی ، 13 آبان ، Truth حقیقت Trust اعتماد Trash آشغال Thrush برفک دهان ، آبی آرام ، کارت گرافیک ، کامژیوتر ، کردستان ، کشیدن حروف ، کلیه ، کوچ ، کوچه های خراسان ، کودکان عقب مانده ذهنی ، گاز ، گزیک ، گفتگو با خدا ، گل کلم ، گلبولهای قرمز ، گلدون ، گلو ، گیاه ، لب تاب ، لوزالمعده ، یلدا ، یونانی ، مقدسات ، مهارتهای ادراکی در کودکان ، موسیقی درمانی ، میخ ، میرمحرابی ، ناحیه حرکتی تکلم : یا برکا ، نارساخوانی ، نقاشی ، نوروپسیکولوژی ، نوروز ، هفته های اول بارداری ، هنر درمانی ، وحدت ، وحید شمسایی ، وقت زیارت ، ویتامینها ، ویرانی ،

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :154
بازدید دیروز :174
کل بازدید :710930
تعداد کل یاداشته ها : 1346
103/2/7
5:6 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
سلمان هدایت[300]

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

دیرنیست  به هم بیگانه نیستیم احساسمان ،

 آرزوهایمان و نگاهایمان  باهم گره خورد من تو

 را در قصه های شیرین عاشقانه ام جاداده ام

 پنجره های امید و شادی را باز خواهیم کرد و

 ترانه خوش آهنگ صمیمیت را با هم خواهیم

 خواند گل های از مهربانی و خوشبختی را  در

 باغچه دلمان خواهیم کاشت تا بعد از این صداقت

مان صدای زلال خوشبختی مان را به افق های

دوردست برساند دیگر کسی نمانده همه رفته اند

و تنها خاطرهاست که می ماند در ازدحام پر صدا

های این سکوت دغدغه بی تو بودن شیش? نازک

تنــهای و احســــاســم  را تلنگر میــزنـد

در انتهای جاد? کوچه باغ های کودکی سر، ردپای

نگاهت را نشان میدهد  ومن چه آرام روی بـــــال
  
  

درشهری
دورافتاده خانواده فقیری زندگی می کردند.پدرخانواده ازاینکه دختر5ساله شان
مقداری پول برای خریدکاغذکادوی طلایی رنگ مصرف کرده بودناراحت بودچون همان
قدرپول هم به سختی به دست می آمد.

دخترباکاغذ کادو یک جعبه رابسته بندی کرده وآن را زیر درخت کریسمس گذاشته بود.

صبح روزبعددخترک جعبه رانزدپدرش بردوگفت:بابااین هدیه من است.

پدرجعبه را ازدخترخردسالش گرفت وآن رابازکرد.

داخل جعبه خالی بود!

پدرباعصبانیت فریادزد:مگرنمیدانی وقتی به کسی هدیه میدهی بایدداخل جعبه چیزی هم بگذاری؟

اشک ازچشمان دخترک سرازیرشدوبااندوه گفت:باباجان من پول نداشتم ولی درعوض هزاربوسه برایت داخل جعبه گذاشتم .

چهره پدرازشرمندگی سرخ شد.دخترخردسالش را بغل کردواورا غرق بوسه کرد.
  
  

دیرنیست  به هم بیگانه نیستیم احساسمان ،

 آرزوهایمان و نگاهایمان  باهم گره خورد من تو

 را در قصه های شیرین عاشقانه ام جاداده ام

 پنجره های امید و شادی را باز خواهیم کرد و

 ترانه خوش آهنگ صمیمیت را با هم خواهیم

 خواند گل های از مهربانی و خوشبختی را  در

 باغچه دلمان خواهیم کاشت تا بعد از این صداقت



مان صدای زلال خوشبختی مان را به افق های


دوردست برساند دیگر کسی نمانده همه رفته اند


و تنها خاطرهاست که می ماند در ازدحام پر صدا


های این سکوت دغدغه بی تو بودن شیش? نازک


تنـــــهای و احســــاســـــم  را تلنگر میـــــــــــزنـد

در انتهای جاد? کوچه باغ های کودکی سر، ردپای

نگاهت را نشان میدهد  ومن چه آرام روی بـــــال


  
  

