خدایا تو که می دونی من بی خیالت نمی شم
آخه چقدر امتحان!!!!
باور کن دیگه هیچی ازم نمونده...
جون من ایندفه رو کوتاه بیا خدا جون.
ما رو ازین امتحان آخری معاف کن!
یه موقع کم میارم جلوت ضایع می شما!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
جون من بی خیال...
خدا جون ما که با هم این حرفا رو نداریم
رومو زمین ننداز
خداوند در روز قیامت، بی سوادان را ازچیزهایی معاف می دارد که دانشمندان را از آنها معاف نمی کند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
خدا جون پس ما رو بی سواد فرض کن
خواهش....
از دوست خوبم پرین
نه غرورم نقاب دیدارت نیست
غرورم سال هاست که پوسیده
نقاب دیدارت
سردی این فاصله ها
تنها ترس از هجران ابدیست
وای که چقدر دلم می خواهد
دیوار سنگی فاصله ها را بشکنم
بر روی همه چیز پاگذارم
به سویت بیایم و تمام عشقم را تقدیمت کنم
عزیزان خود را با یک هدیه کوچک غیر مترقبه شاد کن
دیگران را ملامت نکن، مسئولیت های زندگیت را خوئت بپذیر.
حداکثر استفاده را از شرایط بد بکن.
همه لباسهایی را که ظرف سه سال گذشته نپوشیده ای ، به خیریه ببخش.
طوری زندگی کن که هر وقت فرزندانت خوبی، مهربانی بزرگواری دیدن، به یاد تو بیفتند.
از شوخ طبعی ات برای خنداندن استفاده کن، نه برای سوء استفاده.
یادت باشد که اخبار همه رسانه ها جهت دار است.
یک دوره عکاسی ببین.
خواستار تعالی باش و بهایش را بپرداز.
شجاع باش ، حتی اگر قلباً شجاع نیستی ، به آن تظاهر کن. هیچ کس تفاوتش را نخواهد فهمید.
بچه ها را بعد از تنبیه در آغوش بگیر.
یاد بگیر چیز زیادی با دست بسازی.
همواره دستی را که به سویت دراز شده ، بفشار.
هنگام گرفتن یک تصمیم مهم عجله نکن. برای دیگران قابل درک خواهد بود.
چه دل است این دل من؟ که ز یک لرزش اشک
بر رخ رهگذری
یا ز نالیدن مادر به فراق پسری
دل من می شکند
چه کنم ؟
دلم از سنگ که نیست
گریه در خلوت دل ننگ که نیست
چه دل است این دل من؟
که ز تردی چو یکی ساقه تاک
به شتابی که تگرگ
بشکند ساقه و از هم بدرد پیکر برگ
یا به آسانی یک شاخه گل می شکند
چه دل است این دل من؟
هر کجا اشک یتیمی رنجور
می چکد بر سر مژگان سیاه
هر کجا چشم زنی غمزده با یاد پسر مانده به راه
دل من می شکند
چه کنم ؟
دلم از سنگ که نیست
گریه در خلوت دل ننگ که نیست
چه دل است این دل من؟
در مزاری که زنی ناله کند در عزای پسرش
یا یتیمی که کند گریه به سوگ پدرش
جانم آید به خروش
ورببینم پر خونین کبوترها را
یا یکی بچه گنجشک که بشکسته پرش
دل من می شکند
حالت دخترکی کوچک و تنها و فقیر
که به حسرت کند از شیشه اشک
به عروسک نگه گاه به گاه
وز دل تنگ کند ناله و آه
دل من می شکند
چه کنم ؟
دلم از سنگ که نیست
گریه در خلوت دل ننگ که نیست
ناله پیرزنی غمزده و دست تهی
که ندارد نفسی
ضجه مرغ اسیر که کند ناله به کنج قفسی
هق هق مرد غریبی که بلا دیده بسی
حالت دختر زشتی که ز شرم
رو ندارد به کسی
دل من می شکند
چه دل است این دل من؟
دلم از ناله مرغان چمن می شکند
ز خیال غم مردم دل من می شکند
چه کنم ؟
دلم از سنگ که نیست
گریه در خلوت دل ننگ که نیست
چه کنم ؟
دل من می شکند .
بسیاری از نیازهای روحی، جسمی و عاطفی بشر از طریق ازدواجی سالم برطرف میگردد و معمولاً افرادی که ازدواج موفقی را تجربه کرده اند، هدفمندتر، سالمتر و شاداب تر از کسانی هستند که یا مجرد مانده اند و یا ازدواجی ناموفق داشته اند. ازدواج به عنوان یکی از حقوق اولیه و طبیعی انسانها دارای اصولی است که پیروی از آن باعث می گردد تا رضایت بیشتری در این زمینه بدست آید.
