شعر - روانشناسی آوا
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، پاک است و پاکان را دوست دارد ؛پاکیزه است و پاکیزگان را دوست دارد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 
طبس مسینا ، سیل ، مقالات کامپیوتری ، ویندوز ، قیصر امین پور ، عشق ، عکس ، فوتسال ، فرش ، مادرزن ، شعر ، شهادت ، بیرجند ، آرمیون ، ترجمه ، ترجمه انگلیسی ، ترجمه فارسی ، تغذیه ، تلاشگران ، چشم ، چله ، حاج علی جان ، حاملگی ، حجاج ، خانوار ، خداوند ، خط ، خوسف ، داماد ، داور ، دختر ، درمان علایم ، درمیان ، دستگاه قضایی ، دکتر شریعتی ، دلتنگی ، دیر شکوفایی زبان ، ذهن ، رشد ، رمضان ، روانگردان ، ریه ، زارع ، زخم زبان ، زعفران ، زمستان ، سالن ورزشی وحدت طبس مسینا ، سرطان ، سرطان بینی ، سن ازدواج ، سنتوری ، سولفور ، سیر ، سیگار ، آسیاب جان محمد ، آل عمران ، آلعمران ، آمار ، آنفولانزای پرندگان ، آیدی ، اختلال یادگیری ، اختلالات زبانی ، ازدواج ، ازدواج هوشیارانه ، اس ام اس ، اس ام اس با ترجمه ، استقلال ، اسکرین سیور ، اسلام ، اصغری ، اطلاع رسانی ، انتخابات ریاست جمهوری ، اوتیسم ، ایرانیان باستان ، باران ، باطری ، بهار ، بیجار ، بیش فعالی ، بیماری ، پارکینسون ، پدر ، پرستش ، پسر ، پویا ، پیتزا ، پیتزاء سبزیجات ، پیتزای سبزی ، پیروزی ، تاریحچه فرش ایران ، تالاسمی ، تخریب ، شهر طبس مسینا ، طاووس ، طبیعت ، عارفانه ، عزت ، عشایر ، مجلس ، فرماندار ، قالیچه ، قرآن کریم ، قضاوت ، قلب ، عناب ، عید قربان ، فارسی کردن اعداد در ورد ، فاطمه نظری ، فجر ، عشقی نژاد ، عصب شناختی ، 13 آبان ، Truth حقیقت Trust اعتماد Trash آشغال Thrush برفک دهان ، آبی آرام ، کارت گرافیک ، کامژیوتر ، کردستان ، کشیدن حروف ، کلیه ، کوچ ، کوچه های خراسان ، کودکان عقب مانده ذهنی ، گاز ، گزیک ، گفتگو با خدا ، گل کلم ، گلبولهای قرمز ، گلدون ، گلو ، گیاه ، لب تاب ، لوزالمعده ، یلدا ، یونانی ، مقدسات ، مهارتهای ادراکی در کودکان ، موسیقی درمانی ، میخ ، میرمحرابی ، ناحیه حرکتی تکلم : یا برکا ، نارساخوانی ، نقاشی ، نوروپسیکولوژی ، نوروز ، هفته های اول بارداری ، هنر درمانی ، وحدت ، وحید شمسایی ، وقت زیارت ، ویتامینها ، ویرانی ،

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :124
بازدید دیروز :41
کل بازدید :722728
تعداد کل یاداشته ها : 1346
103/9/1
10:2 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
سلمان هدایت[300]

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

 میلاد حضرت زهراء سلام لله علیها مبارک باد.

 به مناسبت روز مامان
خرم و خوشحال گفتم چونکه شد روز مامان         شمّـــــه ای گــویم من از مهـــر دل افروز مامان
مهربانتر از خــــدا هرگز نبـــــاشد بهــر مـــــا         بعـد از او نَبوَد کسی چون شخص دلسوز مامان
از کـمـالات و فـضــائـل هر کــه دارد بیگـــمان         بــــوده در دوران خـــردی دانــش آمـــوز مــامـان
در محبّت سست گردد هر کسی با دوستان        هـیـچـگه سـسـتی نشـد در کـار مـرمـوز مامـان
روز شادی روز غــم در حـق فرزنـدان خـویــش        بــا مُــحــبـّت طـی شـود دیــروز و امـروز مـامـان
جــز بـه پـیـروزی نـشـد خـتـم ای بـرادر کار او         در جـهـــان بسیـــار بــادا روز پــــیــروز مــامـــان
قــــدر مــــادر را بـــدان او را مـیـازار ای رفـیـق        هـــان بــتـــرس از گـریـه و از آه جـانـسوز مامان
«سـیّــدا» بر مــادر نـیــکـو دعـا بـایـــد نــمــود        تـــا کــه گـــردد روزهــا هــر روز نــــوروز مـــامان

سیّد مرتضی مرتضوی«سیّد»- حرف دل


  
  

