سلمان هدایت - روانشناسی آوا
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گفتار حکیمان اگر درست باشد درمان است ، و اگر نادرست بود درد تن و جان . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 
طبس مسینا ، سیل ، مقالات کامپیوتری ، ویندوز ، قیصر امین پور ، عشق ، عکس ، فوتسال ، فرش ، مادرزن ، شعر ، شهادت ، بیرجند ، آرمیون ، ترجمه ، ترجمه انگلیسی ، ترجمه فارسی ، تغذیه ، تلاشگران ، چشم ، چله ، حاج علی جان ، حاملگی ، حجاج ، خانوار ، خداوند ، خط ، خوسف ، داماد ، داور ، دختر ، درمان علایم ، درمیان ، دستگاه قضایی ، دکتر شریعتی ، دلتنگی ، دیر شکوفایی زبان ، ذهن ، رشد ، رمضان ، روانگردان ، ریه ، زارع ، زخم زبان ، زعفران ، زمستان ، سالن ورزشی وحدت طبس مسینا ، سرطان ، سرطان بینی ، سن ازدواج ، سنتوری ، سولفور ، سیر ، سیگار ، آسیاب جان محمد ، آل عمران ، آلعمران ، آمار ، آنفولانزای پرندگان ، آیدی ، اختلال یادگیری ، اختلالات زبانی ، ازدواج ، ازدواج هوشیارانه ، اس ام اس ، اس ام اس با ترجمه ، استقلال ، اسکرین سیور ، اسلام ، اصغری ، اطلاع رسانی ، انتخابات ریاست جمهوری ، اوتیسم ، ایرانیان باستان ، باران ، باطری ، بهار ، بیجار ، بیش فعالی ، بیماری ، پارکینسون ، پدر ، پرستش ، پسر ، پویا ، پیتزا ، پیتزاء سبزیجات ، پیتزای سبزی ، پیروزی ، تاریحچه فرش ایران ، تالاسمی ، تخریب ، شهر طبس مسینا ، طاووس ، طبیعت ، عارفانه ، عزت ، عشایر ، مجلس ، فرماندار ، قالیچه ، قرآن کریم ، قضاوت ، قلب ، عناب ، عید قربان ، فارسی کردن اعداد در ورد ، فاطمه نظری ، فجر ، عشقی نژاد ، عصب شناختی ، 13 آبان ، Truth حقیقت Trust اعتماد Trash آشغال Thrush برفک دهان ، آبی آرام ، کارت گرافیک ، کامژیوتر ، کردستان ، کشیدن حروف ، کلیه ، کوچ ، کوچه های خراسان ، کودکان عقب مانده ذهنی ، گاز ، گزیک ، گفتگو با خدا ، گل کلم ، گلبولهای قرمز ، گلدون ، گلو ، گیاه ، لب تاب ، لوزالمعده ، یلدا ، یونانی ، مقدسات ، مهارتهای ادراکی در کودکان ، موسیقی درمانی ، میخ ، میرمحرابی ، ناحیه حرکتی تکلم : یا برکا ، نارساخوانی ، نقاشی ، نوروپسیکولوژی ، نوروز ، هفته های اول بارداری ، هنر درمانی ، وحدت ، وحید شمسایی ، وقت زیارت ، ویتامینها ، ویرانی ،

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :23
بازدید دیروز :67
کل بازدید :740864
تعداد کل یاداشته ها : 1346
04/3/5
4:2 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
سلمان هدایت[300]

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

سیمای خاردار رو نکش دور و برم
هوای آزادیه مهمون تو سرم
چنده بگید قیمته آزادی چیه ؟
به قیمت جونم باشه من می خرم
اجر و چوب و پنجره سلولمه
هوای تازه یه نفس برام کنممه
نگاه من شکل عجیبه ماتمه
هزار سوال بی جواب مگه کمه
راه منی که قلبشو برای عشق وا می کنه اینجا ها نیست
توی کویر بی کسی کسی رو پیدا می کنه اینحا ها نیست
هوای ازادی می خواد روح و تنم
دلم می خواد از قید و بند دل بکنم
کی گفته که صدای اب بسه برای تشنگی یا با یک نگاه شیرین یادت میره گرسنگی
کی گفته یه وقت خواب یعنی رسیدن ِ به خواب وقتی واسه هزار سوال نداری حتی یک جواب

  
  
چیزهایی که من آموخته ام

سخنان جالب و آموزنده از گابریل گارسیا ماکز، نویسنده معروف کلمبیایی و برنده جایزه نوبل در ادبیات




در 15 سالگی آموختم که مادران از همه بهتر می دانند ، و گاهی اوقات پدران هم

در 20 سالگی یاد گرفتم که کار خلاف فایده ای ندارد ، حتی اگر با مهارت انجام شود

در 25 سالگی دانستم که یک نوزاد ، مادر را از داشتن یک روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یک شب هشت ساعته ، محروم می کند

در 30 سالگی پی بردم که قدرت ، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن

در 35 سالگی متوجه شدم که آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببرد ؛ بلکه چیزی است که خود آن را می سازد

در 40 سالگی آموختم که رمز خوشبخت زیستن ، در آن نیست که کاری را که دوست داریم انجام دهیم ؛ بلکه در این است که کاری را که انجام می دهیم دوست داشته باشیم

در 45 سالگی یاد گرفتم که 10 درصد از زندگی چیزهایی است که برای انسان اتفاق می افتد و 90 درصد آن است که چگونه نسبت به آن واکنش نشان می دهند

در 50 سالگی پی بردم که کتاب بهترین دوست انسان و پیروی کورکورانه بدترین دشمن وی است

در 55 سالگی پی بردم که تصمیمات کوچک را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب

در 60 سالگی متوجه شدم که بدون عشق می توان ایثار کرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید

در 65 سالگی آموختم که انسان برای لذت بردن از عمری دراز ، باید بعد از خوردن آنچه لازم است ، آنچه را که میل دارد نیز بخورد

در 70 سالگی یاد گرفتم که زندگی مساله در اختیار داشتن کارتهای خوب نیست ؛ بلکه خوب بازی کردن با کارتهای بد است

در 75 سالگی دانستم که انسان تا وقتی فکر می کند نارس است ، به رشد و کمال خود ادامه می دهد و به محض آنکه گمان کرد رسیده شده است ، دچار آفت می شود

در 80 سالگی پی بردم که دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است

در 85 سالگی دریافتم که همانا زندگی زیباست
 



گارسیا ماکز (نویسنده معروف کلمبیایی و برنده جایزه نوبل در ادبیات)


  
  

 

آری من از یک شکست  می آیم بگذارید همه برای این اعتراف تلخ سرزنشم کنند...!!! 

شکست نه برای پنهان کردن است نه بهانه ی پنهان شدن!!!


می گویند از صبح بنویس ازآفتاب ومن چگونه از خورشید بنویسم وقتی تمام وقت ،

باران پنجره ی چشمانم را شسته است !!


همه دلشان نقش های مثبت می خواهد و آدم های خوشحال، اما  من گمان می کنم این خیلی خوب است که نمی توانم ادای آدم های خوشبخت را در بیاورم. بی  ستاره ام و زرد با طعم معطر پاییز که حضورش تنها معجزه ی لحظه های تنهایی من است .


قیمت وفا شاید گران تر از آن بود که بهانه ی دوست داشتنی زندگیم

از عهده ی داشتنش بر آید ...   


سقف اعتماد تعمیری ست و  مدام چکه می کند.

آغوش ترانه ها همچنان از عطر تن او که باید پر باشد خالیست و من نمی توانم  باورش کنم.

 نه رفتنش ونه ماندنش را !!!   


مهم نیست من تمام سرزنش ها را می پذیرم. به بهانه ی تولد حقایق غم انگیزی که درد را به درد می آورد وآتش را میسوزاند!


این دل دیوانه همیشه یک پادشاه مغرور حقیقی داشته است اما غم سنگینی است اگر دعوا سرنخواستن دلی باشد  و .....


 همیشه حق با برنده ها نیست می شود در عین بازنده بودن سر بلند بود و او را از کوچه پس کوچه های دنیا گدایی کرد.


سکوت می کنم تا به خاک سپردن آخرین خاکسترهای آرزوی بر باد رفته ام آبرومندانه باشد... 

 


  
  

عشق یعنی این...ازدواج با دختری که سرطان دارد!!!

 

















 

بعد از ? روز او  فوت کرد. اون اجازه نداد که بیماریش در زندگیش باعث از دست دادن امید و
 ایمانش بشه. عشق هیچوقت نمیمیره. 



  
  
چیزهایی که من آموخته ام

سخنان جالب و آموزنده از گابریل گارسیا ماکز، نویسنده معروف کلمبیایی و برنده جایزه نوبل در ادبیات


در 15 سالگی آموختم که مادران از همه بهتر می دانند ، و گاهی اوقات پدران هم

در 20 سالگی یاد گرفتم که کار خلاف فایده ای ندارد ، حتی اگر با مهارت انجام شود

در 25 سالگی دانستم که یک نوزاد ، مادر را از داشتن یک روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یک شب هشت ساعته ، محروم می کند

در 30 سالگی پی بردم که قدرت ، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن

در 35 سالگی متوجه شدم که آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببرد ؛ بلکه چیزی است که خود آن را می سازد

در 40 سالگی آموختم که رمز خوشبخت زیستن ، در آن نیست که کاری را که دوست داریم انجام دهیم ؛ بلکه در این است که کاری را که انجام می دهیم دوست داشته باشیم

در 45 سالگی یاد گرفتم که 10 درصد از زندگی چیزهایی است که برای انسان اتفاق می افتد و 90 درصد آن است که چگونه نسبت به آن واکنش نشان می دهند

در 50 سالگی پی بردم که کتاب بهترین دوست انسان و پیروی کورکورانه بدترین دشمن وی است

در 55 سالگی پی بردم که تصمیمات کوچک را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب

در 60 سالگی متوجه شدم که بدون عشق می توان ایثار کرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید

در 65 سالگی آموختم که انسان برای لذت بردن از عمری دراز ، باید بعد از خوردن آنچه لازم است ، آنچه را که میل دارد نیز بخورد

در 70 سالگی یاد گرفتم که زندگی مساله در اختیار داشتن کارتهای خوب نیست ؛ بلکه خوب بازی کردن با کارتهای بد است

در 75 سالگی دانستم که انسان تا وقتی فکر می کند نارس است ، به رشد و کمال خود ادامه می دهد و به محض آنکه گمان کرد رسیده شده است ، دچار آفت می شود

در 80 سالگی پی بردم که دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است

در 85 سالگی دریافتم که همانا زندگی زیباست
 



گارسیا ماکز (نویسنده معروف کلمبیایی و برنده جایزه نوبل در ادبیات)


  
  

در یک صبح سرد ماه ژانویه، مردی وارد ایستگاه متروی واشینگتن دی­سی شد و شروع به نواختن ویلون کرد. این مرد در عرض 45 دقیقه، شش قطعه ازبهترین قطعات باخ را نواخت. از آنجا که شلوغ ترین ساعات صبح بود، هزاران نفر برای رفتن به سر کارهای‌شان به سمت مترو هجوم آورده بودند. سه دقیقه گذشته بود که مرد میانسالی متوجه نوازنده شد. از سرعت قدم‌هایش کاست و چند ثانیه‌ای توقف کرد، بعد با عجله به سمت مقصد خود براه افتاد. یک دقیقه بعد، ویلون‌زن اولین انعام خود را دریافت کرد. خانمی بی‌آنکه توقف کند یک اسکناس یک دلاری به درون کاسه‌اش انداخت و با عجله براه خود ادامه داد. چند دقیقه بعد، مردی در حالیکه گوش به موسیقی سپرده بود، به دیوار پشت‌ سر تکیه داد، ولی ناگهان نگاهی به ساعت خود انداخت وبا عجله از صحنه دور شد، کسی که بیش از همه به ویلون­زن توجه نشان داد، کودک سه ساله‌ای بود که مادرش با عجله و کشان کشان بهمراه می­‌برد. کودک یک لحظه ایستاد و به تماشای ویلون‌زن پرداخت، مادر محکم­تر کشید وکودک در حالیکه همچنان نگاهش به ویلون‌زن بود، بهمراه مادر براه افتاد، این صحنه، توسط چندین کودک دیگر نیز به همان ترتیب تکرار شد، و والدین‌شان بلا استثنا برای بردن‌شان به زور متوسل شدند. در طول مدت 45 دقیقه‌ای که ویلون‌زن می­نواخت، تنها شش نفر، اندکی توقف کردند. بیست نفر انعام دادند، بی‌آنکه مکثی کرده باشند، و سی و دو دلار عاید ویلون‌زن شد. وقتیکه ویلون‌زن از نواختن دست کشید و سکوت بر همه جا حاکم شد، نه کسی متوجه شد. نه کسی تشویق کرد، ونه کسی او را شناخت.

هیچکس نمی‌دانست که این ویلون‌زن همان "جاشوا بل" یکی از بهترین موسیقیدانان جهان است، و نوازنده‌ی یکی از پیچیده‌ترین فطعات نوشته شده برای ویلون به ارزش سه ونیم میلیون دلار، می‌باشد. جاشوا بل، دو روز قبل از نواختن در سالن مترو، در یکی از تاترهای شهر بوستون، برنامه‌ای اجرا کرده بود که تمام بلیط هایش پیش‌فروش شده بود، و قیمت متوسط هر بلیط یکصد دلار بود. این یک داستان حقیقی است،نواختن جاشوا بل در ایستگاه مترو توسط واشینگتن‌پست ترتیب داده شده بود، و بخشی از تحقیقات اجتماعی برای سنجش توان شناسایی، سلیقه و اولویت­‌های مردم بود. نتیجه: آیا ما در شزایط معمولی و ساعات نا‌مناسب، قادر به مشاهده و درک زیبایی هستیم؟ لحظه‌ای برای قدر‌دانی از آن توقف می‌کنیم؟ آیا نبوغ وشگردها را در یک شرایط غیرمنتظره می‌توانیم شناسایی کنیم؟

اگر ما لحظه‌ای فارغ نیستیم که توقف کنیم و به یکی از بهترین موسیقیدانان جهان که در حال نواختن یکی از بهترین قطعات نوشته شده برای ویلون، است، گوش فرا دهیم ، به راستی چه چیز های دیگری را داریم در زندگی از دست میدهیم؟


  
  

وحدت به معنای یکی شدن ویگانگی است . واین یگانگی باید دراندیشه و رفتار بروز نماید تا مفهوم آن _ به شکل حقیقی _ محقق شود.

معمولاً انسان ها از دیر باز در عرصه های سیاسی،اجتماعی ، اقتصادی، فرهنگی ، دینی ومذهبی و... اختلافاتی داشته ودارند که برخاسته از طبیعت زنگی اجتماعی وپدیده ا ی مبارک است.جوامع انسانی  علاوه بر بهره مندی از محاسن وجود اختلاف ، سعی نموده اند از مضار آن دوری نموده و تفاهم رادرزندگی اجتماعی خودحاکم نمایند. اما تنها زمینه ای که تاکنون ببشترین محل تاخت وتاز ، کشمکش واختلاف شدید بوده ،همانا عرصه ی دینی ومذهبی است. حتی اختلاف در این عرصه منشاء وزمینه ساز بروز اختلافات دیگر وعامل عدم توافق بر سر آن ها بوده است . البته به لحاظ اهمیت نقش دین در زندگی اجتماعی ونقش وحدت و انسجام درکنش های گروهی وحرکت های جمعی ، انسان ها تلاش بسیاری رامبذول نموده تا وحدت دینی ومذهبی را درجامعه حاکم نمایند. تاریخ بشر نیز _به ویژه درسده های اخیر_ همواره شاهد این تلاش بوده و افرادزیادی هم در قالب فعالیت ها وجنبش های گوناگون به این امرخطیر دست یازیده اند.اما متأ سفانه به نسبت حجم فعالیت های انجام شده،‌نتیجه ی شایسته ای به دست نیامده است .

در آسیب شناسی این  ناکامی ، علل وعومل متعددی دخالت دارند که این مجال مختصر ، جای طرح آن ها نیست وفقط به یکی از علت ها به صورت کوتاه اشاره     می شود.

رسیدن به وحدت نیاز مند قدری اغماض ومختصری کوتاه آمدن است که در عرصه ی وحدت دینی کمتر به چشم می خورد. زیرا پیروان همه ی ادیان ومذاهب ، مسلک ومرام خود را حقیقت محض وعدول از ارزش ها ودستورهای آن را گناهی نابخشودنی می پندارند . لذا بسیار دیده شده است که افراد وگروه های مختلف ، گاهی با لحاظ مصالحی ،از عقاید، علایق وسلایق خود گذشته وحتی در مواردی بر سر آن ها معامله هم کرده اند. امادر عقاید دینی خود به شدت تعصب ورزیده  وحاضر نیستند _حتی قدمی _ کوتاه بیایند. این نشان می دهد که جوامع دینی علیرغم علاقه مندی به موضوع وحدت،تعریف درستی ار آن درذهن نداشته وباعینک تمامیت خواهای محض به آن می نگرند. بنا براین به نظر می رسد برای رسیدن به وحدت دینی :

1-     باید به جای وحدت ( به معنای یکی شدن) ، مفهوم اُ لفت وهمدلی رامنشأ تعاملات بین دینی قراردهیم .

2-  چون پیروان همه ی ادیان ، مشرب خود را حقیقت والهی می دانند،لذا  درمسأله ی وحدت، به جای اقدام به تغییر عقاید دیگران و همرنگ کردن آن ها باخود ، بهتر است _ به صورت حقیقی و نه به ظاهر _ برای شان احترام قائل بوده و آن هارابه رسمیت بشناسیم .  

3-  رسیدن به وحدت _ به معنای اُ لفت وهمدلی _ از راه طرح مشترکات دینی هم قابل دست یابی بوده ونیازی به یکسان سازی عقیدتی نیست .

  ناگفته نماند که موضوع مباحثات بین دینی وتلاش درنزدیکی فکری وعقیدتی (نه یکسان سازی دینی ) از مقولاتی است که از سویی نباید تحت الشعاع مسأ له ی وحدت قرار گرفته وبه بوته ی فراموشی سپرده شود. واز سوی دیگر نبایدبه محافل عمومی سرایت کند که هیچ دستاوردی جز جدال ودرگیری های فیزیکی ، متشنج شدن فضای همدلی ، افزایش کینه و لجاجت ودوری مؤ منان از یکدیگر به ارمغان نمی آورد.


  
  

می­گویند "مریلین مونرو" یک­وقتی نامه­ای به" البرت اینشتین"  نوشت که: «فکرش را بکن اگر من و تو ازدواج کنیم  بچه­ها­یمان با زیبایی من، و هوش و نبوغ تو چه محشری می­شوند اینشتین در جواب نوشت: «ممنون از این همه لطف و دست و دل­بازی خانم. واقعا هم که چه غوغایی می­شود! ولی این یک روی سکه است. فکرش را بکنید که اگر قضیه بر عکس شود چه رسوایی بزرگی بر پا می­شود».


  
  

زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبا‌ب‌کشی کردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه‌اش درحال آویزان کردن رخت‌های شسته است و گفت: «لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمیداند چطور لباس بشوید. احتمالآ باید پودر لباس‌شویی بهتری بخرد.» همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت. هربار که زن همسایه لباس‌های شسته‌اش را برای خشک شدن آویزان می‌کرد زن جوان همان حرف را تکرار می‌کرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباس‌های تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت: «یاد گرفته چطور لباس بشوید. مانده‌ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده!»

مرد پاسخ داد: «من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره‌هایمان را تمیز کردم

زندگی هم همینطور است. وقتی که رفتار دیگران را مشاهده می‌کنیم، آنچه می‌بینیم به درجه شفافیت نگاهمان بستگی دارد. قبل از هرگونه انتقادی، بد نیست توجه کنیم به اینکه خودمان در آن لحظه چه ذهنیتی داریم.


  
  

به پسرم اینگونه درس بدهید:

او باید بداند که همه مردم عادل و همه آنها صادق نیستند. اما به پسرم بیاموزید که به ازاء هر شیاد، انسانهای درست و صدیق وجود دارند.
به او بگویید به ازاء هر سیاستمدار خودخواه، رهبر با حمیتی هم وجود دارد
به او بیاموزید که به ازاء هر دشمن، دوستی هست
می دانم که وقت می گیرد، اما به او بیاموزید، اگر با کار و زحمت خودش، یک دلار کاسبی کند بهتر از این است که جایی روی زمین پنچ دلار پیدا کند
به او بیاموزید که از باختن پند بگیرد و از پیروز شدن لذت ببرد
او را از غبطه خوردن برحذر دارید
به او نقش و تاثیر مهم خندیدن را یادآور شوید
اگر می توانید، به او نقش مهم کتاب در زندگی را آموزش دهید
به او بگویید تعمق کند
به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان دقیق شود. به گلهای درون باغچه،به زنبورهایی که در هوا پرواز می کنند، دقیق شود
به پسرم بیاموزید که در مدرسه بهتر این است که مردود شود، اما با تقلب به قبولی نرسد
به پسرم یاد بدهید با ملایم ها، ملایم و با گردن کشها، گردن کش باش
به او بگویید به عقایدش ایمان داشته باشد، حتی اگر همه در جهت خلاف او حرف بزنند.
به پسرم یاد بدهید که همه حرفها را بشنود و سخنی را که به نظرش درست می رسد انتخاب کند.

ارزشهای زندگی را به پسرم آموزش دهید

اگر می توانید به پسرم یاد بدهید که در اوج اندوه تبسم کند
به او بیاموزید که در اشک ریختن خجالتی وجود ندارد
به او بیاموزید که می تواند برای فکر و شعورش مبلغی تعیین کند. اما قیمت گذاری برای دل بی معناست
به او بگویید تسلیم هیاهو نشود و اگر خود را بر حق می داند پای سخنش بایستد و با تمام قوا بجنگد.

در کار تدریس به پسرم ملایمت به خرج دهید اما از او یک ناز پروده نسازید
بگذارید که شجاع باشد
به او بیاموزید که به مردم اعتقاد داشته باشد.

توقع زیادی است اما ببینید که چه می توانید بکنید. پسرم کودک کم سال بسیار خوبیست. 

بر گرفته از وبلاگ قلم و اندیشه


  
  
<   <<   91   92   93   94   95   >>   >