سلمان هدایت - روانشناسی آوا
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، میراثی سودمند است . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 
طبس مسینا ، سیل ، مقالات کامپیوتری ، ویندوز ، قیصر امین پور ، عشق ، عکس ، فوتسال ، فرش ، مادرزن ، شعر ، شهادت ، بیرجند ، آرمیون ، ترجمه ، ترجمه انگلیسی ، ترجمه فارسی ، تغذیه ، تلاشگران ، چشم ، چله ، حاج علی جان ، حاملگی ، حجاج ، خانوار ، خداوند ، خط ، خوسف ، داماد ، داور ، دختر ، درمان علایم ، درمیان ، دستگاه قضایی ، دکتر شریعتی ، دلتنگی ، دیر شکوفایی زبان ، ذهن ، رشد ، رمضان ، روانگردان ، ریه ، زارع ، زخم زبان ، زعفران ، زمستان ، سالن ورزشی وحدت طبس مسینا ، سرطان ، سرطان بینی ، سن ازدواج ، سنتوری ، سولفور ، سیر ، سیگار ، آسیاب جان محمد ، آل عمران ، آلعمران ، آمار ، آنفولانزای پرندگان ، آیدی ، اختلال یادگیری ، اختلالات زبانی ، ازدواج ، ازدواج هوشیارانه ، اس ام اس ، اس ام اس با ترجمه ، استقلال ، اسکرین سیور ، اسلام ، اصغری ، اطلاع رسانی ، انتخابات ریاست جمهوری ، اوتیسم ، ایرانیان باستان ، باران ، باطری ، بهار ، بیجار ، بیش فعالی ، بیماری ، پارکینسون ، پدر ، پرستش ، پسر ، پویا ، پیتزا ، پیتزاء سبزیجات ، پیتزای سبزی ، پیروزی ، تاریحچه فرش ایران ، تالاسمی ، تخریب ، شهر طبس مسینا ، طاووس ، طبیعت ، عارفانه ، عزت ، عشایر ، مجلس ، فرماندار ، قالیچه ، قرآن کریم ، قضاوت ، قلب ، عناب ، عید قربان ، فارسی کردن اعداد در ورد ، فاطمه نظری ، فجر ، عشقی نژاد ، عصب شناختی ، 13 آبان ، Truth حقیقت Trust اعتماد Trash آشغال Thrush برفک دهان ، آبی آرام ، کارت گرافیک ، کامژیوتر ، کردستان ، کشیدن حروف ، کلیه ، کوچ ، کوچه های خراسان ، کودکان عقب مانده ذهنی ، گاز ، گزیک ، گفتگو با خدا ، گل کلم ، گلبولهای قرمز ، گلدون ، گلو ، گیاه ، لب تاب ، لوزالمعده ، یلدا ، یونانی ، مقدسات ، مهارتهای ادراکی در کودکان ، موسیقی درمانی ، میخ ، میرمحرابی ، ناحیه حرکتی تکلم : یا برکا ، نارساخوانی ، نقاشی ، نوروپسیکولوژی ، نوروز ، هفته های اول بارداری ، هنر درمانی ، وحدت ، وحید شمسایی ، وقت زیارت ، ویتامینها ، ویرانی ،

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :47
بازدید دیروز :36
کل بازدید :740821
تعداد کل یاداشته ها : 1346
04/3/4
7:1 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
سلمان هدایت[300]

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

امام جمعه موقت بیرجند:

رضاپور- اسلام پشتوانه انقلاب اسلامی است و انقلاب از بدو پیدایش خود تا امروز مبارزات زیادی برای از بین بردن تبعیض نژادی داشته است.امام جمعه موقت بیرجند در خطبه های نماز جمعه این شهر گفت: ایران به خاطر وجود روحیه معنوی مردمانش، یکی از امن ترین کشورهای جهان است و این به برکت ولایت فقیه و تدبیر امام راحل در بنیان نهادن یک جامعه اسلامی است.

