تربیتِ زیبایی شناختی و جان دیویی
همانگونه که جان دیویی سنن کلاسیک در باب ماهیت تربیت عقلانی و اخلاقی را به چالش طلبید، نسبت به نقش هنر در تعلیم و تربیت نیز اندیشههای انتقادی و تازهای ارائه کرد.
در آغاز حرفه تربیتیاش هنرهای دستی و زیبا نقش مهمی در مدرسه آزمایشگاهی (19) که وی در شیکاگو ایجاد کرده بود، ایفا میکردند. این مدرسه اطلاعات و تجربیات گستردهای را در زمینه هنر فراهم میکرد: هنرهای تجسمی ـ هم زیبا و هم عملی ـ موسیقی، نمایش، و ادبیات. آرمان او این بود که هنرها باید «نقطه اوج آرمانگرایی و منتها درجه پالایش تمام کارهایی را که برعهده دارند، ارائه دهند». (مِیهیو (20) و ادواردز (21) در برنستاین (22) ، 1967، ص 1361). کاملترین نقطه نظرات فلسفی جان دیویی پیرامون هنر در کتاب هنر و تجربه (23) (1934) یافت میشود. این کتاب با نقد معمول دیویی از سنت کلاسیک یونانی آغاز میشود. دیویی با تمایز کاملاً دقیق یونانیان بین امور نظری و امور عملی و تحقیر امور عملی مخالفت میکرد. به نظر دیویی، یونانیان با تحقیر امور عملی ارزش کل تجربه انسانی را دست کم میگرفتند. اگرچه افلاطون تمام هنرها را نسبت به مشاهده صور آرمانی در مرتبه نازلتری میپنداشت، اما ارسطو هنرهای عملی را نسبت به مشاهده، پستتر میدانست. به نظر یونانیان بالاترین مشکل معرفت مشاهده بود. از نظر دیویی این فعالیت عملی و زیبایی شناختی بود که توسط فکر کنترل میشد. دیویی بین امور عقلانی، زیبایی شناختی، و عملی رابطه تنگاتنگی میدید.
برخلاف دیدگاه کلاسیک، او اظهار میداشت که:
دشمنان زیباییشناسی نه امور عملیاند و نه امور عقلانی. دشمنان آن عبارتند از: یکنواختی، غفلت کردن از نقاط ابهام، تبعیت نمودن از قرار داد در عمل و در رویه عقلانی. پرهیز شدید، تبعیت اجباری و وابستگی از یک سو و پراکندگی، عدم انسجام و افراط کاری بیهوده از سوی دیگر، انحرافاتی هستند که در نقطه مقابل یکپارچگی تجربه قرار دارند(1934، ص 40).
دیویی در کتاب هنر و تجربه (24) دو تعریف از هنر ارائه داده است. در تعریف مبسوط وی هنر با تجربه انسان تقریبا یکسان فرض شده است؛ زیرا عقیده دیویی این است که ویژگی زیباییشناسی به یک تجربه خاص محدود نیست، بلکه تمام تجربیات میتوانند این ویژگی را داشته باشند. در این ارتباط هنر به کیفیت تولید، اجرا، و نقطه اوج در تمامی تجربیات اشاره دارد. هدف مردم این است که تمام تجربیات را به گونهای هنرمندانه و زیبایی شناسانه درآورند. تجربه زیبایی شناختی فقط در درجه، با سایر تجربیات انسان فرق میکند و نه در نوع. چیزی که یک تجربه را به طور مشخص زیبایی شناختی میکند فایده و هدفی است که تجربه را کنترل میکند؛ به طوری که یک هنرمند تصمیم میگیرد تجربهای را تولید کند که به خاطر جمال زیبایی شناختیاش، لذتبخش باشد. هنر از نظر دیویی هم یک رویداد طبیعی است و هم کامل شدن طبیعت.
همگام با این تعریف کلی از هنر، دیویی معنای قدردانی (25) را در تعلیم و تربیت توسعه داد. تخیّل نه تنها در هنرهای زیبا، بلکه در تمام فعالیتهای انسان باید به کار گرفته شود. او استفاده افراطی از قصههای پریان، افسانهها، نمادهای خیالی، و شعر در پرورش تخیل را به قیمت مشارکت جدّی در طیف کاملی از فعالیتها، تقبیح کرد. از سوی دیگر او به پرورش تخیّل از طریق فعالیتهای دستی و تمرینهای آزمایشگاهی بها میداد.
در زمینه این تعریف کلی، دیویی هیچ فرق روشنی بین هنرهای سودمند یا صنعتی و هنرهای زیبا نمیگذاشت. هر دو نوع هنر، عواطف و تخیّل را به کار میگیرند، به یک روش یا مهارت نیاز دارند، متضمن سازگاری ابزارها با موادّند، همراه با استکمال هستند، و حاوی فن میباشند. دیویی دیدگاه خود را درباره قدردانی، وقتی ارائه داد که آن را به عنوان ارتقای صفاتی که تجربیات ما را جذّاب، مناسب، و لذتبخش میسازد، توصیف میکرد. قرار گرفتن در معرض آثار هنری، ملاکهایی عالی در اختیارمان میگذارد که میتوانیم براساس آنها قضاوتهای خود را در زندگی روزمره شکل دهیم. تجربه آثار هنری ما را نسبت به تجربیات موجود قانع نکرده و ما را ترغیب میکند تا به دنبال چیزی باشیم که اصیلتر و شرافتمندانهتر است. هنرها:
عمق و دامنهای از معنی را در تجربیات آشکار میکنند که ممکن است از منظر دیگر سطحی و پیش پا افتاده باشد، بدین معنا که آنها ابزار بصیرت را کامل میکنند. علاوه بر این در کاملترین سطح، آنها تمرکز و کمال عناصر خیر را ارائه میدهند، که از منظر دیگر پراکنده و ناقص هستند. آنها عناصر لذتبخشی را انتخاب کرده و بر آن تأکید میکنند که هر تجربهای را مستقیما لذتبخش میسازد. آنها وسایل تفنّن تعلیم و تربیت نیستند، بلکه از قبیل اظهارات قویای هستند که به هر تعلیم و تربیتی ارزش میدهند (1916، ص 238).
دیویی همچنین به معنای اختصاصیتری برای زیباییشناسی پی برد که بر آثار هنری به عنوان محصولات نهایی تأکید داشت. اما اصرار داشت که فعالیت هنرمند را باید در ارتباط با فعالیت هر شخص دیگر ملاحظه کرد. لذا در نظر او یک کار هنری، صرفا مجسمه فیزیکی، نقاشی کردن، آهنگسازی نیست، بلکه علاوه بر آن، تجربه این اثر هنری فیزیکی نیز هست؛ به گونهای که یک اثر هنری، هر زمان که از لحاظ زیباییشناسی تجربه شود، قابل خلق مجدد است. مفاهیم و ارزشهایی که از طریق یک اثر هنری بیان میشوند، میتوانند بارها تجربه شوند. این دیدگاه درباره هنر بر قدرت یک اثر هنری برای اظهار کردن و نیز برای ارتباط برقرار کردن، تأکید دارد.
دیویی نوشت: در نهایت، آثار هنری تنها رسانه برقراری ارتباط کامل و بدون مانع بین یک انسان و انسان دیگر هستند که میتوانند در جهان مملو از شکافها و دیوارهای محدود کننده تبادل تجربیات، یافت شوند (1934، ص 105).
این نیروی ارتباطی، شالوده نیروی عظیم هنر را در رشد تمدن بشری تشکیل میدهد. دیویی مانند شیلر هنر را ایفا کردن یک نقش اخلاقی مهم از طریق فرافکنی و ارائه تخیّلی آرمانها میپنداشت. او بر خلاف افلاطون میتواند ادعا کند که همه پیامبران اخلاقی بشر همیشه شاعران بودهاند، هرچند آنها با زبان شعر آزاد و یا داستان صحبت میکردند. (1934، ص 348). هنرها مفهوم هدف را در یک جامعه زنده نگه میدارند و اغلب، نیروی غلبه بر ساختارهای موجود را تأمین میکنند.
دیویی هنرمندان را بیش از اندازه تمجید میکرد؛ زیرا نقش آنها را به عنوان نقّادان جامعه بالاتر از نقش فلاسفه میدانست. او خاطرنشان میکرد که هرچند فلاسفه به طور مستقیم و خودآگاهانه، از جامعه انتقاد میکنند، اما هنرمندان منتقدان نیرومندتری هستند؛ زیرا تعلیمات آنها به صورت مستقیم نیست، بلکه با افشاگری و از طریق دید تخیّلی برخاسته از تجربه تخیّلیِ (و نه حکم ثابت) مرتبط با امکاناتی است که با شرایط واقعی مغایرت دارند. وقتی درک امکانی که ممکن است تحقق نیابند یا تحقق یابند، در مقابل شرایط واقعی قرار بگیرد، عمیقترین انتقادات نسبت به شرایط واقعی است... دید تخیّلی محض موجب پدید آوردن امکاناتی میشود که با بافت امکانات واقعی درهم میآمیزند. (1934، ص 348، 329).
دیویی آنگاه که از تلاشهای سرمایهداری در زمینه رابطه بین هنر و زندگی معمولی انتقاد میکرد، نقش انتقادی خود را به عنوان یک فیلسوف ایفا مینمود. به عقیده او سرمایهداری مسؤول پیدایش فرهنگ موزه است که در آن هنر با ثروت و فرهنگ برتری جویی درآمیخته است. موزهها هنر را از جوامع طبیعی و تجربه همگانی دور نگه میدارد. به عقیده او تلاشهای فرساینده و تدریجی سرمایهداری در محل کاری که او آنجا را عاری از هرگونه زیبایی در خور تجربه انسان مییافت، نیز مشاهده میشد. هنر، نه تنها باید در دسترس همه قرار داشته باشد بلکه باید در تمام روابط و نهادهای اجتماعی نفوذ کند.
تربیت زیبایی شناختی
دیویی قبلاً در کتاب دموکراسی و تعلیم و تربیت (26) (1916) از رابطه بین هنر و تعلیم و تربیت بحث کرده بود. او اظهار داشت که یکی از اهداف هنر، ایجاد تغییرات در جهان است. فعالیتهای هنری حقیقی، احساسات یا تخیّلاتی محض برای تحریک خیالپردازیهای نامتعارف یا دلخوشیهای عاطفی نیستند. آنها با دگرگونی اشیا ارتباط دارند. دیویی در تعلیم و تربیت از جدایی و بیاعتنایی دوجانبه انسان عملی و انسان نظری یا فرهنگی، جدایی هنرهای زیبا و هنرهای صنعتی انتقاد میکند (صص 135 ـ 136). دیویی همچنین به ارزش نقش بازآفرین هنر اذعان میکرد. هنر زمینه بروز استعدادهای انسان را فراهم میکند. دیویی نتیجه گرفت که: تعلیم و تربیت، هیچ مسؤولیتی جدیتر از تدارک امکانات کافی برای لذت بردن از اوقات فراغت ندارد، این مسؤولیت نه تنها به خاطر به دست آوردن سلامت فوری است، بلکه در صورت امکان بیشتر به خاطر اثرات ماندنی آن بر عادات ذهن است. پس هنر پاسخ به این نیاز است (1916، ص 205).
به نظر دیویی حتی کار هم میتواند هنر باشد، به شرطی که با ویژگیهای بازی هنرمندانه انجام شده باشد.
دیویی هنر را بخش جداگانهای از برنامه درسی مطرح نمیکرد، بلکه به عکس، آن را یکی از ابعاد هر کاری میدانست که در مدرسه انجام میشد. او اظهار میداشت که اگر هنر جداگانه آموزش داده شود، دانشآموزان موفق خواهند شد کارهای هنری بهتری انجام دهند، اما احساس میکرد که رویکرد هماهنگ به کار برده شده در مدارس خود وی رضایت خاطر عاطفی و فردی بیشتری را فراهم میکند. لذا به نظر دیویی تربیت زیبایی شناختی در وهله اول برای التذاذ، اظهار و پالایش تجربیات انسان است.
نظریهای که دیویی پیرامون هنر مطرح کرد، انتقاد دقیق سی.ام.اسمیت (27) (1971) را که معتقد بود که نظریه وی نمیتواند شالوده مناسبی برای تربیت زیبایی شناختی ایجاد کند، در پی داشت. او اظهار داشت به دلیل اینکه تجربه زیبایی شناختی از سوی دیویی تا حدّ تجربه معمولی انسان تنزل یافته، هیچ ماده درسی مشخصی برای آموزش هنر وجود ندارد. علاوه بر این، توصیف اختصاصیتر دیویی از هنر، به عنوان یک کار هنری، در نهایت به یک تجربه خصوصی و درونی منجر میشود که از لحاظ آموزشی فایدهای ندارد. او همچنین نتوانست بفهمد که چگونه دیدگاههای دیویی در زمینه هنر میتواند با تأکیدات اساسی او بر تفکر تربیتی و اجتماعیاش، یعنی هوش و ماهیت ابزاری آن، رشد و استمرار تجربه، و کسب معانی مشترک از طریق تعامل اجتماعی هوشمندانه و آگاهانه، تطبیق کند.
برای ارزیابی عقاید و نظریات دیویی پیرامون هنر و تجربه، باید آنها را در چارچوب شرایط زمانی او در نظر گرفت. دل مشغولی عمده وی در فرهنگی که تنها عقل نظری ارزشمند و معتبر است، این بود که استمرار بنیادین کل تجربه و هوش انسانی، نقش تخیّل در یک نظریه منسجم در باب هوش و ابعاد اجتماعی هوش را نشان دهد. به علاوه، او زمانی این مطالب را مینوشت که هنرهای زیبا بخشی از تعلیم و تربیت بودند. امروزه برای پدید آوردن رویکردی از نوع رویکرد دیویی به تربیت زیبایی شناختی، باید وضعیت متفاوتی به وجود آید تا دیدگاههای دیویی پیرامون تربیت زیبایی شناختی با آن تناسب داشته باشد. با این حال، باید اعتراف کرد که دیدگاه دیویی در باب هنر، به عنوان چیزی که در درجه اول، مطلوبیتِ بالذّات و فقط در درجه دوم، مطلوبیت بالعرض دارد، با یکی از فرضهای اساسی فلسفه عملی او، که بالاترین ارزش را به سودمندی میدهد، مغایر است.