دوچی که تازه فهمیده شاهزاده دستور داده بویونگ رو بگیرن به دستیارش میگه این انگار کار و زندگی نداره ؟
یه سری ادمکش ، به نگهبان های زن کاهن حمله میکنن و اونا رو میکشن، اما کاهن بزرگ فرار میکنه
شاه هم میفهمه که به قصر غیبگویی حمله شده، ملکه هم میفهمه
کاهن ها میریزن اتاق ملکه و بهش دلداری میدن
وقتی از اتاق میره بیرون ، به تسو میگه این کاری که کردم بیشترین نفعش واسه تو هست
تسو هم یه جواب قلبمه میده:"این صدقه ات رو فراموش نمیکنم"
کاهن که در یه غار مخفی شده به عبادت میپردازه و تازه میفهمه این همه سال اشتباه قضاوت کرده ...
شاه شب به اتاق یوهوا میره و مشر....زیادی میخوره
میگه تو جونی بیوه شدم و الان تنهام موپالمو میگه خب به من چه؟ عمه میگه همینطوری گفتم!
کاهن جلوش زانو میزنه و میگه من یه بدی در حق تو کردم به موقع اش بهت میگم چیه
یون تابال به کاهن میگه هر کاری بخوای واست میکنم و روی کمک من حساب کن....
شاه عصبانی میشه و میگه اگه یه کلام دیگه بگی میکشمت
دوباره تسو پو رو دعوا میکنه و میگه این گندی که بالا اوردی خودت درستش کن
نخست وزیر به شاه خبر میده و میگه برو جلوش رو بگیر شاه میگه فایده نداره اون تصمیمش رو گرفته
مجمع مارمولک ها تشکیل میشه و از رفتن کاهن خوشحال میشن
نماینده ها جواب تسو رو به حاکم هیون تو می دن و اونم میخنده و میگه یه چندتا اهنگر بفرستین بره بویو
کاهن از دو تا نوچه عزیزش خداحافظی میکنه و میگه من میرم مسافرت اما بعد میام شما رو میبرم
توی جلسه وزیران ، برادر ملکه سر کاهن بزرگ شدن اوریونگ بحث میکنه
به زودی خلاصه مفصل تر...
اینم از خلاصه قسمت نوزدهم سریال افسانه جومونگ تو این قسمت اتفاقات جالبی می افتد
گروه یون تابال خوشحال و راضی پیش رییسشون برمیگردن و از شاهکارهاشون میکن، عمه سو هم از گیه رو اومده
شاه هم دستو ر میده به افتخار جومانگ جشنی برپا بشه
یوهوا میگه مادر نمیخوای اون حلقه رو بهش بدی عکس العمل جومانگ هم همینه که مبینین
میگه من الان قصد ازدواج ندارم!
جلسه خانوادگی تشکیل میشه و نوکر یون تابال از تصمیم سوسونو برای رفتن به کمپ دزدها میگه
بویونگ متوجه اون میشه و احوال جومانگ رو میپرسه ، اویی بهش میگه خوبه و تمام حقوقش رو میده به بویونگ
جومانگ یه سر به رییس کارگاه میزنه و بهشون میگه الان دیگه نوبت تولید شمشیرهای نشکنه
جشن شروع میشه اینم مطربی هاشون
خیال دو تا شاهزاده و مادر مارمولکشون راحت میشه جومانگ میگه همه زحمت ها گردن سوسونو بوده اون ارزو کنه
سوسونو هم میگه من دلم میخواد کشور من و شما همیشه در صلح باشن ، شاه هم این قول رو بهش میده
تسو جریان قول و قرارهاش با حاکم هیون تو رو میگه .مادرش هم میگه اگه لازمه یواشکی برو پیشش
شاه از جومانگ میخواد به عنوان سفیر ویژه بره به هیون تو و از فرمانده هم میخواد باهاش بره
موقع رفتن جومانگ سوسونو به بدرقه اش میاد
دستیار دوچی یه نقشه میکشه و میگه من یه کاری میکنم دوباره اعتماد شاهزاده پو جلب بشه
تسو میره هیون تو و حاکم هم تحویلش میگیره حسابی ، میگه دیوانه به دیوانه رسد چون خوشش اید!
