روانشناسی آوا
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکه خدا دوستی را بر خودْ دوستی مقدّم بدارد، در برابر سختی و دشواری مردم، خداوند او را بسنده باشد .بنده ام پیروی ام کن تا تو را مانند خود گردانم . [.رسول خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 
طبس مسینا ، سیل ، مقالات کامپیوتری ، ویندوز ، قیصر امین پور ، عشق ، عکس ، فوتسال ، فرش ، مادرزن ، شعر ، شهادت ، بیرجند ، آرمیون ، ترجمه ، ترجمه انگلیسی ، ترجمه فارسی ، تغذیه ، تلاشگران ، چشم ، چله ، حاج علی جان ، حاملگی ، حجاج ، خانوار ، خداوند ، خط ، خوسف ، داماد ، داور ، دختر ، درمان علایم ، درمیان ، دستگاه قضایی ، دکتر شریعتی ، دلتنگی ، دیر شکوفایی زبان ، ذهن ، رشد ، رمضان ، روانگردان ، ریه ، زارع ، زخم زبان ، زعفران ، زمستان ، سالن ورزشی وحدت طبس مسینا ، سرطان ، سرطان بینی ، سن ازدواج ، سنتوری ، سولفور ، سیر ، سیگار ، آسیاب جان محمد ، آل عمران ، آلعمران ، آمار ، آنفولانزای پرندگان ، آیدی ، اختلال یادگیری ، اختلالات زبانی ، ازدواج ، ازدواج هوشیارانه ، اس ام اس ، اس ام اس با ترجمه ، استقلال ، اسکرین سیور ، اسلام ، اصغری ، اطلاع رسانی ، انتخابات ریاست جمهوری ، اوتیسم ، ایرانیان باستان ، باران ، باطری ، بهار ، بیجار ، بیش فعالی ، بیماری ، پارکینسون ، پدر ، پرستش ، پسر ، پویا ، پیتزا ، پیتزاء سبزیجات ، پیتزای سبزی ، پیروزی ، تاریحچه فرش ایران ، تالاسمی ، تخریب ، شهر طبس مسینا ، طاووس ، طبیعت ، عارفانه ، عزت ، عشایر ، مجلس ، فرماندار ، قالیچه ، قرآن کریم ، قضاوت ، قلب ، عناب ، عید قربان ، فارسی کردن اعداد در ورد ، فاطمه نظری ، فجر ، عشقی نژاد ، عصب شناختی ، 13 آبان ، Truth حقیقت Trust اعتماد Trash آشغال Thrush برفک دهان ، آبی آرام ، کارت گرافیک ، کامژیوتر ، کردستان ، کشیدن حروف ، کلیه ، کوچ ، کوچه های خراسان ، کودکان عقب مانده ذهنی ، گاز ، گزیک ، گفتگو با خدا ، گل کلم ، گلبولهای قرمز ، گلدون ، گلو ، گیاه ، لب تاب ، لوزالمعده ، یلدا ، یونانی ، مقدسات ، مهارتهای ادراکی در کودکان ، موسیقی درمانی ، میخ ، میرمحرابی ، ناحیه حرکتی تکلم : یا برکا ، نارساخوانی ، نقاشی ، نوروپسیکولوژی ، نوروز ، هفته های اول بارداری ، هنر درمانی ، وحدت ، وحید شمسایی ، وقت زیارت ، ویتامینها ، ویرانی ،

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :131
بازدید دیروز :180
کل بازدید :723105
تعداد کل یاداشته ها : 1346
103/9/3
4:48 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
سلمان هدایت[300]

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

ادامه مطلب عکس هایی زیبا از سایونگ بازیگر سریال جومونگ

 


  
  
ادامه مطلب خلاصه قسمت بیست و دوم سریال افسانه جومونگ
اینم از خلاصه قسمت بیست و دوم سریال افسانه جومونگ

اویی به جومانگ و بقیه میگه که من مطمئنم کار دوچی هست، جومانگ میگه اون تنهایی دیگه از این جرات ها نداره حتما کار داداشمه ، و اگه اون درگیر شده باشه به این اسونی ها نمیشه بویونگ رو ازاد کرد.

جومونگ
جومونگ

 

دوچی که تازه فهمیده شاهزاده دستور داده بویونگ رو بگیرن به دستیارش میگه این انگار کار و زندگی نداره ؟

جومونگ

 

برای چی دوباره شر جومانگ رو انداخت سر ما که دستیارش میگه واسه اینکه میخواد از طریق بویونگ با جومانگ معامله بکنه، دوچی میره دیدن بویونگ که توی یه اتاق زندانی اش کردن

جومونگ

بویونگ میگه من رو بکش من نمیخوام جومانگ بخاطر من تو دردسر بیفته، دوچی هم میگه جون من به جون تو بنده، دستت رو باز میکنم فقط جان خودت فرار نکن و سفارش میکنه بهش غذای درست و حسابی بدن

یه سری ادمکش ، به نگهبان های زن کاهن حمله میکنن و اونا رو میکشن، اما کاهن بزرگ فرار میکنه

جومونگ

شاه هم میفهمه که به قصر غیبگویی حمله شده، ملکه هم میفهمه

جومونگ

جومونگ

 

اشتباه نکنین ، کار ملکه نیست به خاطر همین وقتی میفهمه میگه ای وای که بدبخت شدم الان همه فکر میکنن کار من بوده

یوهوا هم جومانگ رو در جریان حمله میذار و میگه ما هنوز نمیدونیم که کاهن زنده است یا مرده ، اگر چه این کاهن با تو خوب نبود اما اونی که قراره کاهن جدید بشه از این بدتره

جومونگ

تسو ، پو رو میبینه و میگه تو چه فرمانده هستی که هنوز خبر نداری تو قصر چه خبره؟ یالا برو ته و توی قضیه رو در بیار و پو هم خوشحال که با این کارم چه خدمتی به مادرم و شاه و برادرم کردم.

جومونگ

فرمانده به شاه گزارش میده که هنوز هویت اون افرادی که حمله کردن شناسایی نشده، شاه هم عصبانی میشه و میگه: من این مملکت رو دست شما سپردم ؟! اگه به اتاق من حمله کنن چی؟

جومونگ

کاهن ها میریزن اتاق ملکه و بهش دلداری میدن

جومونگ

خبر حمله به گوش یون تابال هم میرسه، سویونگ میگه کار تسو هست ، اما سوسونو میگه اون تسو باهوشی که من میشناسم همچین کار احمقانه ای نمیکنه به هر حال یومی یول دست همکاری به سمت ما دراز کرد و ما باید کمکش کنیم

جومونگ

 

جومونگ

سوسونو بیرون از خونه جومانگ رو میبینه و میگه این کاهنه با تو بد بود ،کار تو هست؟ جومانگ میگه اون با من بد بود ولی اگه اون بره یکی میاد که از من بیشتر بدش میاد بنابراین جفتش واسه من سودی نداره

جومونگ

ملکه یه بوهایی می بره، به تسو میگه من مادرتم این داداشت ، اگه کار تو هست همینجا بگو تا لااقل زودتر یه خاکی تو سرمون کنیم ، پو اول زیر بار نمیره ولی وقتی ملکه اصرار میکنه ،میگه اره کار من بود ، اینجاست که تسو عصبانی میشه و میگیره میزندش

جومونگ

 

جومونگ

تسو ،پو رو میبره اتاقش و میگه یالا بگو ببینم اینا کیا بودن؟ پو میگه من کسایی رو اوردم که اگه بمیرن هم هویتشون شناسایی نشه و در ضمن بهشون گفتم بعد از عملیات گم و گور بشن

وقتی از اتاق میره بیرون ، به تسو میگه این کاری که کردم بیشترین نفعش واسه تو هست

تسو هم یه جواب قلبمه میده:"این صدقه ات رو فراموش نمیکنم"

جومونگ

نخست وزیر که دلش واسه یومی یول تنگ شده به شاه میگه ای وای اگه مردم بفهمن که به قصر یومی یول حمله شده بدبخت میشیم

جومانگ به اویی اخطار میده که چون برادرم پشت این قضیه است حتما میخواد از طریق بویونگ با من معامله کنه و نجات بویونگ راحت نیست تو فقط حرکت احمقانه ازت سرنزنه

جومونگ

ملکه کاهن های موافق رو جمع میکنه و با التماس میگه ببیینین یومی یول هنوز زنده ست یا نه؟ اوریونگ که قراره کاهن بزرگ جدید بشه میگه شرمنده تیم زور هیچکدوم از ماها به اندازه یومی یول نیست

جومونگ

همون دختر بچه ای که قبلا فهمیده بود کار شکستن کمان کار جومانگ بوده با تمرکز(مثلا!) میفهمه که کاهن زنده است ، مافوقش بهش میگه به کسی نگو که زنده ست

جومونگ

جومونگ

کاهن که در یه غار مخفی شده به عبادت میپردازه و تازه میفهمه این همه سال اشتباه قضاوت کرده ...

