معلمی شغل نیست . عشق است . ذوق است .ایثار و فداکاریست . اگر به عنوان شغل به آن می نگری رهایش ساز و اگر عشق توست ، بر تو مبارک باد.
معلم بر اوج جانها خط دانش وایمان می نگارد ودر ضمیر پاک دانش اموزان نقش فطرت را برجسته تر می سازد وبا خامه تعلیم جامعه تربیت بر اندام روحشان می پوشاند وبا کاشتن بذر عفاف وصداقت عفاف وصداقت تعهد در دلها ارزش فوق مادی می افریند . تلاش صبورانه ودلسوزانه معلمان ومربیان متعهد در بارور ساختن نهالهای انقلاب جریان آب زلال در بوستان فرهنگ وعرفان است . ای معلم!..... تو باغبان دلسوز نهالهای امروز وسروها ی سرافراز فردایی . دست کریم وقلب پر مهرت رااز سر وجان دانش آموزان این ساقه ها ی نورس وشکوفه های جوان دریغ مدار تا عطر فردایشان یادگار بذر افشانی تو باشد وبویندگان این گلها ی زیبا به باغبان افرین گویند .
روز سختی بود و جنگ به پایان رسیده بود، مردها همه شهید شده بودند و زن ها و بچه ها اسیر شده بودند. گروه دشمن از این پیروزی ظاهری خود غرق در شادی بودند و اسرا را، هم از نظر روحی و هم از نظر جسمی آزار می دادند آب و غذای آن ها را به شدت کم کرده بودند.
سهمیه هرکس در طول روز یک قرص نان بود و یک کاسه آب. بچه ها در طول روز خسته و گرسنه می شدند و این قرص نان آن ها را سیر نمی کرد وقت صرف غذا که می شد، زنی که مسولیت کاروان اسرا به او سپرده شده بود ،قرص نان خودش را بین بچه ها تقسیم می کرد و خودش گرسنگی را تحمل می کرد .روزی برادر زاده اش که سخت بیمار بود عمه را می بیند که نمازش را نشسته می خواند، می داند علت چیست! می داند که عمه دارد از خود گذشتگی می کند و دیگر از گرسنگی رمقی برای ایستاده نماز خواندن ندارد! عمه ایثارش عرشیان و فرشیان را به تعجب وا داشته است .
این زن از خود گذشتگی را از بچگی آموخته است از بچگی آموخته است که دیگران را به خود ترجیح دهد .در کودکی نیز روزی فقیری به در خانه پدرش می آید و در خانه یک قرص نان بیشتر موجود نیست و این سهمیه همین دختر است .پدر می پرسد آیا نانی در خانه داریم تا به این فقیر بدهیم مادر جواب می دهد فقط قرص نانی است که سهمیه زینب است ،زینب این صحبت پدر را می شنود و خود را به مادر می رساند و می گوید مادر من امشب را گرسنه می خوابم و قرص نان خودم را به فقیر می دهم. این زن حتی هنگام تازیانه زدن نیز ایثار خود را از دست نمی دهد و بدنش را سپر تازیانه قرار می دهد تا بچه ها آسیب نبینند و چنین زنی امروز قبرش تجلی گاه فرشتگان و دل نواز عاشقان است و این زن ام المصائب زینب کبری نام دارد.که سلام ودرود بی پایان خداوند تقدیمش باد.
دوستان این بخشی از زندگی کردن یکی از بهترین زن های روی زمین بود!!! ما چگونه زندگی می کنیم ؟؟در زندگی تا چه حد از خود گذشتگی داریم ؟؟واقعا افرادی هستند که به نان شب هم محتاج هستند در حالی بعضی ها از پر خوری شب نمی توانند بخوابند .....
