روانشناسی آوا
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اگر بندگان هنگامی که نمی دانستند، توقف می کردند و انکار نمی کردند، کافر نمی گشتند [امام صادق علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 
طبس مسینا ، سیل ، مقالات کامپیوتری ، ویندوز ، قیصر امین پور ، عشق ، عکس ، فوتسال ، فرش ، مادرزن ، شعر ، شهادت ، بیرجند ، آرمیون ، ترجمه ، ترجمه انگلیسی ، ترجمه فارسی ، تغذیه ، تلاشگران ، چشم ، چله ، حاج علی جان ، حاملگی ، حجاج ، خانوار ، خداوند ، خط ، خوسف ، داماد ، داور ، دختر ، درمان علایم ، درمیان ، دستگاه قضایی ، دکتر شریعتی ، دلتنگی ، دیر شکوفایی زبان ، ذهن ، رشد ، رمضان ، روانگردان ، ریه ، زارع ، زخم زبان ، زعفران ، زمستان ، سالن ورزشی وحدت طبس مسینا ، سرطان ، سرطان بینی ، سن ازدواج ، سنتوری ، سولفور ، سیر ، سیگار ، آسیاب جان محمد ، آل عمران ، آلعمران ، آمار ، آنفولانزای پرندگان ، آیدی ، اختلال یادگیری ، اختلالات زبانی ، ازدواج ، ازدواج هوشیارانه ، اس ام اس ، اس ام اس با ترجمه ، استقلال ، اسکرین سیور ، اسلام ، اصغری ، اطلاع رسانی ، انتخابات ریاست جمهوری ، اوتیسم ، ایرانیان باستان ، باران ، باطری ، بهار ، بیجار ، بیش فعالی ، بیماری ، پارکینسون ، پدر ، پرستش ، پسر ، پویا ، پیتزا ، پیتزاء سبزیجات ، پیتزای سبزی ، پیروزی ، تاریحچه فرش ایران ، تالاسمی ، تخریب ، شهر طبس مسینا ، طاووس ، طبیعت ، عارفانه ، عزت ، عشایر ، مجلس ، فرماندار ، قالیچه ، قرآن کریم ، قضاوت ، قلب ، عناب ، عید قربان ، فارسی کردن اعداد در ورد ، فاطمه نظری ، فجر ، عشقی نژاد ، عصب شناختی ، 13 آبان ، Truth حقیقت Trust اعتماد Trash آشغال Thrush برفک دهان ، آبی آرام ، کارت گرافیک ، کامژیوتر ، کردستان ، کشیدن حروف ، کلیه ، کوچ ، کوچه های خراسان ، کودکان عقب مانده ذهنی ، گاز ، گزیک ، گفتگو با خدا ، گل کلم ، گلبولهای قرمز ، گلدون ، گلو ، گیاه ، لب تاب ، لوزالمعده ، یلدا ، یونانی ، مقدسات ، مهارتهای ادراکی در کودکان ، موسیقی درمانی ، میخ ، میرمحرابی ، ناحیه حرکتی تکلم : یا برکا ، نارساخوانی ، نقاشی ، نوروپسیکولوژی ، نوروز ، هفته های اول بارداری ، هنر درمانی ، وحدت ، وحید شمسایی ، وقت زیارت ، ویتامینها ، ویرانی ،

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :167
بازدید دیروز :129
کل بازدید :710769
تعداد کل یاداشته ها : 1346
103/2/6
11:32 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
سلمان هدایت[300]

خبر مایه
لوگوی دوستان
 



بیوگرافی شخصیت گوم وا / گیوم وا سریال افسانه جومونگ با بازی جون جی وانگ ریول

نام : جون جی وانگ ریول /  Jun Kwang-ryul  / Jeon/Chun Gwang-ryeol

حرفه : بازیگر و موسیقیدان

تاریخ تولد : 11 فوریه 1959

سن : 49 سال

محل تولد : کره جنوبی

خانواده :
ازدواج کرده

 محل تحصیل :  دانشگاه هنرهای چوکی ( رشته موسیقی ) 