جومونگ

شاه برای دیدن عکس العمل مردم لباس عادی میپوشه و میره توی یه مسافرخونه ، مردم که شنیدن به قصر یومی یول حمله شده ،شاه رو مقصر میدونن و همه میگن که به زودی ممکلت ما دچار یه بلا و مصبیت میشه

جومونگ

شاه شب به اتاق یوهوا میره و مشر....زیادی میخوره

جومونگ

و به یوهوا میگه که تمام مسئولیت مرگ هه موسو رو گردن یومی یول انداختم واسه همین نمیتونم ببخشمش اما اون تنها کسی بود که اعماق وجود من رو درک میکرد

نماینده های هیون تو از شاهزاده تسو جواب میخوان...اونم میگه اولا که بابام مخالفت میکنه ثانیا الان اوضاع قصر به هم ریخته من خودم بعدا میام یه سر بهتون مییزنم و جواب میدم

جومونگ

موپالمو برای بحث درباره کارگاه به خونه یون تابال میره که خواهرش تا یون تابال نیست از فرصت استفاده میکنه و میره پیش موپالمو و واسش چایی میریزه و سفره دلش رو هم باز میکنه

میگه تو جونی بیوه شدم و الان تنهام موپالمو میگه خب به من چه؟ عمه میگه همینطوری گفتم!

جومونگ

یون تابال که خیلی زرنگه و میخواد هنر موپالمو رو ببره به کشورش میگه اینجا کار کردن سخته و فضول هم زیاده بیا بریم مملکت من اونجا کار کن ، موپالمو هم که خیلی به شاه وفاداره میگه اگه شاه اجازه بده اینکا رو میکنم

جومونگ

نامه کاهن یومی یول به یون تابال میرسه ،موقع بیرون رفتن از خونه جومانگ میگه من دیدم که محافظ یومی یول برات نامه اورد اگه داری میری پیشش منو هم ببر باهاش کار دارم

جومونگ

 

جومونگ

ناریو محافظ تسو و چندسرباز به کوه حمله میکنن و با زنها درگیر میشن ، جومانگ و محافظ که از راه میرسن به نگهبانان زن کمک میکنن و اونا هم فرارمیکنن

جومونگ

 

جومونگ

جومانگ به کاهن میگه تو خودت میدونی که شکستن اون کمان کار من بود ولی من حاضرم برای کشورم و شاه همه کاری بکنم پس چرا میگی من برای بویو خطر دارم؟؟

جومونگ

کاهن جلوش زانو میزنه و میگه من یه بدی در حق تو کردم به موقع اش بهت میگم چیه

جومونگ

یون تابال به کاهن میگه هر کاری بخوای واست میکنم و روی کمک من حساب کن....

کاهن به قصر برمیگرده

جومونگ

میره پیش شاه و بدون اینکه بهش احترام بذاره میگه همه رو بفرست بیرون و بعد به شاه میگه ،تو که منو مسئول مرگ هه موسو میدونی ، من اگه میخواستم همون 20سال پیش میکششتمش، ولی تو چی ؟ با پسرات که کشتنش چی کار کردی؟ زنش رو هم دوست داشتی؟

جومونگ

شاه عصبانی میشه و میگه اگه یه کلام دیگه بگی میکشمت

جومونگ

دوباره تسو پو رو دعوا میکنه و میگه این گندی که بالا اوردی خودت درستش کن

جومونگ

نخست وزیر به دیدن کاهن میاد و میگه الهی من بمیرم که بهت حمله کردن ،دیگه نمیذارم اینطوری بشه اما کاهن میگه زحمت نکش من از قصر میرم

جومونگ

نخست وزیر به شاه خبر میده و میگه برو جلوش رو بگیر شاه میگه فایده نداره اون تصمیمش رو گرفته

جومونگ

مجمع مارمولک ها تشکیل میشه و از رفتن کاهن خوشحال میشن

جومونگ

پو به دیدن دوچی میاد و وقتی به بویونگ سر میزنن میبینن خودکشی کرده، سریع یه دکتر واسش میارن ، اونم که دستش مثل یانگوم معجزه میکنه نجاتش میده، پو میگه یه نفر رو بذارین شبانه روز مراقبش باشه اگه طوریش بشه ، می کشمتون

جومونگ

 

جومونگ

نماینده ها جواب تسو رو به حاکم هیون تو می دن و اونم میخنده و میگه یه چندتا اهنگر بفرستین بره بویو

جومونگ

کاهن از دو تا نوچه عزیزش خداحافظی میکنه و میگه من میرم مسافرت اما بعد میام شما رو میبرم

جومونگ

 

جومونگ

توی جلسه وزیران ، برادر ملکه سر کاهن بزرگ شدن اوریونگ بحث میکنه

جومونگ

کاهن قبل از رفتنش به یوهوا میگه من قبلا یه پرنده با سه پا دیدم که هه موسو بود و فکر کردم برای این کشور باعث بدبخیته اما اشتباه کردم ، مملکتم به من خیانت کرد اون پرنده سه پا هنوز هست و جوانه و من هواش رو دارم

جومونگ
 
جومونگ

و اوریونگ کاهن بزرگ میشه

جومونگ

ملکه برای تبریک گفتن بهش میاد و میگه باید یه کاری کنی پسرم ولیعهد بشه ،تسو هم ،میگه حالا که هوای منو داری منم هوای تو رو دارم

جومونگ

 

جومونگ

کاهن میگه من میخوام برای جبران اشتباهم سفر کنم و برای خدا قربانی بدم اما قبل از رفتن به جومانگ میگه الان وقتشه که بهت بگم چه بدی در حقت کردم

جومونگ

جومونگ


  
  
ادامه مطلب خلاصه قسمت نوزدهم سریال افسانه جومونگ

به زودی خلاصه مفصل تر...

اینم از خلاصه قسمت نوزدهم سریال افسانه جومونگ تو این قسمت اتفاقات جالبی می افتد

گروه یون تابال خوشحال و راضی پیش رییسشون برمیگردن و از شاهکارهاشون میکن، عمه سو هم از گیه رو اومده

جومونگ

جومونگ

شاه هم دستو ر میده به افتخار جومانگ جشنی برپا بشه

جومونگ

ملکه که اتش گرفته ، و شاهزاده ها هم فوق العاده عصبانی ، ندیمه میگه تو شهر شایعه شده که اگر چه تسو هم برامون نمک اورد اما جومانگ کاری کرد که واسه همیشه نمک داشته باشیم...

جومونگ

ملکه بیشتر اتش میگیره و میگه تسو قربونت برم عسل مامان تو هم یه چیزی بگو، اونم میگه نگران نباش مامی هنوز که طوری نشده جومانگ و سوسونو از قصر قه قه کنان خارج میشن که تسو میبیندشون و کفرش درمیاد

جومونگ

جومانگ میره دیدن مادرش ، سوسونو میگه من لباسم خوب نیست باید با مادرت دیدار رسمی کنم جومانگ هم میگه مامانم بی خیال این چیزاست..خلاصه مادر کلی ازش تشکر میکنه و جومانگ جریان نجات دادن خودش توسط سوسونو رو براش میگه و سوسونو هم نجات دادن خودش توسط جومانگ رو..دیگه قضیه خیلی عشقی میشه که سوسونو میگه من باید برم خونه پیش بابام

جومونگ

جومونگ

 

یوهوا میگه مادر نمیخوای اون حلقه رو بهش بدی عکس العمل جومانگ هم همینه که مبینین

جومونگ

میگه من الان قصد ازدواج ندارم!