 

اگر
از پایان گرفتن غمهایت ناامید شده ای ، به خاطر بیاور که زیباترین صبحی که
تا به حال تجربه کرده ای مدیون صبرت در برابر سیاهترین شبی است که هیچ
دلیلی برای تمام شدن نمی دید

 

 

زیباییه
عشق به سکوت است نه فریاد ؛ زیباییه عشق به تحمل است نه به خرد شدن ؛ و
فرو ریختن عشق خیالی است که اگر به واقعیت بپیوندد تمام شیرینی اش را از
دست می دهد

 

 

قلب آدم مثل یه جزیره می مونه ؛ مهم نیست چه کسی اول پاشو تو اون می زاره ، مهم اینه که کی تا آخر تو اون میمونه

 

 

عاشق
شدن مثل دست زدن به آتیش می مونه. پس سعی کن تا وقتی که جراتش رو پیدا
نکردی هیچ وقت بهش دست نزنی. اما اگه بهش دست زدی سعی کن طاقتش را داشته
باشی که تو دستات نگهش داری.


  
  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 • نیوتن قانون جاذبه را از آن رو آموخت که می خواست به سوال خود جوابی داده باشد . مرد دیگری

سعادت را در ثروت می دید ، به آن اندیشید و به آن رسید.

اگر روی نقطه نظرهایی که به ذهن ما می رسند اقدامی صورت دهیم می توانند اسباب موفقیت شوند.

گاه آنچه مصیبتی بزرگ به نظر می رسد به عظیمترین خیر و صلاح زندگیمان بدل می شود.

رمز انجام کار عمل کردن است و راه آن این است که " همین حالا انجام بده "

فراموش نکنید بدون توجه به آنچه بوده اید یا هستید ، با ذهنیت مثبت می توانید آنگونه که

می خواهید بشوید ، باشید.

تنها کسانی که از ذهنیت مثبت مستمر و ادامه دار استفاده می کنند موفق می شوند.

ذهنیت مثبت بخش ضروری تمام موفقیت هاست.


  
  

در یک صبح سرد ماه ژانویه، مردی وارد ایستگاه متروی واشینگتن دی­سی شد و شروع به نواختن ویلون کرد. این مرد در عرض 45 دقیقه، شش قطعه ازبهترین قطعات باخ را نواخت. از آنجا که شلوغ ترین ساعات صبح بود، هزاران نفر برای رفتن به سر کارهای‌شان به سمت مترو هجوم آورده بودند. سه دقیقه گذشته بود که مرد میانسالی متوجه نوازنده شد. از سرعت قدم‌هایش کاست و چند ثانیه‌ای توقف کرد، بعد با عجله به سمت مقصد خود براه افتاد. یک دقیقه بعد، ویلون‌زن اولین انعام خود را دریافت کرد. خانمی بی‌آنکه توقف کند یک اسکناس یک دلاری به درون کاسه‌اش انداخت و با عجله براه خود ادامه داد. چند دقیقه بعد، مردی در حالیکه گوش به موسیقی سپرده بود، به دیوار پشت‌ سر تکیه داد، ولی ناگهان نگاهی به ساعت خود انداخت وبا عجله از صحنه دور شد، کسی که بیش از همه به ویلون­زن توجه نشان داد، کودک سه ساله‌ای بود که مادرش با عجله و کشان کشان بهمراه می­‌برد. کودک یک لحظه ایستاد و به تماشای ویلون‌زن پرداخت، مادر محکم­تر کشید وکودک در حالیکه همچنان نگاهش به ویلون‌زن بود، بهمراه مادر براه افتاد، این صحنه، توسط چندین کودک دیگر نیز به همان ترتیب تکرار شد، و والدین‌شان بلا استثنا برای بردن‌شان به زور متوسل شدند. در طول مدت 45 دقیقه‌ای که ویلون‌زن می­نواخت، تنها شش نفر، اندکی توقف کردند. بیست نفر انعام دادند، بی‌آنکه مکثی کرده باشند، و سی و دو دلار عاید ویلون‌زن شد. وقتیکه ویلون‌زن از نواختن دست کشید و سکوت بر همه جا حاکم شد، نه کسی متوجه شد. نه کسی تشویق کرد، ونه کسی او را شناخت.