یکی از این اصول سن ازدواج است که می تواند تاثیر مستقیمی در روند موفقیت و رضایت افراد داشته باشد. بدیهی است که هر چقدر ازدواج در سنین مناسب تر رخ دهد، درصد موفقیتش هم بیشتر میگردد. البته این موضوع به بلوغ فکری طرفین بستگی دارد به این معنا که هر دختر و پسری به محض اینکه به درجه ای کافی از درک و فهم و آمادگی برای تشکیل خانواده و زندگی مشترک رسید، باید برای ازدواج اقدام کند و در این مسیر قدم بردارد.
افزایش سن ازدواج در جوامع مختلف میتواند دلایل گوناگونی داشته باشد. بالارفتن سطح زندگی و تحصیلات، گذر از سنت به مدرنیته، مشغله و مسئولیتهای کاری برخی از این دلایل می باشند.
در کشور ما نیز بالارفتن سن ازدواج دلایل خاص خود را دارد که باید بصورتی جدی مورد بررسی قرار گیرد. متاسفانه بسیاری از جوانان با وجود اینکه به سن ازدواج رسیده اند و یا حتی از آن رد شده اند کماکان مجردند و از ازدواج به عناوین مختلف و بهانه های واهی طفره می روند. ساختار فرهنگی و سنتی جامعه امروزی از یک طرف و تضاد آن با شرایط نوین و زندگی مدرن از طرف دیگر یکی از دلایل مهم این مسئله می باشد.
نوع نگاه و برداشت جوانان امروزی و خانواده های آنها از پدیده ازدواج باعث سخت تر شدن هر چه بیشتر شرایط و کمتر شدن انگیزه ها گردیده است. برخی از دلایل عمده کم شدن تمایل جوانان برای ازدواج به شرح زیر است:
· سنت ها و مراسمات دست و پا گیر، پر هزینه و بی مورد
· توقعات بیش از حد و نابجا از طرفین از قبیل داشتن وضعیت مالی و سطح تحصیلات بالا
· تعیین مهریه های سنگین
· چشم و هم چشمی ها و مقایسه های فامیلی
· دخالتهای مکرر خانواده ها در امور همدیگر
· دوستی های بی قید و بند، بدون نظارت و روابط آزاد پیش از ازدواج
· ازدواج های ناموفق افراد دیگر خانواده و آشنایان
· وضعیت نامطلوب اقتصادی
· تجمل گرایی، زیاده خواهی و ایده آل طلبی
· عدم اعتماد دختران و پسران به یکدیگر
ازدواج امری مقدس است، پیوند دو روح، ارتباط دو جسم، رسیدن به آرامش و تکامل، تقسیم شادی ها و سختیها، کسب تجربه های شیرین، آموختن صبر و گذشت، عشق و محبت، برآوردن نیازهای عاطفی و جنسی. چه بسا دختران و پسرانی در سن ازدواج و در اوج نیاز روز را بدون انگیزه و شب را بدون همسر سپری می کنند. این افراد دچار بحرانهای روحی می شوند بدون اینکه خود متوجه باشند. دخترانی که تا سنین بالا نجابت خود را حفظ میکنند و در آرزوی آرمیدن در کنار همسر خود باقی می مانند، پسرانی که نیارهای خود را سرکوب میکنند و یا از شدت لبریز شدن غریزه به گناه می افتند و نسبت به جنس مخالف خود حریص میشوند. ولی هنوز از ازدواج خبری نیست! براستی گناه این دوری از جفت بر گردن کیست؟ دخترانی که نیاز به همسر دارند و پسرانی که از فرط تنهایی دچار افسردگی شده اند.
به نظر می رسد گذر از معنویات و پیدایش دید مادی به مسائل دلیل اصلی است. مطمئناً می توان با کمی انعطاف و پایین آوردن سطح توقعات، چه از طرف دختران و پسران و چه از طرف خانواده ها راه را هموار نمود. آیا لذت برخورداری از همسر و تشکیل خانواده حق افراد نیست؟ احساسات موضوعی نیست که نادیده گرفته شود و باید به نحو مطلوبی ارضا گردد. لذتی که افراد در سنین پایین تر از ازدواج می برند قابل مقایسه با سنین بالاتر نیست. نوازشهای شبانه یک همسر مهربان و هم آغوشی گرم و عاشقانه همدمی دوست داشتنی در غالب خانواده ای صمیمی با هیچ چیز در دنیا قابل تعویض نیست.