شاهزاده پو که از خبر دروغ دوچی (که گفته بود دزدها قراره جومانگ رو بکشن) عصبانیه میاد و کلکش رو با شمشیر میزنه و موهای این بدبخت پخش میشه تو صورتش، ابشاری میشه!

جومونگ

جلسه خانوادگی تشکیل میشه و نوکر یون تابال از تصمیم سوسونو برای رفتن به کمپ دزدها میگه

جومونگ

سویونگ به یون تابال میگه دخترت از خودت شجاع تره ولی او تا یعنی همون محافظه میگه که این دیونگیه نه شجاعت اگه من جای بامانگ بودم همشون رو میکشتم

جومونگ

موقع دادن حقوق که میشه ، به هیوپ تو دوتا کیسه میدن و نوکره میگه سویونگ گفته دو تا کیسه پول بهت بدیم ماری و اویی هم حسابی دستش میندازن

جومونگ

بویونگ در حال ی دوچی هست که عشقش اویی میاد نگاهش میکنه و کلی کیف میکنه...ببین عاشقی چیه که ادم از رخت شستن عشقش هم کیف میکنه!!!!

جومونگ

جومونگ

 

بویونگ متوجه اون میشه و احوال جومانگ رو میپرسه ، اویی بهش میگه خوبه و تمام حقوقش رو میده به بویونگ

جومونگ

عمه سو، کمکش میکنه برای رفتن به جشن اماده بشه و بهش میگه اگه خواستی شوهر کنی، زن کسی بشو که هم واسه این ور نفع داشته باشه هم واسه مملکت خودمون

جومونگ

جومانگ یه سر به رییس کارگاه میزنه و بهشون میگه الان دیگه نوبت تولید شمشیرهای نشکنه

جومونگ

کاهن بزرگ از نوچه اش که قبلا بهش گفته بودتوی قصر یه حس عجیبی بهم دست م یده میپرسه به نظرت این نیرو از جانب جومانگه اونم میگه اره، کاهن ها در جشن شرکت میکنن اما کاهن بزرگ برای لجبازی با شاه نمیره

جومونگ

ملکه سر راه یوهوا ، بهش میگه فکر نکنی حالا بچه ات یه ذره نمک پیدا کرده ، خیلیه ها، انقدر پسرت گندکاری کرده که اینا توش گمه و به این راحتی سابقه خرابش پاک نمیشه، یوهوا هم هیچ جوابی نداره بگه جز اینکه اندام عالی منقبض!

جومونگ

پو از شدت ناراحتی نمیخواد در مراسم باشه که تسو میاد میگه از بس که خنگی! ادم هر چی ناراحت تره باید خودش رو ارومتر نشون بده پاشو بریم

جومونگ

جشن شروع میشه اینم مطربی هاشون

جومونگ

جومونگ

 

شاه از جومانگ و سوسونو و یون تابال میخواد بیان و به همشون از اون چیزا میده بخورن بعد هم به جومانگ میگه یه ارزوت رو براورده میکنم بگو چی میخوای

جومونگ

نخست وزیر که انگار برق میگیردش پا میشه و میگه قربان مسئله ولیعهدی....شاه حرفش رو قطع میکنه و میگه بشین میدونم منظورت چیه این ربطی به اون نداره

جومونگ

خیال دو تا شاهزاده و مادر مارمولکشون راحت میشه جومانگ میگه همه زحمت ها گردن سوسونو بوده اون ارزو کنه

جومونگ

سوسونو هم میگه من دلم میخواد کشور من و شما همیشه در صلح باشن ، شاه هم این قول رو بهش میده

تسو محافظش رو میفرسته دنبال سوسونو وقتی سوسونو میاد، میگه من وقتی فهمیدم تو چنگ دزدهایی میخواستم دنیا رو بهم بریزم و بیام نجاتت بدم  ولی مسایل مملکت نمیذاشت، حالا خوشحالم که اینجایی و من یه روز شاه میشم هر طوری که بشه و تو رو ملکه ام میکنم جومانگ هم اونا رو می بینه

جومونگ

تسو جریان قول و قرارهاش با حاکم هیون تو رو میگه .مادرش هم میگه اگه لازمه یواشکی برو پیشش

جومونگ

شاه از جومانگ میخواد به عنوان سفیر ویژه بره به هیون تو و از فرمانده هم میخواد باهاش بره

جومونگ

وای که ملکه داره میمیره از حسادت و میگه شاه این جومانگ رو خیلی دوست داره و گرنه سفیر ویژه شدن فقط ماله تسو هست

جومونگ

نخست وزیر عکس العمل نشون میده ، شاه میگه من که بچه نیستم که به خاطر اون کوه نمک جومانگ رو بکنم ولیعهد من میخوام به تمام شاهزاده ها فرصت بدم که وقتی یکیشون ولیعهد شد اون دوتای دیگه بی عرضه بار نیومده باشن

جومونگ

کاهن و نخست وزیر ، این جفت توطئه گر، نمیخوان که جومانگ ولیعهد بشه و کاهن به صراحت میگه جومانگ از شاه نیست از هه موسو هست

جومونگ

فردای اون روز، جومانگ پیش روی شاه قرار میگیره و شاه شمشیرش رو به عنوان سفیرشاه بودن بهش میده، دیگه نمیگم ملکه چه حالیه

جومونگ

موقع رفتن جومانگ سوسونو به بدرقه اش میاد

دستیار دوچی یه نقشه میکشه و میگه من یه کاری میکنم دوباره اعتماد شاهزاده پو جلب بشه

جومونگ

تسو میره هیون تو و حاکم هم تحویلش میگیره حسابی ، میگه دیوانه به دیوانه رسد چون خوشش اید!

جومونگ

همون روزهم جومانگ نامه شاه رو برای حاکم میاره ، در نامه نوشته انقدر توی کارهای ما فضولی نکن میایم حقت رو میذاریم کف دست ها!!

جومونگ

حاکم میگه یادتون رفته شما چی بودین ؟ حالا واسه من ادم شدین و بابات واسه ما شاخه شونه میکشه، جومانگ هم محکم جلوش می ایسته و میگه هر کاری
بکنی با اقدام نظامی جوابت رو میدیم

جومونگ

جومانگ و تسو همدیگر رو میبینن جومانگ میگه تو اینجا چیکار میکنی

جومونگ

تسو میگه به تو مربوط نیست و ازش میپرسه تو اینجا چه کار داری جومانگ هم مقابله به مثل میکنه و میگه به تو مربوط نیست اینجا دیگه من داش کوچیکت نیستما!  من الان نماینده مخصوص شاهم، تو توی کشور دشمن چیکار میکنی اونم یواشکی تسو میگه حالا یه مثقال نمک واسه ما پیدا کردی دم دراوردی؟دور ورداشتی؟ فکر کردی ولیعهد شدی؟

و با عصبانیت محض میره

ایی با داد و بیداد این دوتا فلک زده رو از خواب بیدار میکنه و میگه پاشین که دوچی میخواد بویونگ رو بفروشه به مملکت هان

جومونگ

سه تایی لشکر میکشن به خونه دوچی ، دستیاره میگه دیگه دیره ما فروختمیش

جومونگ

دستیار دوچی بهش میگه خوشحال باش که نقشه مون گرفت

جومونگ

خلاصه اویی دیونه میشه و میگه من باید یه عالمه پول پیدا کنم، میره از یون تابال قرض بگیره یونتابال میگه واسه چی میخوای ؟ میگه نمیتونم بگم اونم میگه من 1000سکه رو الکی به کسی نمیدم

جومونگ

 ،اویی درمونده میگه جونم رو گرو میذارم

جومونگ

یون تابال میگه تو خودت 1000می ارزی؟ که پیش من گرو بذاری برو هر وقت اینقدر ارزش داشتی بیا بهت بدم

جومونگ

خلاصه اویی میره التماس پیش دوچی که بویونگ رو نفروش و اونا هم فقط یه راه واسه اویی میذارن! فروختن جومانگ به تسو!!!!!