حجت الاسلام والمسلمین سید محمد باقر عبادی طرح امنیت اجتماعی که توسط نیروی انتظامی در کشور اجرا شده را دارای آثار مثبت فراوانی دانست و افزود: این طرح موجب شده آمار مزاحمت های خیابانی و آدم ربایی ها به شدت کاهش یابد و رضایت مندی درصد زیادی از مردم جامعه را به دنبال داشته باشد.وی مشکل اصلی سیستم اقتصادی کشور را وجود دلالان و واسطه ها عنوان کرد و گفت: حذف واسطه ها سبب تعدیل در قیمت اجناس و حمایت از حقوق مصرف کنندگان خواهد شد.

وی به فرا رسیدن ماه ربیع الاول و آغاز جشن های ازدواج اشاره کرد و گفت: جوانان امروز باید زندگی حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه (س) را الگو قرار دهند تا ازدواج آن ها آسان و ساده صورت گیرد. ...

                            ادامه مطلب...

  
  

مسابقات فوتسال جام فجر در آرین شهر به پایان رسید.مسئول تربیت بدنی بسیج سده به خبرنگار ما گفت: یک دوره مسابقات دوره ای فوتسال با عنوان جام فجر و شرکت 8 تیم، در حوزه مقاومت شهید بهشتی سده برگزار شد.تنها زاده افزود در این مسابقات تیم های شهید سالاری و شهرداری آرین شهر به ترتیب مقامهای اول و دوم را به دست آوردند و جوایزی به تیم های برتر اهدا شد./ر.خراسان


  
  

رئیس شورای اسلامی:

موسوی- ارتقاء توسعه و تحکیم امور فرهنگی در شهرستان سرایان نیازمند توجه به تامین زیرساخت های ادارات و نهادهای فرهنگی است.رئیس شورای اسلامی شهر سرایان به خبرنگار ما گفت: انقلاب اسلامی، انقلابی فرهنگی است و زیربنای تمام امور اقتصادی و اجتماعی و فرهنگ ناب اسلامی می باشد و توسعه، تحکیم و عمق بخشی به این موضوع نیازمند نگاه ویژه دولت مردان است.

طاهرپور افزود: تثبیت و ارتقا سطح اداری نمایندگی های مرتبط با موضوع فرهنگی از جمله اوقاف و امور خیریه، تبلیغات اسلامی و توسعه نیروی انسانی در میراث فرهنگی، ارشاد اسلامی و کتابخانه های عمومی تاثیر به سزایی در پیشرفت اهداف فرهنگی خواهد داشت.

وی اختصاص اعتبارات ویژه برای تقویت بنیه فرهنگی کانون های فرهنگی مذهبی، دارالقرآن و جامعة القرآن، مهد کودک های قرآنی، هیئت های مذهبی، مساجد و بخش های فرهنگی ادارات و نهادها را در ترویج فرهنگ ناب اسلامی مهم برشمرد.وی تاسیس حوزه علمیه به منظور تربیت نیروی متخصص دینی و توسعه فرهنگی عمومی اسلامی شهروندان را از دیگر زیرساخت های مورد نیاز در این حوزه عنوان کرد.

وی در ادامه از نیروی انسانی ماهر، متخصص و مجرب هر منطقه به عنوان سرمایه های کشور و مناطق مختلف یاد کرد و گفت: تاسیس مدارس استعدادهای درخشان و دبیرستان های نمونه دولتی در شهرستان سرایان می تواند در راستای پرورش استعدادهای دانش آموزان مستعد، مثمرثمر باشد.طاهرپور افزود: راه اندازی این مراکز علاوه بر جلوگیری از مهاجرت دانش آموزان به دیگر شهرها، زمینه جذب افراد مستعد با توان مالی کمتر را فراهم می کند.وی تاکید کرد: نبود دبیرستان های نمونه پسرانه دلسردی، ترک تحصیل و رکود برخی از استعدادهای درخشان دانش آموزان سرایانی را به دنبال داشته است.وی راه اندازی مدارس راهنمایی و متوسطه نمونه را به صورت متمرکز در راستای حمایت و تقویت بنیه اقتصادی خانواده های روستایی ضروری دانست و ادامه داد: تاسیس مدارس استعدادهای درخشان برای شناسایی و تربیت نیروی مستعد شهرستان و رفع نیاز منطقه در حوزه نیروی انسانی متخصص می تواند نقش بسیار اثرگذاری داشته باشد.وی کمبود اعتبارات شهرداری و کاهش درآمد عمومی مردم و نبود نیروی انسانی کافی را عامل رشد کند عمران شهری عنوان کرد و از دست اندرکاران خواست تا برای موانع موجود در مسیر عمران شهری، شهرداری شهرهای کوچک را یاری کنند./ر.خراسان