محمد بن سیرین همیشه پاکیزه بود و بوی خوش می داد . روزی شخصی از او پرسید :چرا همیشه از تو بوی خوش می آید ؟ابن سیرین گفت قصه من عجیب است .آن شخص او را قسم داد که :قصه خود را برای من بگو .ابن سیرین گفت :من در جوانی بسیار زیبا و خوش صورت بودم و شغلم پارچه فروشی بود .روزی زنی و کنیزکی به دکانم آمدند و مقداری پارچه خریدند و گفتند بیا منزل و پول پارچه هایت را بگیر ،در دکان را بستم و همراه زن و کنیز به راه افتادم تا به در خانه رن رسیدم آن ها داخل خانه رفتند و من پشت در منتظر ماندم بعد از مدتی زن بدون آن که کنیزش همراهش باشد من را به داخل خانه دعوت کرد .وقتی داخل خانه شدم دیدم فرشهای بسیار زیبایی داخل خانه پهن بود و خانه داری تزینات خیلی قشنگی بود. زن مرا به نشستن دعوت کرد و چادرش را از سر برداشت .زن بسیار زیبا و دل ربایی بود و خود را به انواع جواهرات آراسته بود زن در کنار من نشست .و با ظرافت و ناز و عشوه وخوش طبعی با من به سخن گفتن مشغول شد ،طولی نکشید که غذایی مفصل و لذیذ آماده شد بعد از صرف غذا آن زن به من گفت :ای جوان می بینی که من پارچه زیاد دارم ،قصد من از آوردن تو به خانه چیز دیگری است، من می خواهم با تو هم بستر بشوم و کام دل بر آورم
من چون مهربانی ها و عشوه های او را دیده بودم نفس اماره ام به سوی او میل کرد ،ناگاه الهامی به من رسید که هاتفی ایه 40 و 41 از سوره نازعات را تلاوت کرد :
وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوی# فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوی
و آن کس که از مقام پروردگارش خائف بوده و نفس را از هوی باز داشته.# بهشت جایگاه او است.
وقتی به یاد این آیه افتادم تصمیم گرفتم دامن پاک خودم را به این گناه آلوده نکنم ،هرچه آن زن خواست با من بازی کند من به او توجه نکردم .
وقتی آن زن دید من به او توجه ندارم به کنیزان خود گفت من را محکم بستند و چوب زیادی هم آوردند .زن به من گفت یا خواسته من را اجرا میکنی یا تو را می سوزانم .به او گفتم اگر من را ذره ذره هم بکنی دامان خود را به این عمل پست و کثیف آلوده نمی کنم .آن زن به کنیزان دستور داد که من را کتک مفصلی زدند به طوری که خون از بدنم به راه افتاد با خودم گفتم که باید یک نقشه ای بریزم تا از دست این زنان آزاد شوم .....؛گفتم مرا نزنید راضی شدم ،دست و پایم را باز کردند . به آنها گفتم دسشویی کجاست که من باید ابتدا به قضای حاجت بروم .به مستراح رفتم و تمام لباس هایم را به نجاست آلوده کردم و بیرون آمدم چون آن زن و کنیزان به طرفم آمدند من دست نجاست آلود خود را به آن ها نشان می دادم و به آن ها می پاشیدم و آن ها فرار می کردند
به این وسیله از فرصت استفاده کرده و به طرف در خانه فرار کردم وقتی به در خانه رسیدم دیدم در را قفل کرده اند ،دست به طرف قفل بردم به لطف خدا باز شد و من توانستم از خانه آن زن فرار کنم . خود را به جوی آبی رساندم و لباس هایم را شستم و غسل کردم .ناگهان دیم شخص بسیار زیبایی برایم لباس آورده است آن مرد لباس ها را بر تن من پوشاند و مقداری عطر به من مالید و گفت :ای مرد پرهیز کار ! تو بر نفس خودغلبه کردی و از روز جزا ترسیدی و فرمان خداوند را تخلف نکردی و نهی خداوند را نهی دانستی ،این وسیله ای بود برای امتحان تو و ما تو را از آن خلاص کردیم .خوشحال باش که این لباس تو هرگز چرکین نمی شود و این بوی خوش تو هرگز از بین نمی رود .از آن روز تا کنون بوی خوش از بدنم برطرف نشده است.و خداوند علاوه به لباس و بوی خوش علم تعبیر خواب را هم به این مرد پرهیزکار داده است
دوستان خوب من این امتحان الهی هر روز در کوچه و بازار جریان دارد !!! آیا ما هر روز سر بلند از این امتحان بیرون می آییم ؟؟؟ بهتر است کمی به امتحاناتی که خداوند تا به حال از ما گرفته فکر کنیم و ببینیم چه نمره هایی کسب کرده ایم.