 جومونگ

 

اویی رو میبرن پیش تسو ، تسو ازش میپرسه الان تو کله جومانگ چه خبره؟ اویی هم میگه میخواد روی شمشیرهای استیل کار کنه اه از نهاد بی وجود شاهزاده تسو بالا میاد!!

جومونگ

به زودی خلاصه مفصل تر...


  
  
ادامه مطلب خلاصه قسمت هجدهم سریال افسانه جومونگ

به زودی توضیحاتی کاملآ مفصل...

اینم از خلاصه قسمت هجدهم سریال افسانه جومونگ

سوسونو با بامانگ ، فرمانده دزدها صحبت میکنه و میگه من حاضرم اون ضرری رو که به تو زدم جبران کنم، من دارم به گوسان میرم اونجا یه کوه نمکه اگه موفق بشیم همه ضرر تو رو میدم

جومونگ
 
جومونگ

جومونگ

دوچی خبر زندانی شدن جومانگ رو به شاهزاده پو میده و میگه خیالت راحت دیگه جومانگ رفت!!!

جومونگ

پو هم خوشحال و شنگول به داداش و ملکه میگه جومانگ مرده، تسو میگه پس اونایی که باهاش بودن چی(مثلا نگران سوسونو هست) پو میگه من اونا رو نمیدونم، تسو عصبانی میشه و میگه 100بار بهت گفتم تا با چشم خودت ندیدی انقدر مطمئن نگو، و سرش داد میزنه، پو به ملکه میگه مامان چرا اینو تربیتش نکردی، مامانش هم برای اینکه بین سگ و گربه دعوا نشه میگه خب مامان جون راست میگه دیگه حواستو جمع کن

جومونگ

جومونگ

بویونگ پیش یوهوا میاد، یوهوا میگه از این به بعد هوا تو دارم حالا واسه چی اومدی ، اونم قضیه زندانی شدن جومانگ رو میگه،

جومونگ

تسو که نگرانه ، میره پیش یون تابال و میگه شنیدم گروهت به پست دزدها خوردن، اونم میگه ما بار اولمون نیست ، دختر من شیره!!

جومونگ

وقت رفتن تسو، یوهوا از در میاد تو ! تسو که انگار مادر شوهر یوهوا هست نه پسر هووش، بهش میگه تو اینجا چیکار داری ؟ اونم واسه اینکه دشمن شاد نشه میگه اومدم از یون تابال واسه مراقبت از جومانگ تشکر کنم

جومونگ

وقتی با یون تابال تنها میشه، یوهوا میگه اوضاع خطریه انگار میخوان جومانگ رو بکشن یه کاری بکن، یون تابال هم نگران میشه و محافظ رو میفرسته بره ببینه چه خبره

جومونگ

بامانگ جومانگ و اون سه تا رو ازاد میکنه و عذرخواهی میکنه ، اونا هم راه میفتن و میرن

جومونگ

سویونگ به سوسونو میگه تو از بابات هم بهتر میشی، جومانگ و سه برادر هم که جشن گرفتن و در حال خوردن هستن که ماری به جومانگ میگه هیچ تاجری اینکار رو که سوسونو کرد نمیکنه، اون دوست داره که اینکارو کرد

جومونگ
 
جومونگ

سوسونو به یاد حرف جومانگ میفته که میگفت من جونم رو برای تو میدم و تو دلش قلنج میزنه!

جومونگ

توی راه سربازهای بومانگ جلوشون رو میگیرن، محافظ ها دست به شمشیر میشن که سوسونو میگه این خودیه ، قرار از ما محافظت کنن ولشون کنین،

جومونگ

جومونگ

سهمیه خیلی کم نمک بین مردم تقسیم میشه ، بین مردم برای نمک دعوا میشه و همین خبر به گوش شاه هم میرسه

جومونگ

جومونگ
 
جومونگ

جومونگ

یون تابال به شاه میگه من 2000 کیسه نمک بهت میدم عوضش تو بذار یه کارگاه تولید اسلحه راه بندازم شاه که با مسئله نمک مشکل داره قبول میکنه ، موقع رفتن از قصر ، یوهوا اونا رو میبینه و یون تابال از نگرانی درش میاره

جومونگ

ملکه به یکی از کاهن ها میگه ، رابطه بین شاه و کاهن بزرگ خیلی بده واسه همین من میخوام تو کاهن بشی

جومونگ

کاهن هم که بیکار نمیشینه از یوهوا میخواد با شاه صحبت کنه تا از تصمیمش برگرده این وسط هم هر چی بند بوده به اب میده

جومونگ

میگه وقتی بچه بودم اومدم قصر و همین جا شاهزاده گیوم رو دیدم ، از همون وقت عاشق هم شدیم، ولی سرنوشت من این بود که کاهن بشم و نمیتونستم با مردی باشم، اما هنوز هم اگه باهاش روبرو میشم با عشقم باهاش روبرو میشم تو ازش بخواه از نظرش برگرده، یوهوا مخالفت میکنه و میگه ، من نمیخوام اون تسلیم دولت هان بشه و به ملاقات شاه میره و میگه من از تصمیمت حمایت میکنم

جومونگ

جومانگ و دارو دسته به گوسان میرسن اما از هر کی درباره کوه نمک میپرسن فرار میکنه

 جومونگ

جومونگ

جومونگ
 
جومونگ
 
جومونگ

میرن به کوه و نمک پیدا میکنن اما از بس که سر و صدا میکنن نگهبان ها پیرمرده رو میکشن و خودشون هم دوباره زندانی میشن

جومونگجومونگ
 

جومونگ

سوسونو با کاهن گوسان روبرو میشه و حاضر جوابی میکنه

جومونگ

میگه من مملکتی به این بدبختی و مردمی به این فقیری ندیدم چرا نمیذاری مردم از نمک استفاده کنن

جومونگ

کاهن میگه قبلا دزدها به ما حمله میکردن ، تا اینکه قوم هابک به ما کمک کرد، من قسم خوردم از این کوه استفاده نشه مگه اینکه رییس قوم هابک یا از بازمانده هاش بیاد و کوه رو به اون بدم، اگر چه الان هابک جز دولت هان هست یه دفعه سوسونو یادش میاد که جومانگ بهش گفته بود پدربزرگم جز قبیله هابک بوده و اون از گوسان واسه مادرم گفته

جومونگ

میان جومانگ رو میبرن و کاهن جلوی جومانگ تعظیم میکنه

جومونگ

شاه به خاطر کمبود نمک دستور حمله به اوکجو رو میده تا نمک لازم رو به دست بیارن و خودش هم در جنگ شرکت میکنه و قرار میشه فرماندهی با خودش باشه اما تسو میاد جلو و از شاه میخواد رهبری به عهده اون باشه

جومونگ

اتش حسادت در چشمهای شاهزاده پو موج میزنه

جومونگ

نخست وزیر تسو رو شماتت میکنه و میگه به جای اینکه جلوش رو بگیری میخوای رهبر هم بشی تسو میگه تو که بابامو میشناسی!نظرش عوض نمیشه، اما اگه تو جنگ ببرم، میتونم رضایتش رو بدست بیارم

جومونگ

وقتی حاکم هیون تو میفهمه که شاه میخواد به اکجو حمله کنه میگه اون سربازهایی که من ازشون خواستم فیلم بود میخواستم عکس العمل شاه رو ببینم! ما از اوکجو حمایت میکنیم برای جنگ اماده شین

جومونگ

شاه از یون پالمو میخواد شب وروز شمشیر و اسلحه بسازه

جومونگ
 
جومونگ
جومونگ

کاهن زمان اعزام رو تعیین میکنه و به شاه میده همون وقت جومانگ از راه میرسه و به شاه میگه

جومونگ

از جنگ دست بکش که ما واست نمک اوردیم...

جومونگ

به زودی توضیحاتی کاملآ مفصل...