  
  

ثبت نام اینترنتی برای دریافت تسهیلات 8میلیون تومانی ساخت مسکن نیمه تمام از امروز دهم اسفند ماه در سراسر کشور آغاز می شود.مسعود ایزدی در گفت و گو با فارس افزود:پس از این که ثبت نام از متقاضیان دریافت وام 8میلیون تومانی برای واحدهای مسکونی نیمه تمام در تهران با استقبال مواجه شد هیئت مدیره بانک مسکن تصمیم گرفت این برنامه را برای کل کشور اجرا کند. وی افزود:متقاضیانی که واحد مسکونی آن ها حداقل60درصد وحداکثر 80درصد پیشرفت فیزیکی دارد می توانند از امروز دهم اسفند با مراجعه به سایت بانک مسکن به آدرس www . bank-maskan.ir فرم درخواست را تکمیل و برای پی گیری مراحل بعدی کد ره گیری خود را دریافت کنند.

حداقل نرخ سود این تسهیلات در چارچوب عقد مشارکت مدنی قابل انتظار17تا 18درصد است و طول دوران مشارکت در این تسهیلات حداکثر یک ساله است که در صورت تبدیل آن به فروش اقساطی، مدت بازپرداخت 4سال تعیین شده است./ر.خراسان


  
  

سر کلاس درس معلم پرسید: بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟
هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید وگفت:لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟
لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟
دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق... ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو دیدی که بهت بگه عشق چیه؟
معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم.
لنا گفت:بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید،نه معنی شفاهیشو حفظ کنید.
و ادامه داد:من شخصی رو دوست داشتم و دارم از وقتی که عاشقش شدم با خودم عهد بستم که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره بجز اون شخص دیگه ای رو توی دلم راه ندم برای یه دختر بچه خیلی سخته که به یه چنین عهدی عمل کنه. گریه های شبانه و دور از چشم بقیه به طوریکه بالشم خیس می شد اما دوسش داشتم بیشتر از هر چیز و هر کسی حاضر بودم هر کاری براش بکنم هر کاری...     من تا مدتی پیش نمی دونستم که اونم منو دوست داره ولی یه مدت پیش فهمیدم اون حتی قبل ازاینکه من عاشقش بشم عاشقم بوده.چه روزای قشنگی بود. sms بازی های شبانه و صحبت های یواشکی. ما باهم خیلی خوب بودیم. عاشق هم دیگه بودیم. از ته قلب همدیگرو دوست داشتیم و هر کاری برای هم می کردیم. من چند بار دستشو گرفتم یعنی اون دست منو گرفت. خیلی گرم بودن. عشق یعنی توی سردترین هوا با گرمی وجود یکی گرم بشی. عشق یعنی حاضر باشی همه چیزتو به خاطرش از دست بدی.عشق یعنی از هر چیزو هر کسی به خاطرش بگذری.

اون زمان خانواده های ما زیاد باهم خوب نبودن،اما عشق من بهم گفت که دیگه طاقت ندارم و به پدرم موضوع رو گفتم. پدرم ازین موضوع خیلی ناراحت شد. فکر نمی کرد توی این مدت بین ما یه چنین احساسی پدید بیاد. ولی اومده بود. پدرم می خواست عشق منو بزنه،ولی من طاقت نداشتم.نمی تونستم ببینم پدرم عشق منو می زنه.رفتم جلوی دست پدرم و گفتم پدر منو بزن،اونو ول کن خواهش می کنم بذار بره.بعد بهش اشاره کردم که برو.اون گفت: لنا‍،نه، من نمی تونم بذارم که بجای من تورو بزنه.من بایه لگد اونو به اونطرف تر پرتاب کردم و گفتم بخاطر من برو ... و اون رفت و پدرم منو به رگبار کتک بست.عشق یعنی حاضر باشی هر سختی رو بخاطر راحتیش تحمل کنی.