سریال های تلویزیونی جون جی وانگ ریول :

The Book of Three Han (MBC, 2006)
Love Hymn (MBC, 2005)
Love And Sympathy (SBS, 2005)
The Age of Heroes (MBC, 2004)
Royal Story (KBS, 2002)
Trap of Youth (SBS, 1999)
Huh Joon (MBC, 1999)
Roses and Bean Sprouts (MBC, 1999 


فیلم های سینمایی جون جی وانگ ریول :

(2002) - 2424
Kiss Me Much 2001

  
  


بیوگرافی شخصیت هموسو در سریال افسانه جومونگ با بازی هو جون هو

نام : هو جون هو / Huh Joon-ho / Heo Jun-ho 

حرفه : بازیگر

تاریخ تولد : 14 آپریل 1964

سن : 44 سال

محل تولد : کره جنوبی

قد : 180cm

وزن : 75kg

خانواده :  همسر او Lee Ha Yan است و یک دختر دارد.

محل تحصیل : دانشگاه هنر سئول


سریال های تلویزیونی هو جون هو :

Jumong -MBC, 2006
Precious Family- KBS, 2004
All In- SBS, 2003
I Love Hyun-jung- MBC, 2002
Hotelier- MBC, 2001
Bad Boys- MBC, 2000
Roses and Bean Sprouts -MBC, 1999
Power of Love- MBC, 1997


فیلم های سینمایی هو جون هو :

Dragon Squad (2005)
Silmido (2004)
Four Toes (2002)
Volcano High (2001)
Libera Me (2000)
Blues (1998)
Last Trial (1998)
Man Who Holds Flowers, A (1997)
Last Short-term Soldier, The (1997)
Partner (1997)
Rocket Has Launched (1997)
Grown-ups Grill the Herring (1996)
Two Men (1996)
Terrorist, The (1995)
My Dad is Bodyguard (1995)
Jamon Jamon Seoul (1994)
Pirate (1994)
Coffee, Copy, Copi (1994)
27 Roses (1992)
Green Sleeves (1991)
Good Morning, President (1989)
Blue (Blue Sketch) - 1986

  
  
ادامه مطلب خلاصه قسمت هفتم افسانه جومونگ قسمت دوم

و بین کار تسو موضوع را میفهمه و  چند تا چشمه با تیر کمان میره برای سوسونو تا بترسوندش و بعد که فکر میکنه از بانوان درباره با شمشیر سر به سر سوسونو میزاره و تفتیش بدنیش میکنه تا ببینه عکس العملش چیه

سوسونو هم یه کف گرگی میره توی سینه تسو و گارد میگیره که تسو و میگه نه بابا بیا جلو ببینم چی بلدی

که اول کار تسو میزنه توی مسخره کردن سوسونو که سوسونو بعد از یه عالمه زود زدن موفق میشه یه ضربه ای به تسو بزنه

تسو که خوشش اومده میگه خوب خودت خواستی حالا بهت نشون میده و در دور دوم عرصه بر سوسونو تنگه میشه  که کاهنهای معبد میاند اونجا وبه داداش میرسند و سوسونو تازه حساب کار دستش میاید تسو هم وقتی میفهمه که سوسونو بانوی درباره نیست خیلی خوشحال میشه و رگهای از عشق توی وجودش پدیدار میشه

 

ماری توی بازار موسونگو میبینه و میگه برامون یه کار میتونی پیدا کنی موسونگ هم میگه من خودم یکی نیست یه کار برام پیدا کنه و در این بین چند نفرو میبیند که پوستر جومونگ توی دستشونه و دارند دنبالش میکردن که که هر دوتاشون تا پوستور میبیند میزن کوچه علی چپ