  
  
ادامه مطلب خلاصه قسمت هفدهم سریال افسانه جومونگ

به زودی همین قسمت به صورت کاملآ مفصل اضافه خواهد شد

اینم از خلاصه قسمت هفدهم سریال افسانه جومونگ

افراد بامانگ به سو حمله کردن و سو با کمک جومانگ روشون رو کم کرد، و یه جنازه هم میفته رو دستشون

جومونگ

صورت جنازه رو که نگاه میکنن یادشون میاد این از افراد فرمانده بامانگ بوده،
فرمانده افرادش رو به خاطر اینکه نتونستن سوسونو رو با خودشون بیارن تنبیه میکنه

جومونگ

جومانگ و سه تا نخاله در باره فرمانده حرف میزنن و میدونن که اگه بخوان به گوسان برن ، حمله اونا حتمیه

جومونگ

از طرفی هم سوسونو از عمل های بعدی فرمانده میترسه

جومونگ

حاکم هیون تو که به بویو اومده از شاه خواسته طبق درخواست امپراطور 10000نیرو بهش بده منتظر جواب شاهه، حاکم هیون تو که میبینه شاه هنوز جواب نداده درخواست ملاقات با تسو رو میکنه

ملکه نگرانه که نکنه همه اون زحمت هایی که دردونه اش با سفر به هیون تو کشید از بین بره

جومونگ

حاکم هیون تو از تسو میخواد که با شاه حرف بزنه و میگه یادت نره منو تو باهم یه قول و قرار هایی داریم

جومونگ

تسو میگه به شرطی بهت سرباز میدم که همشون رو با لباس های جنگی و سلاح مجهز کنی و وقتی جنگ تموم شد اونا با همون تجهیزات به کشور برگردن .حاکم هم که میدونه دروغ مالیات نداره سل هم نمیاره میگه باشه

جومونگ

تسو خوشحال خوشحال میاد پیش شاه ، به خیال خودش که الان مشکل رو حل کرده و شاه هم میگه قربون قند عسلم برم !

تسو به شاه میگه 10000سرباز رو بده عوضش بهشون لباس استیل و تجهیزات میدن باباش هم میگه مگه از این 10000تاسرباز چند تاشون زنده میمونن که تو دلتو به لباس جنگی که بهشون کادو میدن خوش کردی؟ من برای قوی شدن کشورم 10000سرباز فدا نمیکنم..

جومانگ که از پلیدی فرمانده بامانگ خبر داره با دوستاش میره سر و گوش اب بده و تعداد افراد و محیط زندگیشون رو ببینه

ماری از بالای یه صخره نگاه میکنه که چطوری افراد بامانگ به کاروان ها حمله میکنن و اونا رو لخت میکنن

جومونگ

جومونگ

با ترس و وحشتی که گروه به دل سوسونو میندازه ، سوسونو دستور میده برگردن چون از پس فرمانده بر نمیان خصوصا با دشمنی که اون با سوسونو داره، اما

جومونگ

جومانگ همون موقع سر میرسه و به سوسونو میگه تو فقط دو روز به من وقت بده من حلش میکنم، ما نباید این فرصت رو از دست بدیم

جومونگ

جومونگ

خلاصه بعداز کلی فکر و اندیشه جومانگ به این نتیجه میرسه که باید به چنگ فرماندار بییفته تابتونه با حمله به اون از شرش خلاص شه، اون سه تا میگن ما تو رو تنها نمیذاریم ، باهات میایم

جومونگ

خلاصه یه مشت ابریشم و جنس و خرت و پرت بر میدارن میرن به همون مسیری که دزدها همیشه حمله میکن

جومونگ

دزدها هم طبق عادت میگیرنشون و میبرنشون مخفی گاهشون ، اونا رو زندانی میکنن

جومونگ

تو همین موقع هم دستیار دوچی مثل فضول ها سر میرسه و اومده که اسیرها رو بخره و به عنوان برده به جاهای دیگه بفروشه ، همین طور که در حال مذاکره با بامانگ هست ، نوکرش بهش میگه بین زندانی ها جومانگ رو دیدم اونم کپ میکنه و میره با چشمهای خودش نگاه میکنه تا باورش بشه

جومونگ
جومونگ
جومونگ

جومونگ


شب که میشه هیوپ تو با قدرت خدادادیه رستم وارش طناب هارو میپکونه و دستش باز میشه و بقیه رو هم باز میکنه، خلاصه 4تایی حمله میکنن و اول از همه میرن سراغ اتاق فرمانده بامانگ که میبینن یارو نیست

جومونگ
جومونگ

جومونگ


و وقتی از اتاق میان بیرون میبینن یه دسته کماندار اماده تیراندازین

جومونگ

دستیار دوچی یه چند تا متلک بار جومانگ میکنه و بازم این 4تا مفلوک رو زندانی میکنن

جومونگ

دستیار دوچی به فرمانده میگه که اینی که گرفتی شاهزاده ست اگه خواستی بدش ما دخلشو بیاریم و پول بگیر

جومونگ

ولی واسه فرمانده هیچی سوسونو نمیشه میگه اولین اولویت ما گرفتن سوسونو هست

جومونگ

دوچی خبر دار میشه که جومانگ رو گرفتن و میشه کشتش ، بویونگ هم حرفاشون رو میشنوه و گریه میکنه

جومونگجومونگ

کاهن در حال انجام مراسمه که غش میکنه

جومونگ

وقتی به هوش میاد یه عالمه ادم دورش جمع شده

جومونگ

حاکم هیون تو به تسو میگه بچه نظر باباتو عوض کن تا شر درست نشده ، تسو هم میگه من هر کاری میتونستم کردم دیگه دست من نیست ، حاکم هم میگه دوستی من و تو تموم شد

جومونگ

یون پال مو که از اوضاع فعلی خیلی ناراحته ، همین طور که مسته داد میزنه که جومانگ کجایی ،اگه تو بودی این بدبختی ها نبود و شاه هم توی این وضعیت گیر نمیکرد ، ولیعهد تویی و از این حرفها که شاهزاده پو میرسه و میگه حیف که شاه دوست داره و گرنه میدونستم چکارت کنم

جومونگ

یوهوا که نگرانه جومانگه از ندیمه اش میخواد بره خونه یون تابال و بیبینه خبری از جومانگ دارن یا نه

جومونگ

حاکم برای گرفتن جواب نهایی پیش شاه میاد

جومونگ

شاه میگه من نیرو نمیدم، حاکم میگه اینطوری ما و شما وارد جنگ میشیم، بهت فرصت میدم بازم فکر کنی، ولی شاه میگه جواب من تا ابد همینه ،حاکم با عصبانیت از اونجا میره

شاه که میدونه نتیجه این جواب تندش چیه، به افرادش میگه برای جنگ اماده بشین
جلسه وزیران و فرمانده هان تشکیل میشه و هر کی یه تزی میده، نخست وزیر نوک همه رو میچینه و میگه به جای غیبت پشت سر شاه فکر کنین کدوم راه بهتره همونو انتخاب کنیم در ضمن فکر کمبود نمک مملکت هم باشین و دست از خاله زنک بازی بردارین

جومونگ

کاهن که از تصمیم شاه باخبر میشه میاد پیش شاه و میگه من از وقتی کم سن بودم تو رو دوست داشتم، هر کاری هم کردم واسه تو و مملکت بود، این کارو نکن

جومونگ

شاه هم میگه من به خاطر جریان هه موسو ازت بدم میاد تو خیانتکاری

جومونگ

یون تابال واسه دخترش نگرانه...

جومونگ

دو روز گذشته و خبری از جومانگ نیست، که نوکر به سوسونو میگه جومانگ و اون سه تا رو گرفتن سوسونو میگه من خودم شخصا میرم پیش فرمانده و باهاش معامله میکنم

جومونگ

تا پاشو میذاره اونجا میگیرنش و میبندنش و میندازن پیش عشقش جومانگ

جومونگ

جومانگ که از دیدنش تعجب میکنه میگه تو کجا اینجا کجا واسه چی اومدی؟

جومونگ

سوسونو هم میگه من به خاطر تو حاضرم جونم رو هم بدم ، من زندگی ام روبه خاطر تو به خطر میندازم

همون موقع افراد میان سوسونو رو ببرن که جومانگ بهش میگه منم زندگی ام رو به خاطر تو به خطر میندازم

جومونگ

میخواد بهش روحیه بده اونا به هم نگاه میکنن و .....

جومونگ

به زودی همین قسمت به صورت کاملآ مفصل اضافه خواهد شد


  
  
ادامه مطلب خلاصه ی قسمت چهاردهم افسانه جومونگ

به زودی خلاصه ای بسیار مفصل تر ...