بعد از این موضوع عشق من رفت.ما بهم قول داده بودیم که کسی رو توی زندگیمون راه ندیم. اون رفت و ازون به بعد هیچکس ازش خبری نداشت.اون فقط یه نامه برام فرستاد که توش نوشته شده بود: لنای عزیز،همیشه دوستت داشتم و دارم.من تا آخرین ثانیه ی عمر به عهدم وفا می کنم.منتظرت می مونم،شاید ما توی این دنیا بهم نرسیم ولی بدون عاشقا تو اون دنیا بهم می رسن.پس من زودتر می رمو اونجا منتظرت می مونم.خدا نگهدار گلکم.مواظب خودت باش .
دوستدار تو (ب.ش)

 لنا که صورتش از اشک خیس بود نگاهی به معلم کردو گفت: خب خانم معلم گمان می کنم جوابم واضح بود.

معلم هم که به شدت گریه می کرد گفت:آره دخترم می تونی بشینی.

لنا به بچه ها نگاه کرد.همه داشتن گریه می کردن.ناگهان در باز شد و ناظم مدرسه داخل شدو گفت: پدرو مادر لنا اومدن دنبال لنا‍،برای مراسم ختم یکی از بستگان.لنا بلند شد و گفت: چه کسی ؟
ناظم جواب داد: یه پسر جوان.دستهای لنا شروع کرد به لرزیدن،پاهاش دیگه توان ایستادن نداشت.ناگهان روی زمین افتادو دیگه هم بلند نشد.
آره،لنای قصه ی ما رفته بود. رفته بود پیش عشقش ومن مطمئنم اون دوتا توی اون دنیا بهم رسیدن
...
لنا همیشه این شعرو تکرار می کرد:

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ خواهان کسی باش که خواهان تو باشد .... خواهی که جهان درکف اقبال توباشد؟ آغاز کسی باش که پایان تو باشد.       

                          


  
  

چند دوست دوران دانشجویی که پس از فارغ التحصیلی هر یک شغل های مختلفی داشتند و در کار و زندگی خود نیز موفق بودند، پس از مدت ها با هم به دانشگاه سابقشان رفتند تا با استادشان دیداری تازه کنند.
آنها مشغول صحبت شده بودند و طبق معمول بیشتر حرف هایشان هم شکایت از زندگی بود. استادشان در حین صحبت آنها قهوه آماده می کرد. او قهوه جوش را روی میز گذاشت و از دانشجوها خواست تا برای خود قهوه بریزند. روی میز لیوان های متفاوتی قرار داشت؛ شیشه ای، پلاستیکی، چینی، بلور و لیوان های دیگر
.
وقتی همه دانشجوها قهوه هایشان را ریخته بودند و هر یک لیوانی در دست داشت، استاد مثل همیشه آرام و با مهربانی گفت: بچه ها، ببینید، همه شما لیوان های ظریف و زیبا را انتخاب کردید و الان فقط لیوان های بدشکل و ارزان قیمت روی میز مانده اند. دانشجوها که از حرف های استاد شگفت زده شده بودند، ساکت بودند و استاد حرف هایش را به این ترتیب ادامه داد
:
در حقیقت، چیزی که شما واقعا می خواستید قهوه بود و نه لیوان. اما لیوان های زیبا را انتخاب کردید و در عین حال نگاهتان به لیوان های دیگران هم بود
.
زندگی هم مانند قهوه است و شغل، حقوق و جایگاه اجتماعی ظرف آن است. این ظرف ها زندگی را تزیین می کنند اما کیفیت آن را تغییر نخواهند داد. البته لیوان های متفاوت در علاقه شما به نوشیدن قهوه تاثیر خواهند گذاشت، اما اگر بیشتر توجه تان به لیوان باشد و چیزهای با ارزشی مانند کیفیت قهوه را فراموش کنید و از بوی آن لذت نبرید، معنی واقعی نوشیدن قهوه را هم از دست خواهید داد
.
پس، از حالا نگاهتان را از لیوان بردارید و در حالی که چشم هایتان را بسته اید، از نوشیدن قهوه لذت ببرید.