هیچکس نمی‌دانست که این ویلون‌زن همان "جاشوا بل" یکی از بهترین موسیقیدانان جهان است، و نوازنده‌ی یکی از پیچیده‌ترین فطعات نوشته شده برای ویلون به ارزش سه ونیم میلیون دلار، می‌باشد. جاشوا بل، دو روز قبل از نواختن در سالن مترو، در یکی از تاترهای شهر بوستون، برنامه‌ای اجرا کرده بود که تمام بلیط هایش پیش‌فروش شده بود، و قیمت متوسط هر بلیط یکصد دلار بود. این یک داستان حقیقی است،نواختن جاشوا بل در ایستگاه مترو توسط واشینگتن‌پست ترتیب داده شده بود، و بخشی از تحقیقات اجتماعی برای سنجش توان شناسایی، سلیقه و اولویت­‌های مردم بود. نتیجه: آیا ما در شزایط معمولی و ساعات نا‌مناسب، قادر به مشاهده و درک زیبایی هستیم؟ لحظه‌ای برای قدر‌دانی از آن توقف می‌کنیم؟ آیا نبوغ وشگردها را در یک شرایط غیرمنتظره می‌توانیم شناسایی کنیم؟

اگر ما لحظه‌ای فارغ نیستیم که توقف کنیم و به یکی از بهترین موسیقیدانان جهان که در حال نواختن یکی از بهترین قطعات نوشته شده برای ویلون، است، گوش فرا دهیم ، به راستی چه چیز های دیگری را داریم در زندگی از دست میدهیم؟


  
  

منسوبات متولدین دی ماه

نشان:بز سیاره:زحل عنصر:خاک عددموافق:8 سنگهای موافق:یاقوت کبود،فیروزه وعقیق سنگ مخالف:حجرالقمر فلزات موافق:آهن،پلاتین وسرب رنگهای موافق:سیاه،قهوه ای ،سبزو آبی حروف موافق:ج،خ،گ روز موافق:شنبه سمت موافق:جنوب وجنوب شرقی رابطه بامتولدین ماههای دیگر:بامتولدین اردیبهشت وشهریور،خیلی خوب/با آبان واسفند،خوب/باتیر وفروردین ومهر،بد/باخرداد ومردادوآذر وبهمن،ذشمن بیماریها:امراض:داخلی ومعده،پوستی(به خصوص آلرژی)،کلیوی عصبی وروانی،تب،خارش وغش عضو حساس:زانوها طبع:سرد وخشک مشاغل مناسب:معلم،معمار،وکیل،حسابدار،نظامی،منشی،دندانسازوشاغل دربنگاههای معاملاتی ومسافرتی.

خصوصیات زنان متولد دی

زنان متولد این ماه عموما افرادی:پرانر ی،دقیق،واقع بین،علاقه مندبه کار وکوشش،جدی،خوش لباس واغلب آراسته،دلربا،خونسرد،کدبانویی خوب،کمی لجباز وزودرنج،علاقه مندبه شعرونقاشی وموسیقی،دروقت تنگدستی،تودار،دارای ظاهری آرام ودرونی خروشان،دارای خلق وخوی متغیر،به خصوص اگربه او بی احترامی شده باشد،گرفتارنوعی ترس ازآینده،علاقه مندبه خانواده وشوهروشریکی خوب برای او،اغلب دارای اطلاعات خوبی درضمینه هنری دارد،یاری دهنده ی دیگران،نقطه ضعف او،عدم اعتمادبه نفس است.