جلسه ای با حضور خود جومانگ تشکیل میشه و یون تابال میگه اگه قرار باشه تو این جا کار کنی بقیه کارگرها سختشونه که بخوان با یه پرنس کار کنن و بعد از خواستن کمی وقت از جومانگ ، باهم مشورت میکنن...جومانگ

جومونگ

جومونگ

که میاید بیرون ماری و هیون و اویی میریزن سرش و گله و زاری که چرا دوباره از قصر ول کردی اومدی بیرون؟!!!

ماری هم لپ کلام رو میگه و اعتراف میکنه واسه چی هواش رو داشته، به جومانگ میگه ما فکر میکردیم تو یه کسی میشی و دست مارو هم میگیری اگه از قصر بگذری زندگی ما چی میشه پس؟؟!! جومانگ میگه من از پس زندکی خودم هم برنمیام ولی هرطوریه محبتت های شمار رو جبران میکنم

جومونگ

جومونگ

تنها کسی که این وسط بهش میگه من ازت توقعی ندارم اویی هست

جومونگ

تو جلسه ، وقتی یون تابال نظر سو رو میپرسه ، سو میگه بذارین باشه چون ما الان دو تا ببر داریم که اگه بتوینم یکیشون رو رام کنیم اون یکی هم خود به خود تو چنگمونه..به این ترتیب جومانگ در گروه یون تابال پذیرفته میشه و یون بهش میگه از این به بعد مثل یه کارگر باهات برخودر میشه نه پرنس

 جومونگ

مامور شاه که مراقب جومانگه واسه شاه گزارش میده که جومانگ پیش یون تابال کار میکنه و شاه هم این خبر رو به یوهوا میده، یوهوا توقع بیجا از شاه داره که شاه میگه من نمیتونم پارتی بازی کنم فقط میتونم واسه جومانگ فرصت سازی کنم

جومونگ

تسو که به هیون تو رفته میره پیش حکمران و اونم اصلا تحویل نمیگیره و حتی اجازه نشستن هم بهشون نمیده و میگه تو کی هستی؟ برو بگو خودش بیاد

جومونگ

نخست وزیر و تسو هم که حسابی بهشون توهین شده در پی راه حلی اند که این مسئله رو فیصله بدن تا این طوری تسو هم پیش شاه عزیز بشه

جومونگ

از اون طرف هم دو چی به شاهزاده پو میگه من واست نمک جور میکنم تا بدی به بابات و خودت رو واسش لوس کنی و ببینه عرضه داری ، اسم ما رو هم نیار که فکر کنه از عرضه خودت بوده

جومونگ

جومونگ

شاهزاده پو و دایی اش از کارگر شدن جومانگ خوشحالن که مادر فولاد زره میگه نخیر این جومانگی که من دیدم ، یه چیزی تو سرشه، مراقبش باشین یه دفعه دیدین ازتون پنالتی گرفت

جومونگ


کاهن میره حضور حضرت همایونی و شاه هم باکراه میپذیردش،کاهن اعتراض میکنه که چرا تو قضیه مسابقه شاهزاده ها با من مشورت نکردی

جومونگ

شاه هم میگه از این به بعد فوضولی تو کارای من و مملکت من موقوف!

جومونگ

واسه چی 20سال هه موسو رو  انداختی زندان و به من چیزی نگفتی تا اخرش کشته شد؟؟؟یالا بیرون دیگه هم ریختت رو نبینم مشورت و اینا هم تموم شد

کاهن هم از روی لجبازی تمام کاهن های دیگه رو جمع میکنه و لشکر و لشکر کشی راه میندازه

جومونگ

جومانگ کارهای روزانه اش رو تموم میکنه که نوکر یون تابال بهش میگه این بارها رو هم جابجا کن...همون موقع رییس کارگاه فلزات ، یون پال مو، میاد و با نوکر دعواش میشه

جومونگ

جومانگ ارومش میکنه و میگه فعلا چاره ای نیست و درباره جریان فروش اسلحه ها هم هنوز حرفی نزن تا بهت بگم

جومونگ

دو چی یه نامه مینویسه و میده به بویونگ تا به یون تابال بده

جومونگ


بویونگ میره خونه یون تابال و دم در سو میبیندش و نامه رو ازش میگیره و چپ چپ نگاهش میکنه مشاورش میگه انگار به این حسودیت میشه!!!

جومونگ

یویونگ اویی رو میبینه و طبق معمول اول از همه حال جومانگ رو میپرسه ، اویی هم که تو ذوقش میخوره میبره بهش نشون میده، بویونگ که میبینه جومانگ داره باربری میکنه گریه اش میگیره و اویی میگه دلت براش نسوزه، بویونگ از اویی میخواد که تحت هرشرایطی به جومانگ کمک کنه و خودش میره

جومونگ

اویی بارها رو از جومانگ میگیره و خودش جابجا میکنه

نامه که دوچی واسه یون نوشته بوده این بوده که یا نمک هایی که دزدیدی (همون نمک هایی که سو با جنگ با یون تابال دزدید و دو چی هم در تلافیش سو رودزدید) رو برمیگردونی یا میجنگیم

جومونگ

یون میکه الان وقت خوبی واسه جنگ نیست نمک ها رو بهش پس بدین

jumoong.royablog.com

جومانگ در حال تمرینه که سو میاد نگاهش میکنه و بهش میگه راست بگو ، تو نمیخوای ولی عهد بشی

جومونگ

جومانگ هم جواب سربالا میده و میگه لیاقتش رو ندارم

جومونگ

جومونگ

حکمران هیون تو میگه الان که اینطوری کردم تسو یه چیز خوب رو میکنه دلم میخواد ببینم چیکار میکنه

جومونگ

یوهوا که هنوز کاملا خوب نشده و ملکه میاد دیدنش و مثلا اومده ملاقاتی و بهش میگه هنوز خوب نشدی انگار(احتمالا منظورش اینه که هنوز زنده ای انگار؟!!)

جومونگ

بعدهم میگه اخه این بچه ا ست تو تربیت کردی ابرو و حیثیت ما رو برده رفته حمال شده؟!!!

جومونگ

یوهوای بدبخت هم فقط معذرت خواهی میکنه و میگه نگران نباشین اون عرضه شاهزاده بودن نداره ملکه هم میگه نه نگران نیستم بدبخت پسر من رفته هیون تو ، اون مشکل به اون گندگی رو حل کنه و پسرتو پی یللی تللی هست بعد هم با سه کیلو ناز و ادا و پشت چشم نازک کردن میردش

جومونگ

جومانگ به اون سه تا میگه بیان که کارتون دارم و میره رییس زندان رو هم که طبق معمول داره قمار میکنه پیدا میکنه و میگه من نمیتونم این فرصتی که شاه بهم داده حروم کنم باید ولی عهد بشم شما ها هم کمکم کنین

جومونگ

جومونگ

بلافاصله ماری جهت عوض میکنه و میگه ما میمیرم واست

جومونگ

تسو و محافظش برمیگردن پایتخت و به مامور شاه میگن یا میگی جسد هه موسو کجاست یا همین جا چالت میکنیم اونم از ترس جونش میگه....

جومونگ

تو راه برگشت به هیون تو، تسو میره خونه یون تابال و به نوکرش میگه بی سرو صدا منو ببر پیش سوسونو تا اونو میمبینه خشکش میزنه که این نصفه شبی اینجا چیکار میکنه

جومونگ

جومونگ

،خلاصه کلی قربون صدقه همدیگه میرن و تسو میگه تو اولین زنی هستی که دل منو بردی

جومونگ

اونم میکه تو اولین مردی هستی که واسه من اینقدر باشهامتی و این بده اون بگیر واون بده این بگیر که یه دفعه جومانگ سر میرسه و تسو میگه این اینجا چی کار میکنه

جومونگ

سوسونو میگه واسه ما کار میکنه تسو عصبانی میشه و میگه شرمم میشه تو داداشمی

جومانگ میگه من ابروی مملکت رو بهش بر میگردونم ، تسو میگه با حمالی؟؟!!!!!!!