اونطرف جومونگ بهوش میاد و تا بویونگو میبینه ناراحت میشه و این میگه تقصیر من بود اون میگه نه تقصیر من بود از این حرفها که جومونگ به معذرت اکتفا میکنه و میگه حیف الان دستم به جایی بند نیست کمکت کنم چون از قصر انداختنم بیرون

ماری هم سریع میره پیش بویوگ و دوستاش که میبند جومونگ خوب شده و از جومونگ می پرسه تو کی هستی  چرا دنبالتن و میخواستن سرتو بکنن زیر آب بیا تا برامون شر درست نکردی برو  از اینجا

 

بویونگ به جومونگ میگه دوباره گندی زدی که دنبالتن که جومونگ میگه میگه من که جایی ندارم برم یه کار برام پیداکن تا همینجا بمونم

موسونگ هم قضیه جومونگ به موداک میگه و موداک هم خبرو به یوهوا میروسنه که یوهوا تا مرز سکته کردن پیش میره

شازده ها برای دادن گزارش روزانه کارهاشون پیش ملکه میرند که ملکه میگه جومونگو چه کردین که میگند ممعلوم نیست کجا جیم زده همه جا پوسترهاشو پخش کردیم فایده نداشته ملکه میگه یعنی از بویو رفته که تسو میگه اون شلوارش نمیتونه بالا بکشه کجا میتونه بره پیداش میکنیم .ملکه به تسو میگه اینها را ول کن میخوام برات آستین بالا بزنم  دختر ژنرال هوک چی خوبه من پسندیدمش که تسو میگه من زن نمیخوام که مامانش میگه ای شیطون بگو ببینم کیو میخوای تسو میگه یکیو میخوام ولی باید مطمئن شم

تسو هم که از سوسونو خوشش اومده توی فکر اینکه که چطور پا جلو بزاره 

سایونگ هم به سوسونو مگه موپال مو رییس آهنکریه اگه میخوایم فرمول ساخت شمشیرهای بویو را یاد بگیرم باید از زیر زبون اون بکشیم بیرون که رییس پیل میگه شما برین اون با من

رییس پیل اول از در دوستی چند ساله میره جلو که موپال مو هم عصبانی میشه و با رییس پیل دست به یغه میشه

 

کار جومونگ به جایی رسیده که بویونگ میبردش پیش دوچی تا بهش کار بده و میگه قبلاً توی آهنگری کار میکرده دوچی هم میگه به این بابا کار بدین .بویونگ هم تشکر میکنه که دوچی میگه لازم نیست این هم به پرداخت دینت اضافه میکنم حواست باشه که به من مدیونی و اگه نتونی جبران کنی من میدونم و تو

شب سوسو نو هم افرادشو برمیداره تا برن جایی که دوچی قراره بارها تحویل بگیره تا اونها را خفت کنند و دوچی را هم بکشن که جومونگ هم بین افراد هست

وقت حمله  هم جومونگ افراد سوسونو را میکشه و وقتی اوته میخواد دوچی را بکشه جلوش میگیره

 

بعد از ماجرا دوچی به جومونگ میگه آفرین شمشیر زنیت خوب بود جونمو نجات دادی که جومونگ چقدر خوشحال میشه . دوچی به هان دانگ زیر دست میگه برو ببین اون اشرار کی بودن خفتمون کردن

سوسونو هم از اینکه جومونگ برای دوچی کار میکنه ناراحته و پیش خودش میگه کاش بهش کار میدادم که اوته هم میاد اونجا میگه دیدی هی کمکش کردی امروز اینطور موی دماغمون شد سوسونو میگه بعداً میتونیم دوچی را بکشیم تو نگران نباش

هانگ دانگ خبر میاره که کار اون شب زیر سر یون تابال بوده دوچی هم به ماری و همقطاریهاش یه پول خوب میده و میگه برین سوسونو را بکنید توی گونی و برام بیارن

وسط کار اویه میگه بیان بی خیال شیم بابا دردسر داره که بهش میگند نگرانی چیه پولو بچسب مگه نمیخواهی بویونگ را آزاد کنی