                            
  
  

جان بلانکارد ازروی نیمکت برخاست . لباس ارتشی خود را مرتب کردوبه تماشای انبوه جمعیت که راه خود را ازمیان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می گرفتندمشغول شد.اوبه دنبال دختری می گشت که چهره اورا هرگز ندیده بود اما قلبش رامیشناخت.

دختری با یک گل سرخ که از سیزده ماه پیش دلبستگی اش به اوآغاز شده بود.از یک کتابخانه مرکزی فلوریدا با برداشتن کتابی ازقفسه ناگهان خود راشیفته ومسحور یافته بود . امانه شیفته کلمات بلکه شیفته یادداشت هایی با مدادکه درحاشیه صفحات آن به چشم میخورد . دست خطی لطیف ازذهنی هوشیارودرون بین وباطنی ژرف داشت . درصفحه اول جان توانست نام صاحب کتاب رابیابد : دوشیزه هالیس می نل.با اندکی جست جو وصرف وقت اوتوانست نشانی دوشیزه هالیس را پیداکند.جان برای اونامه ای نوشت وضمن معرفی خود از اودرخواست کرد که با اونامه نگاری کند.درطول یک سال ویک ماه دوطرف به تدریج با مکاتبه ونامه نگاری به شناخت یکدیگر پرداختند. هرنامه همچون دانه ای بود که برخاک قلبی حاصلخیز فرو می افتاد وبه تدریج عشق شروع به جوانه زدن کرد.

جان درخواست عکس کرد، ولی با مخالفت میس هالیس روبرو شد . به نظر هالیس اگرجان قلبا" به اوتوجه داشت دیگر شکل ظاهری اش نمیتوانست برای اوچندان با اهمیت باشد. وقتی سرانجام روز بازگشت جان قرارسید آنها قرارنخستین دیدارملاقات خودراگذاشتند .7 بعدازظهر درایستگاه مرکزی نیویورک.هالیس نوشته بود: تومرا خواهی شناخت ازروی گل سرخی که برکلاهم خواهم گذاشت.بنابراین راس ساعت 7 بعدازظهرجان به دنبال دختری می گشت که در قلبش او راسخت دوست میداشت اماچهره اش راهرگز ندیده بود. ادامه ماجرارااززبان جان بشنوید:

زن جوانی داشت به سمت من می آمد بلندقامت وخوش اندام موهای طلایی اش در باحالتی زیبا روی گوش های ظریفش جمع شده بود.چشمان آبی به رنگ آبی گل ها بود ولباس سبز روشنش به بهاری می ماندکه جان گرفته باشد.من بی اراده به سمت اوگام برداشتم بدون توجه به اینکه اوآن نشان گل سرخ را برروی کلاهش ندارد. اندکی به اونزدیک شدم . لبهایش با لبخند پرشوری از هم گشوده شد امابه آهستی گفت ممکن است اجازه بدهید من عبورکنم ؟! بی اختیار یک قدم به او نزدیک تر شدم ودراین حال میس هالیس رادیدم که تقریبا" پشت سرآن دختر ایستاده بود. زنی حدود 40 ساله با موهای خاکستری رنگ که درزیرکلاهش جمع شده بود. اندکی چاق بود. مچ پای نسبتا" کلفتش توی کفش های بدون پاشنه جا گرفته بودند . دختر سبزپوش از من دور شد ومن احساس کردم که برسریک دوراهی قرارگرفته امازطرفی شوق تمنایی عجیب مرابه سمت دخترسبزپوش فرامی خواند وازسویی عاطفه ای عمیق به زنی که روحش مرابه معنی واقعی مسحورکرده بود به ماندن دعوت می کرد.