مگذار فرصتهای طلایی عمرت هدر رودا سمان وزمین چشم بتو دوخته اندو قامت رسا ی تو را نظاره می کنند توهرلحظه درتولدی دوباره ای هر لحظه از حیاتت را جشن بگیرتو. ا نی نیستی که لحظه ی قبل بودی تو هر لحظه تازه تر از قبلی تا زمانی که می اندیشی تا زمانی که از حرکت وتلاش باز نا یستا ده ای تا زمانی که هنوز باور داری که می توا نی واز سکون بیزاری حتی وقتی که الف قا مت تو دال شود کلید طلایی حیات در دستان توا نای توست از ان بهترین بهره را ببر وبدیگران بهره برسان


  
  

 

معلم . به شاگرد گفت .از هر چیزی میتوانی در سی بیامو زی  شاگرد گفت صندلی  معلم . تحمل کردن شاگرد . در معلم . به جا باز وبسته شدن

 

حفا ظت از اسیب ها ی طبیعی غیر طبیعی شاگرد کفت لامب معلم .برطرف نمودن ظلمت . شاگرد به  فکر فرو رفت من اینرا نفهمیدم .بسیاری از

 

اوقات لامب خا مو ش است.معلم گفت بلی در برابر بالاتر از خو د ادعای فضل نمی کند.شاگرد . گفت کفش . معلم راه رفتن نایستا دن خسته

 

نشدن برای رسیدن شاگرد نگاهی به اطراف کرد و.گفت. شانه معلم .برای هموار کردن نا بسامانیها شاگرد .مداد تراش برا ی دور کردن ودور ریختن

 

چیز هایی که مانع شکو فایی مداد استدر همین وقت زنگ خوردشاگرد گفت زنگ معلم . بایان و قت کلاس               اثر .شیدای اصفهانی


87/10/9::: 11:26 ع
نظر()
  
  
نمی دونم چه اتفا قی رخ داده مثل اینکه نه گو شها می شنوه نه چشما می بینه راستی نکنه که قلبها سنگ شده مغز ها هم یخ بسته اینهمه دم از بیشرفت دم از صلح و انسا نیت دم از حقوق بشر مبا رزه با ترو ریست می زنند اما همش حرف بدون تعا رف میگم راستش ادم شرمش میشه از اینکه کسانی تا این حد به خو دشون اجازه میدن که دست بهر جنایتی بزنند اونهم تو این قرن که اکثر ادمها ی دنیا دارن بیدار میشن واکثر مردم از ظلم و ستم بیزارند وتازه خنده دار اینکه جا یزه ی صلح به کسانی میدند که براستی طرفدار حق نیستند وجالب اینکه دست بهر جنایتی می زنند ونامشو ازادی میزارند میگی نه نگا هی به غزه فلسطین عراق و.......... بکن واما با یان شب سیه سبیدست انکس که ستم کند ظلیل است صدام با خفت رفت اینها هم با ذلت خواری خوا هند رفت

  
  
ای ادمها خوا بید یا بیدار نکنه تو دنیای خواسته های خیلی نا چیز خودتون اونقدر غرق شدین که توجهی به چیزهای مهمتر ندارین شاید بگین ای بابا چه بیکاری ایا توی دنیا چیزی مهمتر از خو استه ی من وجود داره منکه باور ندارم تا وقتی توی خواسته خود دست وبا میزنی نمی تو نی از بن بست فکری وذهنی بیرون بیای گو شی برای شنیدن وچشمی برای دیدن وادرا ک اینهمه شکوه زیبایی عالم هستی بیدا نخو  اهی کرد

  
  

شب چله زمستان

شام یلدا شوهری با صد تعب             رفت منزل و پنج بعد از نصف شب

دربزد دق دق زنش بیدار شد             از غضب مثل سگان هار شد

پشت در آمد به غرغر گفت کیست             شوی گفتا باز کن مشدی زکیست

گفت تا این وقت شب بودی کجا             هر کجا بودی برو ای بیحیا

مثل تو هرگز نخواهم شوهری             هرزه گرد و خودسر و خیره سری

هستم از دست تو در رنج و ملال             می کنم شب تا سحر سیصد خیال

تو روی هرشب به بزم و عیش و نوش             دل مرا چون سیر و سرکه پر ز جوش

گاه گویم رفته در زیر اتول             یا که دعوا کرده با مشدی ابول

گاه گویم کرده دعوا با پلیس             در کمیسر گشته مهمان بر رئیس

شوی گفتا در برویم باز کن             بعد با من در دل آغاز کن

من دو ساعت زیر باران گشته تر             تا بکی غر غر کنی از پشت در

در چو وا شد شو زبیم انتقام             سرفرود آورد و گفتا السلام

زن بگفتا السلام و زهرمار             آمدی این وقت شب منزل چه کار

می ندانستی شب یلدا بود             اولین شب از شب سرما بود

امشب است آن شب که مرد خانه دار             روی کرسی را کند پر از انار

امشب است آن شب که در هر انجمن             هندوانه می خورند از مرد وزن

شربت و آجیر و آچار تو کو             پسته ترش و نمکدار تو کو

هندوانه کو چه شد نارنگیت             حال حق دارم زنم اردنگیت

هر که امشب را کند چون مقبلش             لک زند در فصل تابستان دلش

شوی گفت اینگونه دل را پرمکن             اینقدر نق نق مزن غرغر مکن

شام یلدا حکم پیغمبر(ص) نبود            از نماز و روزه واجبتر نبود

گر نماز و روزه هم گردد قضا             می توان آری قضایش را بجا

گر نشد امشب شب دیگر بگیر             هر شب این هنگامه را از سربگیر
  
  