آدرس :عاقبت بخیران عالم ج 1
خداوند به حضرت ایوب علیه السلام نعمتهای بسیاری داده بود تا جایی که نوشته اند:پانصد جفت گاو نر برای شخم زدن زمین هایش داشت و صدها بنده زر خرید خانواده دار داشت که کارهای زراعتی او را انجام می دادند .سه هزار شتر بارکش داشت و هفت هزار راس گوسفند داشت و از جمله نعمتهایی که خداوند به او داده بود نعمت سلامتی و اولاد فراوان بود
این پیامبر الهی با داشتن این همه ثروت همیشه شکر گذار خداوند بود و در کارهایی که اطاعت خداوند در آن بود سخت ترین را انتخاب می کرد اما با همه این توضیحات که در شرح حال حضرت ایوب نوشته اند ،بدون این که از او گناهی سر بزند برای بالا رفتن مقام و درجاتش مورد امتحان الهی قرار گرفت تا جایی که خداوند همه نعمت هایش را از او گرفت و بدنش را هم به مرضی که نمی توانست مداوا کند مبتلا ساخت
این پیامبر الهی با این که بلا و امتحان الهی بسیار سنگین بود یاد خدا و ستایش او را هیچ گاه ترک نمی کرد تا این که شیطان وسوسه خود را در ذهن همسر او انداخت و زن شروع به شکایت از وضع ناهنجار زندگی کرد و گفت:همه ما را ترک کردند و هیج چیزی نداریم .حضرت ایوب علیه السلام فرمود هشتاد سال نعمت های الهی به ما رسبد ،حال به هفت سال بلا نباید به خداوند اعتراض کرد !و باید شکر گذار او بود. آن قدر زن اعتراض و اشکال کرد و طرح ها غیر معقول داد تا ایوب ناراحت شد و به او گفت :از پیش من دور شو که دیگر تو را نبینم
وقتی که زن رفت ایوب خود را تنها و بی پرستار دید، سجده الهی کرد و به مناجات خداوند پرداخت و خداوند هم دعای ایوب را مستجاب کرد و دوباره همه نعمت های را به او عطا کرد .زن ایوب پیش خود فکرد کرد او مرا از پیش خود راند ،صلاح نیست او را تنها بگذارم ،چون پرستاری ندارد از گر سنگی تلف می شود .وقتی به جایگاه ایوب آمد اثری از ایوب نبود ،فقط جوانی را مشاهده کرد ،شروع کرد به گریه کردن ،جوان گفت :چرا گریه می کنی ؟زن گفت:شوهر پیری داشتم آمدم ولی او نیست .جوان گفت اگر او را ببینی می شناسی ؟زن گفت: بله می شناسم .جوان گفت به من نگاه کن زن وقتی به آن جوان توجه کرد دید شباهت زیادی به شوهرش دارد ،آن جوان گفت من همان ایوب هستم که توانستم از امتحان الهی سربلند بیرون بیایم .
دوستان خوب من، به شهادت قرآن، اموال و اولاد همه برای امتحان از انسان ها است .پس نباید آن ها هدف زندگی ما باشند بلکه باید از آن ها به عنوان وسیله ای برای رسیدن به درجات عالی انسانیت که نهایتا باعث رسیدن به خداوند است استفاده کنیم
آدرس:یکصد موضوع پانصد داستان ج 1 ص 274
مهرورزی ویژگی اصلی جامعه اسلامی
پیامبر برای عالمین رحمت بود. آن قدر دلش برای آدمها می سوخت که نزدیک بود خودش را به خاطر مردم بکُشد. ائمه ما (ع) هم همین طور بودند. حضرت زهرای اطهر (س) مجسمه مهرورزی، عشق به ناس و مردم است و الان هم امام زمان و حضرت حجة بن الحسن العسکری (ع) نماد عشق به مردم است. اصلاً مگر می شود بدون مهر به یکدیگر به آن نقطه رسید. به فرض اینکه ما به نقطه ای رسیدیم که همه جاده هایمان اتوبان چهارخطه شد، همه شهرهایمان فرودگاه داشت، در همه خانه ها آسانسور و سیستمهای صوتی و تصویری پیشرفته بود و اصلاً به جایی رسیدیم که آدمها یک شاسی می زدند طی الارض می کردند. از اینجا یک شاسی می زد، با یک چشم به هم زدنی در مشهد، کرمان، شیراز و اهواز بود. قطارها، متروها، اتوبوسها و آخرین و پیشرفته ترین فناوریها در اختیار ملت ما بود، اما دلهای مردم از هم جدا بود، آیا آن محیط با جهنم تفاوتی داشت؟ حتماً تفاوتی نداشت. پس برنامه هایی که ما تنظیم می کنیم، حتماً باید در متن و بطنش نزدیک کردن و علاقه مند کردن دلهای مردم به هم باشد. اتفاقاً آثار وضعی فراوانی هم برای ما دارد. اگر مردم همدیگر را دوست داشته باشند، اجحافها، تقلبها و بعضی کارهای سطح پایین انجام نمی شود.