 اوآنجا ایستاده بود،با صورت رنگ پریده وچروکیده اش وچشمانی خاکستری وگرم که ازمهربانی می درخشند. دیگر به خود تردید راه ندادم . کتاب جلد چرمی آبی رنگی دردست داشتم که درواقع نشان معرفی من به حساب می آمد . ازهمان لحظه دانستم که دیگر عشقی درکارنخواهد بوداما چیزی بدست آورده بودم که حتی ارزشش ازعشق بیشتر بود . دوستی گرانبها که می توانستم همیشه به اوافتخار کنم . به نشانه احترام وسلام خم شده وکتاب را برای معرفی خود به سوی اودرازکردم . بااین وجود وقتی با او صحبت کردم ازتلخی ناشی از تاثری که درکلامم بود متحیر شده بود. من جان بلانکارد هستم وشما هم باید دوشیزه می نل باشید. ازملاقات باشما بسیار خوشحالم. ممکن است دعوت مرا به شام بپذیرید.

 چهره آن زن با تبسمی شکیبا ازهم گشوده شد وبه آرامی گفت :فرزندم من اصلا" متوجه نمیشوم ولی آن خانم جوان که لباس سبز برتن داشت وهم اکنون ازکنار شما گذشت از من خواست که این گل سرخ را روی کلاهم بگذارم وگفت اگرشما مرابه شام دعوت کردیدباید به شما بگویم که اودررستوران بزرگ آن طرف خیابان منتظر شماست. اوگفت که این فقط یک امتحان بود!!!!

تحسین هوش وذکاوت میس می نل زیاد سخت نیست ! 

 «هوسبازان وقتی زیبایی را می بینند دوستش دارند،
ولی عاشقان وقتی کسی را دوست داشته باشند
زیبا می بینند!!!»


  
  

مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود.اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت.یک روز اومده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره. خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟ به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم وفورا از اونجا دور شدم.

روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت هووو .. مامان تو فقط یک چشم داره.فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم . کاش زمین دهن وا میکرد و منو ..کاش مادرم یه جوری گم و گور میشد...

روز بعد بهش گفتم اگه واقعامیخوای منوشادوخوشحال کنی چرا نمیمیری؟اون هیچ جوابی نداد.... 
حتی یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم ، چون خیلی عصبانی بودم .احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت.

دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم.سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم.اونجا ازدواج کردم ، واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی...از زندگی ، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم.

تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من اومد.اون سالها منو ندیده بود وهمینطور نوه ها شو.
وقتی ایستاده بود دم در،بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا ، اونم بی خبر.

سرش داد زدم ": چطور جرات کردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟
گم شو از اینجا! همین حالا...
اون به آرامی جواب داد : " اوه، خیلی معذرت میخوام مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم " و بعد فورا رفت واز نظر ناپدید شد .
یک روز یک دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شرکت درجشن تجدید دیداردانش آموزان مدرسه.
ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم .
بعد از مراسم ، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی کنجکاوی .
همسایه ها گفتن که اون مرده.ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم.اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدن.نامرو باز کردم.توش نوشته بود:

«ای عزیزترین پسرم ، من همیشه به فکر تو بوده ام ، منو ببخش که به خونت توسنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم ، خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا. ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم.

وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم. آخه میدونی ... وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو ازدست دادی.
به عنوان یک مادر نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم.
بنابراین چشم خودم رو دادم به تو.
برای من اقتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه.
با همه عشق و علاقه من به تو.                             «  مادر »
پسراشک درچشمانش جمع شده بود واز کارخود پشیمان بود.اما چه فایده،پشیمانی دیگر فایده ای نداشت!