و شب یواشکی به مقرر یون تابال میرند و هیپبو میره اتاق سوسونو که سوسونو با شلاق میخواد ارتیس بازی در بیاره که هیپبو میندازدش تنگ دیوار

بقیه وقتی که کار تمام میشه تازه متوجه موضوع میشند

یون تابال میگه من میدونستم اینطور میشه نگفتم همون اول . باید سوسونو را زنده برام بیارین و اگرنه میدم هموتون را بکشن .و به سایونگ میگه برو سر میز مذاکره ببین دوچی حرف حسابش چیه و به اوته میگه تو هم افراد ببر اون اطرافو محاصره کن و وقتی سوسونو آزاد شد دوچی و افرادشو بکشین

اونطرف سوسونو را از گونی در میارند و دوچی یه میاره توی گوش سوسونو و میگه تو یه الف بچه میخواستی کارمنو بسازی بزار بابات بیاد تا تکلیفمو باهاتون مشخص کنم

جلسه مداکره تشکیل میشه که دوچی به سایونگ میگه برو بچه به بزرگتر بگو بیاد به پام بیوفته تا اون موقعه به فکر بکنم تازه افرادت هم که اینجا جاسازی کردی با خودت ببر در ضمن اگه رییسوتون تا صبح نیاد سوسونو را میکشم .که جومونگ تازه شصتش خبردار میشه گرگان کیه

و میره سمت انبار و وقتی اویه و هیپبو میرند چیزی بخورن از فرصت استفاده میکنه میره تا سوسونو را نجات بده

اما وقتی دست سوسونو را باز میکنه اون از این کارش گیج میشه و فرار نمیکنه

 


  
  

هه مو سو اول کار یه کم به قول ماها کلاس کار را نشون جومانگ می ده و شروع می کنه به اجرای حرکات رزمی با شمشیر که جومانگ زره اش می ره که یه ادم کور این همه با شمشیر کار می کنه
بعد که کلاس اولیه کار را پیاده می کنه به جومانگ می گه بیا بشین روبروی من ببینم پسر جون...و بعد یه دستی به سر و گوشش می کشه و می گه تو خیلی سوسولی بچه جون و دستات مثل دخترا می مونه باید یه کم خودتو قوی کنی و خلاصه کلی تیکه بهش می ندازه
بعد به جومانگ می گه پشتت را بکن به من و با دستاش یه انرژیی به جومانگ منتقل می کنه و یه دفعه جومانگ بیهوش می شه


زندانبان که می یاد می بینه چومانگ بیهوش افتاده رو زمین خیلی هول می کنه و هی می گه چی کارش کردی بچه مردم را

اون ور ماجرا توی قصر این نوکر داسو براش خبر می یاره که جومانگ در زندان قصر مخفی شده و لونجا چند تا سرباز بیشتر نداره و می تونیم بکشیمش و خلاصه برنامه یه حمله به سوی زندان غار و کشتن جومانگ را می ریزن

یو می یول هم به نخست وزیر می گه من طی مکاشفاتی که با خدایان کردم بهم گفتن که باید اجازه بدیم شاه و هه مو سو همدیگر را ببینن !!!!!!!!!!!!!!!! که وزیر عصبی می شه و هی شروع می کنه به چرت و پرت گفتن که یو می یول می گه این خواست خدایانه و ما نمی تونیم کاری کنیم.