بالا رفتن سن ازدواج با شرایط سختی که معمولا توسط خود افراد بوجود می آید در ارتباط مستقیم است و این یعنی صدمات جبران ناپذیر روحی-روانی. در جامعه ای که جوانان آن با وجود داشتن نیازهای شدید عاطفی و جنسی از ازدواج دوری میکنند، باید شاهد نا امنی های اخلاقی، هنجار شکنی های اجتماعی و آینده ای مبهم باشیم.
در این میان ممکن است بسیاری از دختران و پسرانی که تمایل به ازدواج دارند مشکلشان یافتن یکدیگر باشد و براستی ندانند که نیمه گم شده خود را در چه مکانی باید بیابند، کجا با یکدیگر آشنا شوند، چگونه بفهمند که آیا با هم تناسب دارند یا خیر، از روحیات یکدیگر به چه طریقی مطلع شوند. ایجاد مرکزی اینترنتی که از روشهای علمی برای تطابق افراد استفاده میکند تحت نظارت مراجع ذیصلاح و بهره گیری از متخصصین امور ازدواج و خانواده می تواند افرادی که با هدف ازدواج در پی یافتن همسر می باشند را یاری نماید. البته این امر مستلزم نظارت بسیار دقیق است تا افراد سوء استفاده گر راه نفوذ در چنین محیط هایی را نداشته باشند.
مسئولین نیز لازم است برای ترغیب جوانان به ازدواج در سنین پایین تر، شرایط اقتصادی، آموزشی و فرهنگی جامعه را ارتقا دهند و نسبت به قوانینی مانند تعدد زوجات و ازدواج موقت که مناسب شرایط کنونی جامعه نبوده و باعث بروز مشکلات فراوان و پیچیده تر شدن مشکل میگردد تجدید نظر به عمل آورند.
زندگی زیباست بشرطی که زیبا ببینیم!
این داستانک زیبا رو در ادامه حتما بخونید
دکتر ” هاچسون ” داخل مطب بود و آماده رفتن به خانه می شد که در مطب باز شد و دخترک خردسالی که از قشنگی و معصومیت شبیه فرشته ها بود داخل شد و از او خواست برای مداوای مادرش به خانه آنها برود.
دکتر نیز با مهربانی گفت : “ ولی دختر خوب ،من به خونه بیمار نمی رم ، اگه مادرت می تونه ، او رو بیار اینجا . “
دخترک به سختی گریست و نالید : ” ولی آقای دکتر اگه شما نیاین ، مادر من می میره … به خدا دوام نمیاره … “
دکتر باز هم گفت نه ، اما دختر ، آنقدر اشک ریخت تا دل دکتر “هاچسون” برایش سوخت و همراه دخترک به خانه شان رفت و به محض اولین معاینه حق را به دخترک داد . مادرش در حال مرگ بود !!!
با این حال دکتر مشغول پایین آوردن تب بیمار شد و در حالی که دخترک گوشه اتقا خوابش برده بود ، “هاچسون” با تلاش زیاد موفق شد زن را از نیمه راه مرگ برگرداند.
ساعت حدود پنج صبح بود که بالاخره زن بیچاره چشم باز کرد و ز دکتر تشکر کرد ، اما “هاچسون” که از کارش راضی بود با لبخند گفت : ” شما باید از دختر کوچولوتون ممنون باشین که منو وادار به آمدن کرد.”
زن بیمار با تعجب گفت : ” شوخیتون گرفته دکتر ؟ من فقط یک دختر داشتم که هفت سال قبل به دلیل سینه پهلو مرد و بعد از او هم دیگر بچه ای به دنیا نباوردم …. اتفاقا عکس “نانسی” را گذاشتم بالای تاقچه …. می بینین ؟ “
دکتر ” هاچسون ” ابتدا گوشه اتاق – که حالا دیگر دخترک آنجا نبود – نگاه کرد و سپس به عکس روی تاقچه .
