سبز نیست،انگار دیروقتی است شاه توت باغچه مان پیر شده
دیوارهای گچی اتاق از رطوبت دیروز زرد گشته
سقف سوراخ بود و نگهبان من غمگین......
از آن پس باران نباریدورد پایش بر دیوار اتاقم خشک شد
بی تحرک همانند مترسکی کاغذهای آفت زده ی اطراف اتاق را می نگرم
هر وقت خواستی بدونی کسی دوستت داره تو چشماش زول بزن تا عشق رو تو چشماش ببینی:
شاید روزی برسد که تمام آروزهایمان برآورده شود...
شاید آن روز نزدیک باشد ...
شاید خیلی نزدیک باشد ...
شاید به آنچه که میخواهیم برسیم...
شاید یکی مرا فراموش نکرده باشد...
شاید هنوز هم جای امیدواری باشد ...
شاید آنچه که از او خواستیم زیاد بوده که مرا فراموش کرده...
شاید ... شاید ... شاید ...
می شود با یک نگاه عاشق شد
از طلوع شهر رویاها خارج شد
می شود با یک نگاه شکوفا شد
از جاده آرزوها فارغ شد
می شود زندگی را از سر گرفت
با گلهای کوچه رازقی امید گرفت
می شود با یک نگاه به دل امید داد
از باغ آرزوها زندگی را فرا خواند
می شود با گل آلاله همراه شد
با پرواز پرنده همسفر شد
می شود با آن یک نگاه لبخند گل را دید
آن یک نگاه را در باغچه دل دید
می شود با یک نگاه جادوی عشق شد
از دنیای خیالی خارج شد
می شود آری می شود فقط کافیست پنجره دل را گشود
از خاک به آب جستم و به بودن رستم . نامی شدم و آنگاه در
سپیده دم آفرینشم ، در بوته خار خویش پست شدم
و در آغازین لحظه طلوع من بودن فانی شدم .
عشق را بهانه کرده ، هوا را پرستیدم. خویش را وابسته خورشید شبانگاهان
کردم و نایاب ترین لحظات زمان روییدن را قربانی آرمانی ترین
خیال و رویاهای خویش ساختم و واهی ترین
واهمه را پیمودم ،به هوای تنفس بوی تو.
چشم دل باز کن که آن بینی آن چه نادیدنی است آن بینی
بدانید امروز همان دیروزی بود که فکرش را می کردید و فردا نیز همان امروز است که در آن به سر می برید(دبیل کارنگی)
بیایید زندگی را بر اساس آنچه هست برنامه ریزی کنیم
نشستن د ر کنار دریا چه دل انگیز است . سالها پیش هنگامی که در کنار دریای نیلگون عمان بودم هرگاه دلم می گرفت . به کنار دریا می رفتم و ساعتها محو تماشای امواج دریا می شدم . گاه با خود فکر می کردم اگر می شد از این آب دریا مقداری را به کویر برد چه میشد . واقعا چه می شد.
آیا تا به حال به آن فکر کرده اید؟
فکر کنید و جوابهایتان را برایم بفرستید : با تشکر دوستدارتان سلمان