جومانگ که برای هواخوری به بیرون زندان اومده با اون 3 تا دزد که حالا دیگه برادر صداش می کنن حال و احوال می کنه و با اون یه دنده هه یه دعوای درست و حسابی هم می کنه در واقع یه مبارزه

وقتی با زندانبان به سلول بر می گرده می گه نمی دونم چی شده که احساس می کنم یه زور اضافی تو بازوهام دارم و هی مشتش را گره می کنه و به در و دیوار می زنه

یوهوا که شبهنگام در قصر به یاد جومانگ با خودش خلوت کرده نظر شاه که داره از اون دور و ور رد می شه را جلب می کنه و شاه به این بهونه هم که شده برای اولین بار بعد از اخراج جومانگ از قصر به اتاق یوهوا می ره

خبر گزاری ها خبر می یارن که شاه به اتاق یوهوا رفته که خون ملکه به جوش می یاد

دو شاهزاده هم با کلی سرباز به محل زندان غار رسیدن و دارن اماده حمله به جومانگ می شن

شاه که قرار بود به زندان غار بره اماده حرکت می شه که یو می یول می گه منم می یام که شاه بهش می گه چطور ممکنه کاهن بزرگ بویو ندونه جایی در بو یو بوده منظورش زندان غاره

این دو تا هم غافل از همه جا مشغول تمرین خودشون هستن که یک دفعه هه مو سو می گه جومانگ 15 نفردارن به اینجا می یان (نابینا به این باحالی دیده بودین دقیقا عدد را می گه)

و مهاجمین برای حمله به غار رسیدن و می خوان جومانگ را بکشن که جومانگ و استادش رزم نمایانی می کنن و موفق به فرار می شن


ولی اون نانجیب ها دنبالشون می کنن و داسو هه مو سو را بد رقم زخمی می کنه ولی دمش گرم هه مو سو هم یه زخم کاری به اون می زنه و فرار می کنه

جومانگ زیر بقل های هه مو سو را می گیره و یه جایی قایم می شن تا اونا برن و خوشبختانه اونا می رن و جومانگ هم استاد را بر می داره تا ببره یه جایی و درمونش کنه.
هه مو سو هم هی بهش می گه تو برو منو رها کن و الا خودت هم گیر می افتی که جومانگ خیلی عصبی می شه و می گه اگه بمیرم هم تو را با خودم می برم

این تنه لش هم داره از درد به خودش می پیچه ولی دستور می ده که محوطه زندان را مرتب کنن و هیچ اثری از کارشون به جا نزارن

شاه که حالا دیگه بعد از کلی کالسکه سواری به محوطه زندان غار رسیده می گم می خام داخل را ببینم که فرمانده ارتش می گه اینجا یه اتفاقی افتاده و خیلی نا امنه ولی شاه داد می زنه و می گه من باید داخل را ببینم

بعععععععععععله می یاد می بینه همه را کشتن و خورد کردن و رفتن انگاری خدایان هوای یو می یول را داشتن و الا الان کارش تموم بود.

ملکه تا می فهمه اونا نتونستن جومانگ را بکشن و به جاش پسر خودش زخم کاری خورده خونش جوش می یاد و جیغ و داد کنان به اتاق داسو می یاد.

رییس ارتش یه شاه خبر می ده که اونا هیچ اثری از خودشون به جا نزاشتن که ما بفهمیم اونا کی هستن و چه قصدی داشتن؟؟ که شاه می گه اگه نفهمی اونا کین می کشمت

اینا هم از خطری که از بیخ گوششون گذشته حرف می زنن و هر دو هم فک می کنن که کشتار کار اون یکی بوده که تا می فهمن کار اونا نیس می گن یعنی کی می تونسته این کار را بکنه

دو چی هم که هوس یه عشق و حال اساسی زده به سرش اون دوس دختر جومانگ که براش کار می کنه را می یاره و می گه تو واقعا پزشکی بلتی؟؟؟ من نمی دونستم و الا تا حالا خیلی ازت استفاده می کردم و خلاصه به بهانه کمر درد اونو می کشه تو بغل خودش و......



دختره از اتاق میی یاد بیرون که یکی جلوی دهنش را می گیره می یاد جیغ بزنه که می بینه جومانگه.
جومانگ بهش می گه من به کمکت احتیاج دارم باید بیای کسی را درمان کنی و.....