  
  

منسوبات متولدین دی ماه

نشان:بز سیاره:زحل عنصر:خاک عددموافق:8 سنگهای موافق:یاقوت کبود،فیروزه وعقیق سنگ مخالف:حجرالقمر فلزات موافق:آهن،پلاتین وسرب رنگهای موافق:سیاه،قهوه ای ،سبزو آبی حروف موافق:ج،خ،گ روز موافق:شنبه سمت موافق:جنوب وجنوب شرقی رابطه بامتولدین ماههای دیگر:بامتولدین اردیبهشت وشهریور،خیلی خوب/با آبان واسفند،خوب/باتیر وفروردین ومهر،بد/باخرداد ومردادوآذر وبهمن،ذشمن بیماریها:امراض:داخلی ومعده،پوستی(به خصوص آلرژی)،کلیوی عصبی وروانی،تب،خارش وغش عضو حساس:زانوها طبع:سرد وخشک مشاغل مناسب:معلم،معمار،وکیل،حسابدار،نظامی،منشی،دندانسازوشاغل دربنگاههای معاملاتی ومسافرتی.

خصوصیات زنان متولد دی

زنان متولد این ماه عموما افرادی:پرانر ی،دقیق،واقع بین،علاقه مندبه کار وکوشش،جدی،خوش لباس واغلب آراسته،دلربا،خونسرد،کدبانویی خوب،کمی لجباز وزودرنج،علاقه مندبه شعرونقاشی وموسیقی،دروقت تنگدستی،تودار،دارای ظاهری آرام ودرونی خروشان،دارای خلق وخوی متغیر،به خصوص اگربه او بی احترامی شده باشد،گرفتارنوعی ترس ازآینده،علاقه مندبه خانواده وشوهروشریکی خوب برای او،اغلب دارای اطلاعات خوبی درضمینه هنری دارد،یاری دهنده ی دیگران،نقطه ضعف او،عدم اعتمادبه نفس است.

خصوصیات مردان متولد دی

مردان متولداین ماه عموما افرادی:دقیق ومحتاط،حسابگر،جاه طلب،پرانر ی،گاه زورگو،اغلب صبوروخوددار،خانواده دوست،پدری جدی وخشک،اما مهربان ودلسوز،مقام رابرثروت ترجیح میدهد،آرام وسازگار،دارای زبانی نیشدار،علاقه مندبه کارهایی است که دیگران رابه تعجب وادارد،دارای ظاهری خشن ومصمم،توداراست وتمایلات باطنی خودرا ظاهرنمی سازد،درصورت به دست آوردن ثروت،ازآن برای به دست آوردن شهرت استفاده میکند،درجوانی جدی وخشن،درپیری،نرم وآرام دوست داشتنی،طالب زنی خوش پوش وتمیز ونمونه،پدری مراقب برای فرزندان است،علاقه مندبه شعر،طالب احترام ومحبت،باطلاق مخالف است،به خاطر هوا وهوس ازدواج نمیکند،درامور جنسی کمی سردمزاج است،حامی همسر وفرزند،با گذرعمر،سرزنده تروشاداب ترمیشود ودرکل فردی مرتب ومنظم است.

فال متولدین بهمن راهم تاچندروزدیگر مینویسم.

 


  
  

یکی ازروزهای سردزمستانی،آقایی سوارموتور میشه.به دلیل اینکه ازسرمای هوادرامان باشه،یک بادگیرمی پوشه.ازشانس بدموتورسوار،زیپ بادگیرخراب بود.به همین دلیل اونوبرعکس می پوشه.یعنی زیپ بادگیر پشت راننده قرارمیگیره وراه میفته.توراه تصادف میکنه.مردم جمع میشن ومی بینندکه گردن موتورسوار برگشته به سمت عقب.یکی میگه:آقا تاگردنش گرمه بگردونین سرجاش.وقتی گردنو برمیگردونن می بینندکه،وااای،چه اشتباهی کردن ؛گردن سرجاش بوده،یارو بادگیرو برعکس پوشیده بوده!!                   ***

رییس:خجالت نمی کشی تواداره داری جدول حل میکنی؟

کارمند:چکارکنیم قربان ،این سروصدای ماشینا که نمیذاره آدم بخوابه!

***

رییس کیست؟رییس کسی است که وقتی شمازودمی آیید،اودیرمی آیدو وقتی شمادیرمی  آیید،او زود می آید!            


  
  
<   <<   96   97   98   99   100   >>   >