خصوصیات مردان متولد دی

مردان متولداین ماه عموما افرادی:دقیق ومحتاط،حسابگر،جاه طلب،پرانر ی،گاه زورگو،اغلب صبوروخوددار،خانواده دوست،پدری جدی وخشک،اما مهربان ودلسوز،مقام رابرثروت ترجیح میدهد،آرام وسازگار،دارای زبانی نیشدار،علاقه مندبه کارهایی است که دیگران رابه تعجب وادارد،دارای ظاهری خشن ومصمم،توداراست وتمایلات باطنی خودرا ظاهرنمی سازد،درصورت به دست آوردن ثروت،ازآن برای به دست آوردن شهرت استفاده میکند،درجوانی جدی وخشن،درپیری،نرم وآرام دوست داشتنی،طالب زنی خوش پوش وتمیز ونمونه،پدری مراقب برای فرزندان است،علاقه مندبه شعر،طالب احترام ومحبت،باطلاق مخالف است،به خاطر هوا وهوس ازدواج نمیکند،درامور جنسی کمی سردمزاج است،حامی همسر وفرزند،با گذرعمر،سرزنده تروشاداب ترمیشود ودرکل فردی مرتب ومنظم است.

فال متولدین بهمن راهم تاچندروزدیگر مینویسم.

 


  
  

یکی ازروزهای سردزمستانی،آقایی سوارموتور میشه.به دلیل اینکه ازسرمای هوادرامان باشه،یک بادگیرمی پوشه.ازشانس بدموتورسوار،زیپ بادگیرخراب بود.به همین دلیل اونوبرعکس می پوشه.یعنی زیپ بادگیر پشت راننده قرارمیگیره وراه میفته.توراه تصادف میکنه.مردم جمع میشن ومی بینندکه گردن موتورسوار برگشته به سمت عقب.یکی میگه:آقا تاگردنش گرمه بگردونین سرجاش.وقتی گردنو برمیگردونن می بینندکه،وااای،چه اشتباهی کردن ؛گردن سرجاش بوده،یارو بادگیرو برعکس پوشیده بوده!!                   ***

رییس:خجالت نمی کشی تواداره داری جدول حل میکنی؟

کارمند:چکارکنیم قربان ،این سروصدای ماشینا که نمیذاره آدم بخوابه!

***

رییس کیست؟رییس کسی است که وقتی شمازودمی آیید،اودیرمی آیدو وقتی شمادیرمی  آیید،او زود می آید!            


  
  

سر کلاس درس معلم پرسید: بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟
هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید وگفت:لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟
لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟
دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق... ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو دیدی که بهت بگه عشق چیه؟
معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم.
لنا گفت:بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید،نه معنی شفاهیشو حفظ کنید.
و ادامه داد:من شخصی رو دوست داشتم و دارم از وقتی که عاشقش شدم با خودم عهد بستم که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره بجز اون شخص دیگه ای رو توی دلم راه ندم برای یه دختر بچه خیلی سخته که به یه چنین عهدی عمل کنه. گریه های شبانه و دور از چشم بقیه به طوریکه بالشم خیس می شد اما دوسش داشتم بیشتر از هر چیز و هر کسی حاضر بودم هر کاری براش بکنم هر کاری...     من تا مدتی پیش نمی دونستم که اونم منو دوست داره ولی یه مدت پیش فهمیدم اون حتی قبل ازاینکه من عاشقش بشم عاشقم بوده.چه روزای قشنگی بود. sms بازی های شبانه و صحبت های یواشکی. ما باهم خیلی خوب بودیم. عاشق هم دیگه بودیم. از ته قلب همدیگرو دوست داشتیم و هر کاری برای هم می کردیم. من چند بار دستشو گرفتم یعنی اون دست منو گرفت. خیلی گرم بودن. عشق یعنی توی سردترین هوا با گرمی وجود یکی گرم بشی. عشق یعنی حاضر باشی همه چیزتو به خاطرش از دست بدی.عشق یعنی از هر چیزو هر کسی به خاطرش بگذری.