و اونو به کلبه ای در یک کوهستان که هه مو سو را اونجا مخفی کرده می بره و لون هم شروع به کار می کنه تا اونو درمون کنه

اول که ملکه و اینا نمی زارن شاه بفهمه و گند کار در بیاد ولی بلاخره شاه می فهمه و به اتق داسو می یاد و می گه چه خبره چی شده چرا به من نگفتین که اونا هم می گن تو شکار اینطوری شده و فک نمی کردن که اینقدر ها حاد باشه شاه هم می گه سریع یو می یول را خبر کنن

از اون طرف اون دختره چن جلسه می یاد و زخم هه مو سو را کمی بهتر می کنه

یو می یول می یاد و با خدایان ارتباط برقرار می کنه و خلاصه زخم را خوب می کنه (خیلی عجیبه ها یه کاهن می تونه این همه کار بکنه کاش ما هم تو ایران از اینا داشتیم)

یو می یول به شاه می گه اون الان هوش می یاد می تونین برین پیشش!!!!!!!!!!

و به وزیر می گه اون زخم مال شکار نیس اون زخم مال شمشیره

اون دو هم شازده کوچیکه را صدا می کنن و می گن جریان را بگو و الا به شاه می گیم و اله می کنیم و بله می کنیم که اونم دست را تو می ره و جریان را کامل می گه

مامور بانو سوسونو هم خبر می یاره که جای جومانگ را پیدا کرده

اینا هم مشغول درست کردن دارو برای هه مو سو هستن و کماکان بین خودشون جنگ و درگیری دارن که با جومانگ بمون براشون سود داره یا برن

سو سو نو به دیدن جومانگ می یاد که اول جومانگ می ترسه ولی اون می گه نترس من فقط اومدم ازت تشکر کنم و اگه بخای به گروه تجاریمون ببرمت که جومانگ کلی کلاس می زاره و درخواستش را رد می کنه

این بار دیگه سوسونو تو دام عشق و عاشقی می افته و دلش می خاد که جومانگ باهاش بیاد ولی می گن گهی پشت به زینو گهی زین به پشت

جومانگ با خودش خلوت کرده و به ماجراهای پیش اومده فک می کنه

که می بینه هه مو سو هوش اومده و می یاد پیش اون و می شینن کلی با هم درد دل می کنن.
جومانگ از نابرادریهاش و دشمنی اونا می گه و اینکه پرنش بویو هست و شاه گیو وا هست و.....
هه مو سو هم از زنی که دوستش داشته می گه و اینکه نتونسته ازش نگهداری کنه و الان عذاب می کشه و.....

و روی این موضوع که آیا هه مو سو می فهمه جومانگ پسرش هست یا نه سریال تموم می شه و باید منتظر بمونیم ببینیم ایا می فهمن که پدر و پسر هستن یا نه!!!!!!!

منبع:http://www.tinsul.com/post-94.aspx


  
  

هه مو سو اول کار یه کم به قول ماها کلاس کار را نشون جومانگ می ده و شروع می کنه به اجرای حرکات رزمی با شمشیر که جومانگ زره اش می ره که یه ادم کور این همه با شمشیر کار می کنه
بعد که کلاس اولیه کار را پیاده می کنه به جومانگ می گه بیا بشین روبروی من ببینم پسر جون...و بعد یه دستی به سر و گوشش می کشه و می گه تو خیلی سوسولی بچه جون و دستات مثل دخترا می مونه باید یه کم خودتو قوی کنی و خلاصه کلی تیکه بهش می ندازه
بعد به جومانگ می گه پشتت را بکن به من و با دستاش یه انرژیی به جومانگ منتقل می کنه و یه دفعه جومانگ بیهوش می شه


زندانبان که می یاد می بینه چومانگ بیهوش افتاده رو زمین خیلی هول می کنه و هی می گه چی کارش کردی بچه مردم را

اون ور ماجرا توی قصر این نوکر داسو براش خبر می یاره که جومانگ در زندان قصر مخفی شده و لونجا چند تا سرباز بیشتر نداره و می تونیم بکشیمش و خلاصه برنامه یه حمله به سوی زندان غار و کشتن جومانگ را می ریزن

یو می یول هم به نخست وزیر می گه من طی مکاشفاتی که با خدایان کردم بهم گفتن که باید اجازه بدیم شاه و هه مو سو همدیگر را ببینن !!!!!!!!!!!!!!!! که وزیر عصبی می شه و هی شروع می کنه به چرت و پرت گفتن که یو می یول می گه این خواست خدایانه و ما نمی تونیم کاری کنیم.