همة هستی من آیة تاریکیست

که ترا در خود تکرارکنان

به سحرگاه شکفتن‌ها و رستن‌های ابدی خواهد برد

من در این آیه ترا آه کشیدم، آه

من در این آیه ترا

به درخت و آب و آتش پیوند زدم

 

زندگی شاید

یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می‌گذرد

زندگی شاید

ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه می‌آویزد

زندگی شاید طفلیست که از مدرسه بر می‌گردد

زندگی شاید افروختن سیگاری باشد، در فاصلة رخوتناک دو همآغوشی

یا نگاه گیج رهگذری باشد

که کلاه از سر بر می‌دارد

و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی‌معنی می‌گوید

«صبح بخیر»

 

زندگی شاید آن لحظة مسدودیست

که نگاه من در نی‌نی چشمان تو خود را ویران می‌سازد

و در این حسی است

که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت

 

در اتاقی که باندازة یک تنهایی‌ست

دل من

که باندازة یک عشقست

به بهانه‌های سادة خوشبختی خود می‌نگرد

به زوال زیبای گل‌ها در گلدان

به نهالی که تو در باغچة خانه‌مان کاشته‌ای

و به آواز قناری‌ها

که باندازة یک پنجره می‌خوانند

 

آه . . .

سهم من اینست

سهم من اینست

سهم من

آسمانی‌ست که آویختن پرده‌ای آن را از من می‌گیرد

سهم من پائین رفتن از یک پلة متروک‌ست

و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن

سهم من گردش حزن‌آلودی در باغ خاطره‌هاست

و در اندوه صدائی جان دادن که به من می‌گوید:

«دستهایت را

دوست می‌دارم»

 

دستهایم را در باغچه می‌کارم

سبز خواهم شد، می‌دانم، می‌دانم، می‌دانم

و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم

تخم خواهند گذاشت

 

گوشواری به دو گوشم می‌آویزم

از دو گیلاس سرخ همزاد

و به ناخن‌هایم برگ گل کوکب می‌چسبانم

کوچه‌ای هست که در آنجا

پسرانی که به من عاشق بودند، هنوز

با همان موهای درهم و گردن‌های باریک و پاهای لاغر

به تبسم‌های معصوم دخترکی می‌اندیشند که یکشب او را

باد با خود برد

 

کوچه‌ای هست که قلب من آنرا

از محله‌های کودکیم دزدیده‌ست

 

سفر حجمی در خط زمان

و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن

حجمی از تصویری آگاه

که ز مهمانی یک آینه برمی‌گردد

و بدینسان‌ست

که کسی می‌میرد

و کسی می‌ماند

 

هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می‌ریزد، مرواریدی صید

نخواهد کرد

 

من

پری کوچک غمگینی را

می‌شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد

و دلش را در یک نی لبک چوبین

می‌نوازد، آرام، آرام

پری کوچک غمگینی

که شب از یک بوسه می‌میرد

و سحرگاه از یک بوسه بدنیا خواهد آمد


  
  

     بعد ازتو از کدام دریچه

                           اسمان را به تماشا بنشینم

     وبا کدام واژه عشق را معنا کنم

     بی تو

     همه ی فصلها خاکستری

     وهمه ی ستاره ها خاموشند

     کیفر شکستن دل من چند جاده غربت

     وچند اسمان تنهایی است

      باور کن

      من هنوز هم

       به قداست چشمان تو ایمان دارم  مادر...    

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

   ای مادر تو مانند ستاره مقدس در اسمان ابدیت ثابت ودرخشان خواهی ماند...         

 

 

 

   

       

                     


  
  

 گاهی بهتراست به هنگام تنهایی فقط سکوت کرد...

ونظاره گر ماه اسمان شد...
                                   اری فقط من تنها نیستم...

                                    باید با ماه اسمان هم صحبت شد...

                                                     اوبهترازما می داند تنهایی یعنی چه...!!                                  

 

ماه من    

  
  

شب بی تو...

   شب بی من...

                       شب دل مرده های تنها بود...

شب رفتن...  شب مردن..

شب دل کندن من از ما بود.....

     به دادم برس به دادم برس تو ای قلب سوگوار من...

     سهم من جز شکستن من

                                         توهجوم شب زمین نیست

    باپرو بال خاکیه من

                         شوق پرواز اخری نیست...

   بی تو باید دوباره گم شد

                            بی تو باید دوباره برگشت به شب بی پناهی.....

انتظار

  
  
<   <<   6   7   8   9   10      >