پاشو گمشو بیرون

جومانگ خیلی ناراحت میشه و میاد بیرون و اشک توی چشماش....

جومونگ

تسو بازم میره سراغ حاکم هیون تو میگه بهش بگین واست کادو اوردیم راهمون بده

جومونگ

داخل جعبه سر هه موسو! هست که حتی نخست وزیر هم ازش بی خبره

جومونگ

تسو به حاکم میگه تو اینو بده امپراطور بگو خودت هه موسو رو کشتی عوضش تجارت ما با خودتون رو از سر بگیرن و وقتی من شاه شدم ، اسلحه هم نمیسازیم

حاکم هم میگه من کمکت میکنم شاه بعدی تو باشی

جومونگ

تسو به نخست وزیر میگه نگی من ادم نیستم هرکاری کردم واسه کشورمون و شاه بود

شاهزاده پو که خوشحاله نمک اورده به شاه اعلام میکنه و همون وقت هم تسو از راه میرسه و میگه هم مشکل رو حل کردم و هم 100کیسه نمک اوردم

جومونگ

جومونگ

سوسونو به جومانگ میگه من نمیفهمم عین خیالت هم نیست داداشات از تو جلو افتادن!!!

جومونگ

کاهن ها جمع میشوند

جومونگ

تو جلسه کاهن بزرگ میگه که شاه دیگه با من مشورت نمیکنه و باید جلوش رو بگیریم

یکی از کاهن ها هم میگه من دیدم که کمان مقدس شکسته

جومونگجومونگ

 

و جومانگ تمرین تیراندازی میکنه

جومونگ


  
  
ادامه مطلب خلاصه قسمت سیزدهم سریال افسانه جومونگ

توضیحات مفصل تر هفته آینده

جومانگ در حال بازگشت از کافه گرفتاره دزدا می شه

http://www.gigaimage.com/images/qkq4yuyedwt92efycq3o.jpg

شاه که به هوای جومانگ قصر را ترک کرده ناغافل همون جا می رسه و جومانگ را در حال رزم می بینه

http://www.gigaimage.com/images/cagfooo3e55t4hqof9fi.jpg

جومانگ رزم نمایی می کنه و اونا را تار و مار می کنه و شاه حال می کنه.

http://www.gigaimage.com/images/qm09rzezz7mvfx10unr.jpg

شاه می بینتش و دعوتش می کنه یه پیکی با هم بزنن

http://www.gigaimage.com/images/lb9rtxhkxwt4k3ai2tf5.jpg

بعد از حال و احوال ازش می خواد که به قصر برگرده که جومانگ می گه من هنوز لیاقتش را ندارم و هی تعارف می کنه که شاه می گه باید بیای چون مادرت سخت مریضه بیا و ازش پرستاری کن

http://www.gigaimage.com/images/ourdx9kt22tnvizzfl3k.jpg

مادر در بستر بیماری افتاده که

http://www.gigaimage.com/images/bs4rwca4py53ll2pyvm.jpg

جومانگ وارد می شه و با استشمام بوی جومانگ به هوش می یاد

http://www.gigaimage.com/images/dmc9aol1hp88kqeadx.jpg

ملکه از خبرهایی که شنیده زیاد راضی نیست

http://www.gigaimage.com/images/tsojkcw5z5nt06xqdcjy.jpg

شازده کوچیکه به بزرگه می گه ما باید جومانگ را نابود کنیم که اون می گه نه با اون مثل برادرت رفتار کن من منتظر موقعیت مناسبی برای کشتن اون هستم

http://www.gigaimage.com/images/734gbe8ih7befb0sw4.jpg

و می یاد پیش وزیر اعظم و می گه به نظرت جومانگ برای ما خطری حساب می شه؟؟؟ با اون چی کار کنیم؟؟؟و خلاصه با حالی که به روی خودش نمی یاره خیلی نگرانه

http://www.gigaimage.com/images/scevoh556jo79w8y6x6.jpg

جومانگ که حالا دوباره یه شازده به حساب می یاد شخصا برای مامانی دارو تهیه می کنه

http://www.gigaimage.com/images/cgb6285u14p9z1wxk2o.jpg

و نیت می کنه تا بهبودی کامل مامانی خودش از اون مراقبت کنه و بهش می گه دیگه نمی زارم رنج بکشی

http://www.gigaimage.com/images/aziyqaaly2rwrfyol3fl.jpg

3 برادر هم که می فهمن جومانگ به قصر برگشته خیلی خوشحال می شن و رویای وزیر شدن را در سر می پرورونن

http://www.gigaimage.com/images/s9s4yb8jky2ft03bfkf5.jpg

و وقتی سر کار گر به اونا می گه بیایید بارها را ببرین بهش فحش می دن و می گن تو می دونی داری با کی صحبت می کنی!!!!!

http://www.gigaimage.com/images/cok3asubl5ul15af3ju.jpg

بانو سوسونو تو فکره که برای جومانگ چه اتفاقی افتاده که

http://www.gigaimage.com/images/v23i6gpfq22ijeef9oz5.jpg

این دو تا وارد می شن و می گن شاه شخصا جومانگ را به قصر برگردونده

http://www.gigaimage.com/images/3muhs6qjkeck66mhtuc.jpg

اون پسره سایونگه به سوسونو می گه تو خیلی نامردی که از یه طرف با جومانگ ارتباط داری و از یه طرف با شازده بزرگه

http://www.gigaimage.com/images/rbrhxwjs5h7yuo49xpm.jpg

جومانگ بر بالین مادر یاد استاد می افته که بهش گفت تو باید مادر خشگلی داشته باشی از اون مواظبت کن و....

http://www.gigaimage.com/images/92rqqvq9n99j46o0w9l.jpg

مامانی هم یاد هه موسو در اخرین دیدار می افته که گفت جومانگ پسر من نیست بلکه مال اونی هستش که بزرگش کرده

http://www.gigaimage.com/images/92rqqvq9n99j46o0w9l.jpg

و کلی با هم درد دل می کنن

http://www.gigaimage.com/images/rtk98mxlje5ss4n6ksw.jpg

گروه سوسونو اینا که مو پال مو را دارن گول می زنن حسابی اونو پزونن و حالا دیگه محلش نمی زارن تا خودش بیاد و پیشنهاد بده و هر بار هم که می یاد می گن ارباب نیستش

http://www.gigaimage.com/images/k4bexyvv74644l9afjqw.jpg

و ارباب هم خوشحاله که موپال مو داره گول می خوره

http://www.gigaimage.com/images/8uthr2o98joarzfxpaxn.jpg

مو پال مو اخرین شمشیری که ساخته چک می کنه ولی هنوز نتونسته فولادیش را بسازه و دوباره می شکنه

http://www.gigaimage.com/images/pujo8h6hckrdwurz07b.jpg

مو پال مو جومانگ را گذری می بینه و می گه خوشحالم که برگشتی و امیدوارم که شاه بشی و .....

http://www.gigaimage.com/images/txx798cm0n7ylk1wjmbk.jpg

و جومانگ یکدفعه خشکش می زنه

http://www.gigaimage.com/images/gbgp8kr7jrvs8yt8ixsy.jpg

بعله اون برادران بدتر از دشمنش را می بینه و یاد لحظه مرگ استاد به دست اونا می افته و به نظر من تو دلش می گه یه روز تلافی می کنم و یه سری تعارف های خشک و مصنوعی می کنن

http://www.free2upload.com/img008/xzuj1lezrn07ru4ahe84.jpg

جومانگ برای عرض تشکر می یاد پیش شاه و شاه از اوضاع مادرش می پرسه اونم می گه ممنون که به فکر مادرم هستی و شاه می گه دیدم که خیلی خوب شمشیر می زدی پیش کی تمرین کردی و جومانگ جریان را می گه و شاه می فهمه که استاد اون هه موسو بوده

http://www.free2upload.com/img008/bxeywjcepdru6z1zbw2i.jpg

در خلوت داره با خودش زمزمه می کنه:
هه مو سو قدرت و اقتدار تو حالا به جومانگ منتقل شده