جومانگ که برای هواخوری به بیرون زندان اومده با اون 3 تا دزد که حالا دیگه برادر صداش می کنن حال و احوال می کنه و با اون یه دنده هه یه دعوای درست و حسابی هم می کنه در واقع یه مبارزه

وقتی با زندانبان به سلول بر می گرده می گه نمی دونم چی شده که احساس می کنم یه زور اضافی تو بازوهام دارم و هی مشتش را گره می کنه و به در و دیوار می زنه

یوهوا که شبهنگام در قصر به یاد جومانگ با خودش خلوت کرده نظر شاه که داره از اون دور و ور رد می شه را جلب می کنه و شاه به این بهونه هم که شده برای اولین بار بعد از اخراج جومانگ از قصر به اتاق یوهوا می ره

خبر گزاری ها خبر می یارن که شاه به اتاق یوهوا رفته که خون ملکه به جوش می یاد

دو شاهزاده هم با کلی سرباز به محل زندان غار رسیدن و دارن اماده حمله به جومانگ می شن

شاه که قرار بود به زندان غار بره اماده حرکت می شه که یو می یول می گه منم می یام که شاه بهش می گه چطور ممکنه کاهن بزرگ بویو ندونه جایی در بو یو بوده منظورش زندان غاره

این دو تا هم غافل از همه جا مشغول تمرین خودشون هستن که یک دفعه هه مو سو می گه جومانگ 15 نفردارن به اینجا می یان (نابینا به این باحالی دیده بودین دقیقا عدد را می گه)

و مهاجمین برای حمله به غار رسیدن و می خوان جومانگ را بکشن که جومانگ و استادش رزم نمایانی می کنن و موفق به فرار می شن


ولی اون نانجیب ها دنبالشون می کنن و داسو هه مو سو را بد رقم زخمی می کنه ولی دمش گرم هه مو سو هم یه زخم کاری به اون می زنه و فرار می کنه

جومانگ زیر بقل های هه مو سو را می گیره و یه جایی قایم می شن تا اونا برن و خوشبختانه اونا می رن و جومانگ هم استاد را بر می داره تا ببره یه جایی و درمونش کنه.
هه مو سو هم هی بهش می گه تو برو منو رها کن و الا خودت هم گیر می افتی که جومانگ خیلی عصبی می شه و می گه اگه بمیرم هم تو را با خودم می برم

این تنه لش هم داره از درد به خودش می پیچه ولی دستور می ده که محوطه زندان را مرتب کنن و هیچ اثری از کارشون به جا نزارن

شاه که حالا دیگه بعد از کلی کالسکه سواری به محوطه زندان غار رسیده می گم می خام داخل را ببینم که فرمانده ارتش می گه اینجا یه اتفاقی افتاده و خیلی نا امنه ولی شاه داد می زنه و می گه من باید داخل را ببینم

بعععععععععععله می یاد می بینه همه را کشتن و خورد کردن و رفتن انگاری خدایان هوای یو می یول را داشتن و الا الان کارش تموم بود.

ملکه تا می فهمه اونا نتونستن جومانگ را بکشن و به جاش پسر خودش زخم کاری خورده خونش جوش می یاد و جیغ و داد کنان به اتاق داسو می یاد.

رییس ارتش یه شاه خبر می ده که اونا هیچ اثری از خودشون به جا نزاشتن که ما بفهمیم اونا کی هستن و چه قصدی داشتن؟؟ که شاه می گه اگه نفهمی اونا کین می کشمت

اینا هم از خطری که از بیخ گوششون گذشته حرف می زنن و هر دو هم فک می کنن که کشتار کار اون یکی بوده که تا می فهمن کار اونا نیس می گن یعنی کی می تونسته این کار را بکنه

دو چی هم که هوس یه عشق و حال اساسی زده به سرش اون دوس دختر جومانگ که براش کار می کنه را می یاره و می گه تو واقعا پزشکی بلتی؟؟؟ من نمی دونستم و الا تا حالا خیلی ازت استفاده می کردم و خلاصه به بهانه کمر درد اونو می کشه تو بغل خودش و......



دختره از اتاق میی یاد بیرون که یکی جلوی دهنش را می گیره می یاد جیغ بزنه که می بینه جومانگه.
جومانگ بهش می گه من به کمکت احتیاج دارم باید بیای کسی را درمان کنی و.....

و اونو به کلبه ای در یک کوهستان که هه مو سو را اونجا مخفی کرده می بره و لون هم شروع به کار می کنه تا اونو درمون کنه

اول که ملکه و اینا نمی زارن شاه بفهمه و گند کار در بیاد ولی بلاخره شاه می فهمه و به اتق داسو می یاد و می گه چه خبره چی شده چرا به من نگفتین که اونا هم می گن تو شکار اینطوری شده و فک نمی کردن که اینقدر ها حاد باشه شاه هم می گه سریع یو می یول را خبر کنن

از اون طرف اون دختره چن جلسه می یاد و زخم هه مو سو را کمی بهتر می کنه

یو می یول می یاد و با خدایان ارتباط برقرار می کنه و خلاصه زخم را خوب می کنه (خیلی عجیبه ها یه کاهن می تونه این همه کار بکنه کاش ما هم تو ایران از اینا داشتیم)

یو می یول به شاه می گه اون الان هوش می یاد می تونین برین پیشش!!!!!!!!!!

و به وزیر می گه اون زخم مال شکار نیس اون زخم مال شمشیره

اون دو هم شازده کوچیکه را صدا می کنن و می گن جریان را بگو و الا به شاه می گیم و اله می کنیم و بله می کنیم که اونم دست را تو می ره و جریان را کامل می گه

مامور بانو سوسونو هم خبر می یاره که جای جومانگ را پیدا کرده

اینا هم مشغول درست کردن دارو برای هه مو سو هستن و کماکان بین خودشون جنگ و درگیری دارن که با جومانگ بمون براشون سود داره یا برن

سو سو نو به دیدن جومانگ می یاد که اول جومانگ می ترسه ولی اون می گه نترس من فقط اومدم ازت تشکر کنم و اگه بخای به گروه تجاریمون ببرمت که جومانگ کلی کلاس می زاره و درخواستش را رد می کنه

این بار دیگه سوسونو تو دام عشق و عاشقی می افته و دلش می خاد که جومانگ باهاش بیاد ولی می گن گهی پشت به زینو گهی زین به پشت

جومانگ با خودش خلوت کرده و به ماجراهای پیش اومده فک می کنه

که می بینه هه مو سو هوش اومده و می یاد پیش اون و می شینن کلی با هم درد دل می کنن.
جومانگ از نابرادریهاش و دشمنی اونا می گه و اینکه پرنش بویو هست و شاه گیو وا هست و.....
هه مو سو هم از زنی که دوستش داشته می گه و اینکه نتونسته ازش نگهداری کنه و الان عذاب می کشه و.....

و روی این موضوع که آیا هه مو سو می فهمه جومانگ پسرش هست یا نه سریال تموم می شه و باید منتظر بمونیم ببینیم ایا می فهمن که پدر و پسر هستن یا نه!!!!!!!

منبع:http://www.tinsul.com/post-94.aspx


  
  
<   <<   11