پاهای دکتر سست شد ، چرا که ” نانسی ” داخل عکس ، همان دخترکی بود که دیشب دکتر را به این خانه آورد
تا تو به من نظر کنی زیر و زبر شود دلم
همچو نگاه رحمتت رنگ سحر شود دلم
ای همه دعای من این تو و این ندای من
خدای من خدای من خدای من خدای من
خدای من خدای من
دل چو سینه می تپد سرشک دیده می چکد
لرزش دل علامت اینکه خبر شود دلم
شاهد مدعای من سوز دل و نوای من
خدای من خدای من خدای من خدای من
خدای من خدای من
بی خبران عشق را یک نظر تو کافی است
بی خبرم ولی گهی اهل نظر شود دلم
یک شبه آشنای من تا به ابد برای من
خدای من خدای من خدای من خدای من
خدای من خدای من
دائم اگر نگاه تو تازه کند حواله ام
این دل سخت بشکند درٌ و گوهر شود دلم
ای کشش محبتت بسته به دست وپای من
خدای من خدای من خدای من خدای من
خدای من خدای من
وای اگر عنایتت از دل من حذر کند
شام وسحر ملازم خوف و خطر شود دلم
با تو رسد عطای من بی تو رسد بلای من
خدای من خدای من خدای من خدای من
خدای من خدای من
گفتگوی تو با دلم در دل شب صفا دهد
گرچه تمام روز هم با تو به سر شود دلم
همدم روزهای من مونس شام های من
خدای من خدای من خدای من خدای من
خدای من خدای من
این همه حسن و همدلی بین خدا و بنده اش
پس به چه عذر قابلی دور ز در شود دلم
می شنوی صدای من از دل با ولای من
خدای من خدای من خدای من خدای من
خدای من خدای من
گرچه مرا تو می خری کرب وبلا نمی بری
از تب وتاب روضه ها خون به جگر شود دلم
این دل مبتلای من صحنه کربلای من
خدای من خدای من خدای من خدای من
خدای من خدای من
وای اگر رسد اجل روز قیامت و عمل
چون به حرم نرفته ام جای دگر شود دلم
به داد من نمی رسد هیچ یک آشنای من
خدای من خدای من خدای من خدای من
خدای من خدای من
هیچ مجال توبه نیست جای کمیل و ندبه نیست
کیست کند شفاعتم چون به خطر شود دلم
در دل شعله عذاب کس نرود به جای من
خدای من خدای من خدای من خدای من
خدای من خدای من
نیست زبان معذرت نیست زمان مغفرت
کز غم حول محشرت لال و کر شود دلم
سرور من مگو شود واسطه خدای من
خدای من خدای من خدای من خدای من
خدای من خدای من
ای شه بی سر وکفن حسین من حسین من
بی تو به نزد ذوالمنن خاک به سر شود دلم
ای همه غصه های من درد من و دوای من
خدای من خدای من خدای من خدای من
خدای من خدای من
تازه به پیش بانی ام نوحه و روضه خوانیم
گل کند آه و زاری ام مرغ سحر شود دلم
شاهد نغمه های من کشته نینوای من
خدای من خدای من خدای من خدای من
خدای من خدای من
تازه نشان دهم خدا شور قیامت ترا
تازه ز اشک فاطمه حال دگر شود دلم
صیحه صور می شود بانی روضه های من
خدای من خدای من خدای من خدای من
خدای من خدای من
شاعر : محمود ژولیده
برگرفته از کتاب بهار مناجات ?
این داستانک زیبا رو در ادامه حتما بخونید
دکتر ” هاچسون ” داخل مطب بود و آماده رفتن به خانه می شد که در مطب باز شد و دخترک خردسالی که از قشنگی و معصومیت شبیه فرشته ها بود داخل شد و از او خواست برای مداوای مادرش به خانه آنها برود.
دکتر نیز با مهربانی گفت : “ ولی دختر خوب ،من به خونه بیمار نمی رم ، اگه مادرت می تونه ، او رو بیار اینجا . “
دخترک به سختی گریست و نالید : ” ولی آقای دکتر اگه شما نیاین ، مادر من می میره … به خدا دوام نمیاره … “
دکتر باز هم گفت نه ، اما دختر ، آنقدر اشک ریخت تا دل دکتر “هاچسون” برایش سوخت و همراه دخترک به خانه شان رفت و به محض اولین معاینه حق را به دخترک داد . مادرش در حال مرگ بود !!!
با این حال دکتر مشغول پایین آوردن تب بیمار شد و در حالی که دخترک گوشه اتقا خوابش برده بود ، “هاچسون” با تلاش زیاد موفق شد زن را از نیمه راه مرگ برگرداند.
ساعت حدود پنج صبح بود که بالاخره زن بیچاره چشم باز کرد و ز دکتر تشکر کرد ، اما “هاچسون” که از کارش راضی بود با لبخند گفت : ” شما باید از دختر کوچولوتون ممنون باشین که منو وادار به آمدن کرد.”
زن بیمار با تعجب گفت : ” شوخیتون گرفته دکتر ؟ من فقط یک دختر داشتم که هفت سال قبل به دلیل سینه پهلو مرد و بعد از او هم دیگر بچه ای به دنیا نباوردم …. اتفاقا عکس “نانسی” را گذاشتم بالای تاقچه …. می بینین ؟ “
دکتر ” هاچسون ” ابتدا گوشه اتاق – که حالا دیگر دخترک آنجا نبود – نگاه کرد و سپس به عکس روی تاقچه .
پاهای دکتر سست شد ، چرا که ” نانسی ” داخل عکس ، همان دخترکی بود که دیشب دکتر را به این خانه آورد