جومانگ و تسو همدیگر رو میبینن جومانگ میگه تو اینجا چیکار میکنی
سه تایی لشکر میکشن به خونه دوچی ، دستیاره میگه دیگه دیره ما فروختمیش
دستیار دوچی بهش میگه خوشحال باش که نقشه مون گرفت
،اویی درمونده میگه جونم رو گرو میذارم
یون تابال میگه تو خودت 1000می ارزی؟ که پیش من گرو بذاری برو هر وقت اینقدر ارزش داشتی بیا بهت بدم
به زودی خلاصه مفصل تر...
به زودی توضیحاتی کاملآ مفصل...
اینم از خلاصه قسمت هجدهم سریال افسانه جومونگ
دوچی خبر زندانی شدن جومانگ رو به شاهزاده پو میده و میگه خیالت راحت دیگه جومانگ رفت!!!
بامانگ جومانگ و اون سه تا رو ازاد میکنه و عذرخواهی میکنه ، اونا هم راه میفتن و میرن
سوسونو به یاد حرف جومانگ میفته که میگفت من جونم رو برای تو میدم و تو دلش قلنج میزنه!
توی راه سربازهای بومانگ جلوشون رو میگیرن، محافظ ها دست به شمشیر میشن که سوسونو میگه این خودیه ، قرار از ما محافظت کنن ولشون کنین،
سهمیه خیلی کم نمک بین مردم تقسیم میشه ، بین مردم برای نمک دعوا میشه و همین خبر به گوش شاه هم میرسه
ملکه به یکی از کاهن ها میگه ، رابطه بین شاه و کاهن بزرگ خیلی بده واسه همین من میخوام تو کاهن بشی
جومانگ و دارو دسته به گوسان میرسن اما از هر کی درباره کوه نمک میپرسن فرار میکنه
سوسونو با کاهن گوسان روبرو میشه و حاضر جوابی میکنه
میگه من مملکتی به این بدبختی و مردمی به این فقیری ندیدم چرا نمیذاری مردم از نمک استفاده کنن
میان جومانگ رو میبرن و کاهن جلوی جومانگ تعظیم میکنه
اتش حسادت در چشمهای شاهزاده پو موج میزنه
شاه از یون پالمو میخواد شب وروز شمشیر و اسلحه بسازه
کاهن زمان اعزام رو تعیین میکنه و به شاه میده همون وقت جومانگ از راه میرسه و به شاه میگه
از جنگ دست بکش که ما واست نمک اوردیم...
به زودی توضیحاتی کاملآ مفصل...
به زودی همین قسمت به صورت کاملآ مفصل اضافه خواهد شد
اینم از خلاصه قسمت هفدهم سریال افسانه جومونگ
افراد بامانگ به سو حمله کردن و سو با کمک جومانگ روشون رو کم کرد، و یه جنازه هم میفته رو دستشون
جومانگ و سه تا نخاله در باره فرمانده حرف میزنن و میدونن که اگه بخوان به گوسان برن ، حمله اونا حتمیه
از طرفی هم سوسونو از عمل های بعدی فرمانده میترسه
ملکه نگرانه که نکنه همه اون زحمت هایی که دردونه اش با سفر به هیون تو کشید از بین بره
حاکم هیون تو از تسو میخواد که با شاه حرف بزنه و میگه یادت نره منو تو باهم یه قول و قرار هایی داریم
ماری از بالای یه صخره نگاه میکنه که چطوری افراد بامانگ به کاروان ها حمله میکنن و اونا رو لخت میکنن
خلاصه یه مشت ابریشم و جنس و خرت و پرت بر میدارن میرن به همون مسیری که دزدها همیشه حمله میکن
دزدها هم طبق عادت میگیرنشون و میبرنشون مخفی گاهشون ، اونا رو زندانی میکنن
دستیار دوچی یه چند تا متلک بار جومانگ میکنه و بازم این 4تا مفلوک رو زندانی میکنن
دستیار دوچی به فرمانده میگه که اینی که گرفتی شاهزاده ست اگه خواستی بدش ما دخلشو بیاریم و پول بگیر
ولی واسه فرمانده هیچی سوسونو نمیشه میگه اولین اولویت ما گرفتن سوسونو هست
دوچی خبر دار میشه که جومانگ رو گرفتن و میشه کشتش ، بویونگ هم حرفاشون رو میشنوه و گریه میکنه
کاهن در حال انجام مراسمه که غش میکنه
وقتی به هوش میاد یه عالمه ادم دورش جمع شده
یوهوا که نگرانه جومانگه از ندیمه اش میخواد بره خونه یون تابال و بیبینه خبری از جومانگ دارن یا نه
حاکم برای گرفتن جواب نهایی پیش شاه میاد
شاه که میدونه نتیجه این جواب تندش چیه، به افرادش میگه برای جنگ اماده بشین
جلسه وزیران و فرمانده هان تشکیل میشه و هر کی یه تزی میده، نخست وزیر نوک همه رو میچینه و میگه به جای غیبت پشت سر شاه فکر کنین کدوم راه بهتره همونو انتخاب کنیم در ضمن فکر کمبود نمک مملکت هم باشین و دست از خاله زنک بازی بردارین
شاه هم میگه من به خاطر جریان هه موسو ازت بدم میاد تو خیانتکاری
یون تابال واسه دخترش نگرانه...
تا پاشو میذاره اونجا میگیرنش و میبندنش و میندازن پیش عشقش جومانگ
جومانگ که از دیدنش تعجب میکنه میگه تو کجا اینجا کجا واسه چی اومدی؟
سوسونو هم میگه من به خاطر تو حاضرم جونم رو هم بدم ، من زندگی ام روبه خاطر تو به خطر میندازم
همون موقع افراد میان سوسونو رو ببرن که جومانگ بهش میگه منم زندگی ام رو به خاطر تو به خطر میندازم
میخواد بهش روحیه بده اونا به هم نگاه میکنن و .....
به زودی همین قسمت به صورت کاملآ مفصل اضافه خواهد شد
به زودی خلاصه ای بسیار مفصل تر ...
تنها کسی که این وسط بهش میگه من ازت توقعی ندارم اویی هست
شاه هم میگه از این به بعد فوضولی تو کارای من و مملکت من موقوف!
کاهن هم از روی لجبازی تمام کاهن های دیگه رو جمع میکنه و لشکر و لشکر کشی راه میندازه
جومانگ ارومش میکنه و میگه فعلا چاره ای نیست و درباره جریان فروش اسلحه ها هم هنوز حرفی نزن تا بهت بگم
دو چی یه نامه مینویسه و میده به بویونگ تا به یون تابال بده
اویی بارها رو از جومانگ میگیره و خودش جابجا میکنه
یون میکه الان وقت خوبی واسه جنگ نیست نمک ها رو بهش پس بدین
جومانگ در حال تمرینه که سو میاد نگاهش میکنه و بهش میگه راست بگو ، تو نمیخوای ولی عهد بشی
جومانگ هم جواب سربالا میده و میگه لیاقتش رو ندارم
حکمران هیون تو میگه الان که اینطوری کردم تسو یه چیز خوب رو میکنه دلم میخواد ببینم چیکار میکنه
بعدهم میگه اخه این بچه ا ست تو تربیت کردی ابرو و حیثیت ما رو برده رفته حمال شده؟!!!
بلافاصله ماری جهت عوض میکنه و میگه ما میمیرم واست
،خلاصه کلی قربون صدقه همدیگه میرن و تسو میگه تو اولین زنی هستی که دل منو بردی
سوسونو میگه واسه ما کار میکنه تسو عصبانی میشه و میگه شرمم میشه تو داداشمی
جومانگ میگه من ابروی مملکت رو بهش بر میگردونم ، تسو میگه با حمالی؟؟!!!!!!!
جومانگ خیلی ناراحت میشه و میاد بیرون و اشک توی چشماش....
تسو بازم میره سراغ حاکم هیون تو میگه بهش بگین واست کادو اوردیم راهمون بده
داخل جعبه سر هه موسو! هست که حتی نخست وزیر هم ازش بی خبره
حاکم هم میگه من کمکت میکنم شاه بعدی تو باشی
تسو به نخست وزیر میگه نگی من ادم نیستم هرکاری کردم واسه کشورمون و شاه بود
سوسونو به جومانگ میگه من نمیفهمم عین خیالت هم نیست داداشات از تو جلو افتادن!!!
تو جلسه کاهن بزرگ میگه که شاه دیگه با من مشورت نمیکنه و باید جلوش رو بگیریم
یکی از کاهن ها هم میگه من دیدم که کمان مقدس شکسته
و جومانگ تمرین تیراندازی میکنه
توضیحات مفصل تر هفته آینده
جومانگ در حال بازگشت از کافه گرفتاره دزدا می شه
شاه که به هوای جومانگ قصر را ترک کرده ناغافل همون جا می رسه و جومانگ را در حال رزم می بینه
جومانگ رزم نمایی می کنه و اونا را تار و مار می کنه و شاه حال می کنه.
شاه می بینتش و دعوتش می کنه یه پیکی با هم بزنن
جومانگ وارد می شه و با استشمام بوی جومانگ به هوش می یاد
ملکه از خبرهایی که شنیده زیاد راضی نیست
جومانگ که حالا دوباره یه شازده به حساب می یاد شخصا برای مامانی دارو تهیه می کنه
و نیت می کنه تا بهبودی کامل مامانی خودش از اون مراقبت کنه و بهش می گه دیگه نمی زارم رنج بکشی
3 برادر هم که می فهمن جومانگ به قصر برگشته خیلی خوشحال می شن و رویای وزیر شدن را در سر می پرورونن
بانو سوسونو تو فکره که برای جومانگ چه اتفاقی افتاده که
این دو تا وارد می شن و می گن شاه شخصا جومانگ را به قصر برگردونده
و ارباب هم خوشحاله که موپال مو داره گول می خوره
مو پال مو اخرین شمشیری که ساخته چک می کنه ولی هنوز نتونسته فولادیش را بسازه و دوباره می شکنه
مو پال مو جومانگ را گذری می بینه و می گه خوشحالم که برگشتی و امیدوارم که شاه بشی و .....
در خلوت داره با خودش زمزمه می کنه:
هه مو سو قدرت و اقتدار تو حالا به جومانگ منتقل شده
اون طرف دست از پا درازتر می یاد و می گه شاه زیر بار نرفت و دارن فکر می کنن که چی کار کنن
اینا هم ناراحتن که جومانگ بعد از بازگشت به قصر اونا را فراموش کرده و به حال خودشون گذاشته
شازده کوچیکه هم که همچنان با دوچی قاچاق اسلحه می کنن و پول خوبی به جیب زدن
به گوش کاهن می رسه که به خاطر تولید اسلحه هان نمک بویو را قطع کرده
مو پال موی بدبخت که این وسط هیچ نقشی نداره فقط چون رییس اهنگری هستش برای بازجویی پیش شاه برده می شه
کاهنه پیش شاه می یاد و می گه اگه نمک ازاد نشه کشور به هم می ریزه و فلان و بهمان
به دوست دختر جومانگ هم هشدار می ده که اگه چیزی بگه می کشتش
و جومانگ دوباره اواره کوچه و بازار می شه
از طرفی شازده بزرگه برای صحبت کردن در مورد نمک به هیون تو گو یا همون مرکز حکومت دولت هان می ره
جومانگ مجددا به خانه سوسونئو اینا می یاد و از باباش می خواد که اون در گروه تجارشون کار کنه!!!