اون زمان خانواده های ما زیاد باهم خوب نبودن،اما عشق من بهم گفت که دیگه طاقت ندارم و به پدرم موضوع رو گفتم. پدرم ازین موضوع خیلی ناراحت شد. فکر نمی کرد توی این مدت بین ما یه چنین احساسی پدید بیاد. ولی اومده بود. پدرم می خواست عشق منو بزنه،ولی من طاقت نداشتم.نمی تونستم ببینم پدرم عشق منو می زنه.رفتم جلوی دست پدرم و گفتم پدر منو بزن،اونو ول کن خواهش می کنم بذار بره.بعد بهش اشاره کردم که برو.اون گفت: لنا‍،نه، من نمی تونم بذارم که بجای من تورو بزنه.من بایه لگد اونو به اونطرف تر پرتاب کردم و گفتم بخاطر من برو ... و اون رفت و پدرم منو به رگبار کتک بست.عشق یعنی حاضر باشی هر سختی رو بخاطر راحتیش تحمل کنی.

بعد از این موضوع عشق من رفت.ما بهم قول داده بودیم که کسی رو توی زندگیمون راه ندیم. اون رفت و ازون به بعد هیچکس ازش خبری نداشت.اون فقط یه نامه برام فرستاد که توش نوشته شده بود: لنای عزیز،همیشه دوستت داشتم و دارم.من تا آخرین ثانیه ی عمر به عهدم وفا می کنم.منتظرت می مونم،شاید ما توی این دنیا بهم نرسیم ولی بدون عاشقا تو اون دنیا بهم می رسن.پس من زودتر می رمو اونجا منتظرت می مونم.خدا نگهدار گلکم.مواظب خودت باش .
دوستدار تو (ب.ش)

 لنا که صورتش از اشک خیس بود نگاهی به معلم کردو گفت: خب خانم معلم گمان می کنم جوابم واضح بود.

معلم هم که به شدت گریه می کرد گفت:آره دخترم می تونی بشینی.

لنا به بچه ها نگاه کرد.همه داشتن گریه می کردن.ناگهان در باز شد و ناظم مدرسه داخل شدو گفت: پدرو مادر لنا اومدن دنبال لنا‍،برای مراسم ختم یکی از بستگان.لنا بلند شد و گفت: چه کسی ؟
ناظم جواب داد: یه پسر جوان.دستهای لنا شروع کرد به لرزیدن،پاهاش دیگه توان ایستادن نداشت.ناگهان روی زمین افتادو دیگه هم بلند نشد.
آره،لنای قصه ی ما رفته بود. رفته بود پیش عشقش ومن مطمئنم اون دوتا توی اون دنیا بهم رسیدن
...
لنا همیشه این شعرو تکرار می کرد:

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ خواهان کسی باش که خواهان تو باشد .... خواهی که جهان درکف اقبال توباشد؟ آغاز کسی باش که پایان تو باشد.       

                          


  
  

جان بلانکارد ازروی نیمکت برخاست . لباس ارتشی خود را مرتب کردوبه تماشای انبوه جمعیت که راه خود را ازمیان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می گرفتندمشغول شد.اوبه دنبال دختری می گشت که چهره اورا هرگز ندیده بود اما قلبش رامیشناخت.

دختری با یک گل سرخ که از سیزده ماه پیش دلبستگی اش به اوآغاز شده بود.از یک کتابخانه مرکزی فلوریدا با برداشتن کتابی ازقفسه ناگهان خود راشیفته ومسحور یافته بود . امانه شیفته کلمات بلکه شیفته یادداشت هایی با مدادکه درحاشیه صفحات آن به چشم میخورد . دست خطی لطیف ازذهنی هوشیارودرون بین وباطنی ژرف داشت . درصفحه اول جان توانست نام صاحب کتاب رابیابد : دوشیزه هالیس می نل.با اندکی جست جو وصرف وقت اوتوانست نشانی دوشیزه هالیس را پیداکند.جان برای اونامه ای نوشت وضمن معرفی خود از اودرخواست کرد که با اونامه نگاری کند.درطول یک سال ویک ماه دوطرف به تدریج با مکاتبه ونامه نگاری به شناخت یکدیگر پرداختند. هرنامه همچون دانه ای بود که برخاک قلبی حاصلخیز فرو می افتاد وبه تدریج عشق شروع به جوانه زدن کرد.