http://www.free2upload.com/img008/r8i0rv2qk633w1vrezh7.jpg

شاه همه اهالی قصر از کوچیک و بزرگ را جمع می کنه و می گه بین 3 تا پسر مسابقه می زاریم و هر کی بتونه بهتر ظاهر بشه اونم ولیعهد می شه که داد ملکه  در می یاد که پسر من بزرگتره و طبق رسوم باید اون ولیعهد بشه که شاه می گه اگه قدرتش را داشته باشه حتما شاه می شه نگران نباش

http://www.free2upload.com/img008/edarleiya386htnnkhwl.jpg

و یکی یکی بهشون دستوراتی را می ده و اونا هم قول می دن تا حد توان به شاه خدمت کنن. ولی جومانگ می گه من لایق نیستم و بزارین قصر را ترک کنم که مورد تعجب حاظرین واقع می شه

http://www.free2upload.com/img008/kbv39sedwx2kwmfsd0bi.jpg

داداش لوس ملکه می یاد و یه خودی جلوی این 3 تا نشون می ده و می گه که تو الحق لایق شاهی هستی و جومانگ هم که از همین الان می خواد از قصر بره

http://www.free2upload.com/img008/5qbu61uenp6h2pm2ge91.jpg

وزیر دوباره می یاد پیش کاهنه و می گه فکر می کنی شاه کار درستی می کنه؟؟؟ باید جلوی اونو بگیریم و کاهنه هم می گه من باید اول فکر کنم شاه چرا بدون مشورت با من تصمیم به چنین کار مهمی گرفته(خودش می فهمه که با مرگ هه موسو ارزش خودش را پیش شاه از دست داده)

http://www.free2upload.com/img008/61qxxpzlxr3w6hzff23.jpg

جومانگ می یاد پیش مامانی تا ازش خداحافظی کنه که مامانی بهش می گه ببین پسرم مطمئنم رفتنت دلیلی داره ولی بدون که تو باید اداره این مملکت را به دست بگیری و تقاص ما را از اونا بگیری و جومانگ با این بینش قصر را ترک می کنه

http://www.free2upload.com/img008/61qxxpzlxr3w6hzff23.jpg

یکی از اشراف زادگان با قدرت بویو گوما دائی ملکه هستش که در منطقه خودش قدرت زیادی داره اون امروز برای عرض ارادت به قصر بویئو اومده تا به شاه عرض ارادت کنه

http://www.free2upload.com/img008/hely6t3bx0nj9hu6wpjx.jpg

قبل از دیدار با شاه با ملکه دیدن می کنه و اون هم بهش می گه که شاه بین شازده ها مسابقه گذاشته که خلاف قوانین و رسوم بویئو هستش

http://www.free2upload.com/img008/gdnx362qjwh3t7ycyvpr.jpg

و با شاه دیدن می کنه تا بهش بگه از دستورش صرف نظر کنه ولی خودتون که اخلاق شاه را می دونین که اگه کاری را خواست حتما می کنه

http://www.free2upload.com/img008/yxjk9taybbkw8kjf603n.jpg

اون طرف دست از پا درازتر می یاد و می گه شاه زیر بار نرفت و دارن فکر می کنن که چی کار کنن

http://www.free2upload.com/img008/pnx4xk7lwq20f84glvqq.jpg

اینا هم ناراحتن که جومانگ بعد از بازگشت به قصر اونا را فراموش کرده و به حال خودشون گذاشته

http://www.free2upload.com/img008/fr1deupzqtjafj2l5zuh.jpg

خبر می رسه که بین شازده ها مسابقه ای برقرار شده و هر کی بهتر باشه شاه اتی اونه. که اهالی خونه سوسونو اینا متوجه می شن که شاه خواسته یه فرجه ای به جومانگ بده

http://www.free2upload.com/img008/01j60xmoscphfza7v1o.jpg

و شعله های عشق در قلب کوچک سوسونو رشد می کنه و یاد اون روز اول می افته که جومانگ را مسخره اش کرد و حرفش را باور نکرد که می گفت من شازده بویئو هستم

http://www.free2upload.com/img008/yzj9pht3606eakwvlq.jpg

و همین طور پیش خودش می گه من الان هر دو ببر وحشی بویو را در کنار خودم دارم اگه این نشد اون یکی و یاد روز اولی می افته که شازده بزرگه را دید

http://www.free2upload.com/img008/4hd0x74dwxa1e121sdnf.jpg

شازده کوچیکه هم که همچنان با دوچی قاچاق اسلحه می کنن و پول خوبی به جیب زدن

http://www.free2upload.com/img008/7mwip7k976fvri7ngy4w.jpg

از طرفی سربازهای دوچی هنگام قاچاق توسط هانی ها که دشمن بویو هستند و به بویو اخطار داده بودن که شمشیر تولید نکنن گرفتار می شن و بهانه خوبی به دست دولت هان می افته

http://www.free2upload.com/img008/fo2nl5nesssunw2bg4m.jpg

شاه هان برای شاه بویو نامه می ده و اونا را به خاطر تخلف در تولید شمشیر به تحریم اقتصادی محکوم می کنه و ارسال نمک از هر کشوری به بویو را قطع می کنه

PardisFun.Com

به گوش کاهن می رسه که به خاطر تولید اسلحه هان نمک بویو را قطع کرده

http://www.free2upload.com/img008/xxvb471silc41o5t2t2z.jpg

مو پال موی بدبخت که این وسط هیچ نقشی نداره فقط چون رییس اهنگری هستش برای بازجویی پیش شاه برده می شه

http://www.free2upload.com/img008/dlcy9ozk0dvupvdoyos.jpg

موپال مو به شاه می گه منه بدبخت عمرم را به بویو خدمت کردم و همش تو اهنگری بودم چطور می تونم به کشورم خیانت کنم من فقط شمشیرها را به قسمت نظامی تحویل می دادم

http://www.free2upload.com/img008/v23pa5eflv7q5t4ekmd.jpg

کاهنه پیش شاه می یاد و می گه اگه نمک ازاد نشه کشور به هم می ریزه و فلان و بهمان

http://www.free2upload.com/img008/170ytscflpq23doc627m.jpg

شازده کوچیکه که خودش را از ترس زرد کرده پیش دوچی می یاد و هر چی از دهنش در می یاد به اونا می گه که چرا مواظب نبودن و حالا ممکنه دودمانشون به باد بره

http://www.free2upload.com/img008/76guo0l8fqgzl2nas4.jpg

به دوست دختر جومانگ هم هشدار می ده که اگه چیزی بگه می کشتش

http://www.free2upload.com/img008/e996fvtecbk82k2ke4wh.jpg

جومانگ با مادرش خداحافظی می کنه و اماده ترک قصر می شه و می گه روزی بر می گردم که بتونم شاه کشور بشم و تقاص تو را بگیرم

http://www.free2upload.com/img008/cvur2s2ag9qx13em02rh.jpg

و جومانگ دوباره اواره کوچه و بازار می شه

http://www.free2upload.com/img008/ba2r24y49tdizuzt5a2r.jpg

از طرفی شازده بزرگه برای صحبت کردن در مورد نمک به هیون تو گو یا همون مرکز حکومت دولت هان می ره

http://www.free2upload.com/img008/4e3rj8woi7vbqqugf1g.jpg

جومانگ مجددا به خانه سوسونئو اینا می یاد و از باباش می خواد که اون در گروه تجارشون کار کنه!!!

http://www.free2upload.com/img008/z799m1v6xcqlne0mox86.jpg


  
  



بیوگرافی شخصیت پرنس دی سو  در سریال افسانه جومونگ با بازی کیم سونگ سو

نام : کیم سونگ سو / Kim Sung-soo / Kim Seong-su

حرفه : بازیگر

تاریخ تولد : 23 می 1975

محل تولد : کره جنوبی

سن : 33 سال

قد :  185cm

وزن : 77kg

گروه خونی : B


سریال های تلویزیونی کیم سونگ سو :

Bad Love (KBS2, 2007)
My Sister (MBC, 2006)
Lawyers (MBC, 2005)
Stained Glass (SBS/TBS, 2004)
Full House (KBS, 2004)
Say You Love Me (MBC, 2004


فیلم های سینمایی کیم سونگ سو :

Monopoly - 2006
The Red Shoes - 2005
The Sweet Sex And Love - 2003

  
  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >