کوه نورد گمان میکرد خدارا می شناسد...!!! - روانشناسی آوا
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر کس را در مال وى دو شریک است : وارث و حوادث . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 
طبس مسینا ، سیل ، مقالات کامپیوتری ، ویندوز ، قیصر امین پور ، عشق ، عکس ، فوتسال ، فرش ، مادرزن ، شعر ، شهادت ، بیرجند ، آرمیون ، ترجمه ، ترجمه انگلیسی ، ترجمه فارسی ، تغذیه ، تلاشگران ، چشم ، چله ، حاج علی جان ، حاملگی ، حجاج ، خانوار ، خداوند ، خط ، خوسف ، داماد ، داور ، دختر ، درمان علایم ، درمیان ، دستگاه قضایی ، دکتر شریعتی ، دلتنگی ، دیر شکوفایی زبان ، ذهن ، رشد ، رمضان ، روانگردان ، ریه ، زارع ، زخم زبان ، زعفران ، زمستان ، سالن ورزشی وحدت طبس مسینا ، سرطان ، سرطان بینی ، سن ازدواج ، سنتوری ، سولفور ، سیر ، سیگار ، آسیاب جان محمد ، آل عمران ، آلعمران ، آمار ، آنفولانزای پرندگان ، آیدی ، اختلال یادگیری ، اختلالات زبانی ، ازدواج ، ازدواج هوشیارانه ، اس ام اس ، اس ام اس با ترجمه ، استقلال ، اسکرین سیور ، اسلام ، اصغری ، اطلاع رسانی ، انتخابات ریاست جمهوری ، اوتیسم ، ایرانیان باستان ، باران ، باطری ، بهار ، بیجار ، بیش فعالی ، بیماری ، پارکینسون ، پدر ، پرستش ، پسر ، پویا ، پیتزا ، پیتزاء سبزیجات ، پیتزای سبزی ، پیروزی ، تاریحچه فرش ایران ، تالاسمی ، تخریب ، شهر طبس مسینا ، طاووس ، طبیعت ، عارفانه ، عزت ، عشایر ، مجلس ، فرماندار ، قالیچه ، قرآن کریم ، قضاوت ، قلب ، عناب ، عید قربان ، فارسی کردن اعداد در ورد ، فاطمه نظری ، فجر ، عشقی نژاد ، عصب شناختی ، 13 آبان ، Truth حقیقت Trust اعتماد Trash آشغال Thrush برفک دهان ، آبی آرام ، کارت گرافیک ، کامژیوتر ، کردستان ، کشیدن حروف ، کلیه ، کوچ ، کوچه های خراسان ، کودکان عقب مانده ذهنی ، گاز ، گزیک ، گفتگو با خدا ، گل کلم ، گلبولهای قرمز ، گلدون ، گلو ، گیاه ، لب تاب ، لوزالمعده ، یلدا ، یونانی ، مقدسات ، مهارتهای ادراکی در کودکان ، موسیقی درمانی ، میخ ، میرمحرابی ، ناحیه حرکتی تکلم : یا برکا ، نارساخوانی ، نقاشی ، نوروپسیکولوژی ، نوروز ، هفته های اول بارداری ، هنر درمانی ، وحدت ، وحید شمسایی ، وقت زیارت ، ویتامینها ، ویرانی ،

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :57
بازدید دیروز :116
کل بازدید :712114
تعداد کل یاداشته ها : 1346
103/2/14
11:52 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
سلمان هدایت[300]

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

این داستان یکی از تاثیرگذارترین داستان هایی بود که خوندم...گفتم واسه شما هم بنویسم..البته شاید شما هم خونده باشین در پایان دوست دارم نظر شما دوستان  عزیز روهم بدونم...
می خواهم داستان کوهنوردی را بگویم که می خواست از بلندترین کوهها بالا برود.او پس از سالها اماده سازی...ماجراجویی خودرا اغاز کرد ولی از انجا که افتخار کار را فقط برای خود می دانست...تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود.
شب بلندی های کوه را تماما در بر گرفت ومرد هیچ چیز نمی دید...همه جا سیاه بود. اصلا دید نداشت وابر روی ماه و ستاره هارا پوشانده بود.
همانطور که از کوه بالا می رفت..چند قدم مانده به قله کوه پایش لیز خورد و از کوه پرت شد.
در حال سقوط فقط لکه ها سیاهی رادر مقابل چشمانش می دید واحساس وحشتناک مکیده شدن او به وسیله ی قوه جاذبه اورا در خود می گرفت...
همچنان سقوط می کرد ودر ان لحظه ترس عظیم همه رویدادهای خوب وبد زندگی به یادش امد...
اکنون فکر می کرد مرگ چقدر به اونزدیک است.ناگهان احساس کرد که طناب دور کمرش محکم شد. بدنش میان زمین واسمان معلق بود وطناب اورا نگه داشته بود.و در این لحظه سکون برایش چاره ای نماند جز ان که فریاد بکشد:((خدایا کمکم کن!))
ناگهان صدای پرطنینی که از اسمان شنیده می شد جواب داد:((ازمن چه می خواهی؟؟))

- ای خدا  نجاتم بده !
- واقعا باور داری که من می توانم تو را نجات بدهم ؟
- البته که باور دارم .
- اگر باور داری طنابی را که به کمرت بسته است پاره کن .
یک لحظه سکوت...
ومرد تصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسبد !


گروه نجات می گویند روز بعد یک کوهنورد یخ زده را که مرده بود پیدا کردند .بدنش از یک طناب اویزان بود وبا دست هایش محکم طناب را گرفته بود واو فقط یک متر از زمین فاصله داشت...!!!