جان درخواست عکس کرد، ولی با مخالفت میس هالیس روبرو شد . به نظر هالیس اگرجان قلبا" به اوتوجه داشت دیگر شکل ظاهری اش نمیتوانست برای اوچندان با اهمیت باشد. وقتی سرانجام روز بازگشت جان قرارسید آنها قرارنخستین دیدارملاقات خودراگذاشتند .7 بعدازظهر درایستگاه مرکزی نیویورک.هالیس نوشته بود: تومرا خواهی شناخت ازروی گل سرخی که برکلاهم خواهم گذاشت.بنابراین راس ساعت 7 بعدازظهرجان به دنبال دختری می گشت که در قلبش او راسخت دوست میداشت اماچهره اش راهرگز ندیده بود. ادامه ماجرارااززبان جان بشنوید:

زن جوانی داشت به سمت من می آمد بلندقامت وخوش اندام موهای طلایی اش در باحالتی زیبا روی گوش های ظریفش جمع شده بود.چشمان آبی به رنگ آبی گل ها بود ولباس سبز روشنش به بهاری می ماندکه جان گرفته باشد.من بی اراده به سمت اوگام برداشتم بدون توجه به اینکه اوآن نشان گل سرخ را برروی کلاهش ندارد. اندکی به اونزدیک شدم . لبهایش با لبخند پرشوری از هم گشوده شد امابه آهستی گفت ممکن است اجازه بدهید من عبورکنم ؟! بی اختیار یک قدم به او نزدیک تر شدم ودراین حال میس هالیس رادیدم که تقریبا" پشت سرآن دختر ایستاده بود. زنی حدود 40 ساله با موهای خاکستری رنگ که درزیرکلاهش جمع شده بود. اندکی چاق بود. مچ پای نسبتا" کلفتش توی کفش های بدون پاشنه جا گرفته بودند . دختر سبزپوش از من دور شد ومن احساس کردم که برسریک دوراهی قرارگرفته امازطرفی شوق تمنایی عجیب مرابه سمت دخترسبزپوش فرامی خواند وازسویی عاطفه ای عمیق به زنی که روحش مرابه معنی واقعی مسحورکرده بود به ماندن دعوت می کرد.

 اوآنجا ایستاده بود،با صورت رنگ پریده وچروکیده اش وچشمانی خاکستری وگرم که ازمهربانی می درخشند. دیگر به خود تردید راه ندادم . کتاب جلد چرمی آبی رنگی دردست داشتم که درواقع نشان معرفی من به حساب می آمد . ازهمان لحظه دانستم که دیگر عشقی درکارنخواهد بوداما چیزی بدست آورده بودم که حتی ارزشش ازعشق بیشتر بود . دوستی گرانبها که می توانستم همیشه به اوافتخار کنم . به نشانه احترام وسلام خم شده وکتاب را برای معرفی خود به سوی اودرازکردم . بااین وجود وقتی با او صحبت کردم ازتلخی ناشی از تاثری که درکلامم بود متحیر شده بود. من جان بلانکارد هستم وشما هم باید دوشیزه می نل باشید. ازملاقات باشما بسیار خوشحالم. ممکن است دعوت مرا به شام بپذیرید.

 چهره آن زن با تبسمی شکیبا ازهم گشوده شد وبه آرامی گفت :فرزندم من اصلا" متوجه نمیشوم ولی آن خانم جوان که لباس سبز برتن داشت وهم اکنون ازکنار شما گذشت از من خواست که این گل سرخ را روی کلاهم بگذارم وگفت اگرشما مرابه شام دعوت کردیدباید به شما بگویم که اودررستوران بزرگ آن طرف خیابان منتظر شماست. اوگفت که این فقط یک امتحان بود!!!!

تحسین هوش وذکاوت میس می نل زیاد سخت نیست ! 

 «هوسبازان وقتی زیبایی را می بینند دوستش دارند،
ولی عاشقان وقتی کسی را دوست داشته باشند
زیبا می بینند!!!»


  
  
<      1   2   3   4   5   >>   >